
این پارت اول داستانمه💜 💢فقط اینکه شروع داستان از زبان یونا هست 💜(اگر معرفی داستان رو خونده باشید میفهمید که یونا کیه🤗) اگر خوشتون اومد لایک کنید و نظر بدید 😘خوب دیگه بریم سراغ داستان🤗💜💜

(اول بالا رو بخون👆و بعد لایک کن حالا برو سراغ داستان😁😘) از خواب بلند شدم و یه نگاه به جای خالیه جونگ کوک کردم«آه...» دیگه عادت کردم ما همدیگرو خیلی دوست داریم و جونگ کوک در ۲۴ساعت۱۰ساعتش رو خونه هست وتو اون ۱۰ساعت با اینکه باید لیریک های آهنگ جدیدش که سولو هم هست رو بنویسه سعی میکنه برای منم وقت بزاره(فدای با نیم بشم من😚😚) من خیلی خوشحالم که اونو دارم اون یه بانیه مهربون و بافکر وبا استعداد و همه چی تمومه💜و البته با این موضوع که بیشتر وقت ها سرکاره من مشکلی ندارم و به کل درکش میکنم 🙂💜از فکرام اومدم بیرون چون امروز روز استراحتم بود (بچه ها یادم رفت بگم یونایی که شما می باشین دکتر جراه هستن😘) و من بالاخره میتونم سریاله مورد علاقه ام رو بدون استرس ببینم😆🤗سریع از رو تخت بلند شدم و مرتبش کردم و رفتم دست و صورتم رو شستم و بعد از پله ها رفتم پایین(خونتون دو طبقه هست🤗💜) و رفتم سمت آشپز خونه و کابینت رو باز کردم تا ظرف نوتلا و کره بادوم زمینی رو بردارم من عاشق کره بادوم زمینی و نوتلا هستم از هر کدوم یه لقمه درست کردم

و برای خودم قهوه ریختم با اینکه نمیتونستم مزه تلخش رو تحمل کنم اما بازم میخوردم😅هر سری هم از اینکه چه شکلی جونگ کوک و میا هم (دوست صمیمیش) یه ضرب بالا میرفتن و ریلاکس میخوردن بدون اینکه قیافه ای بگیرن به خودشون تعجب میکردم🤔😅برای همین با خودم میجنگید م که باید منم بتونم مثل اونا قهوه بخورم 🙂اما هر سری شکست میخوردم🙂💔اما الان من میتونم برای همین لیوان قهوه رو برداشتم تا بخورمش اما هنوز نرسیده بود به دهنم که بخاره داغش زبونمو سوزوند😣بعد سریع اومدم بزارمش رو اپن که با شدت ضربه ای که گذاشتمش رو اپن قهوه به اون داغی ریخت رو دستم 😣💔منم تا رفتم دستم رو بشورم گوشیم زنگ خورد که جونگ کوک بود داد زدم«خدایا این چه وضعیتیه که من توش گیر افتادم از یه طرف قهوه ریخت رو دستم به اون داغی دستم قرمز شده و باد کرده از یه طرفم جونگ کوک داره زنگ میزنه سریع رفتم گوشی رو قطع کردم تا ببینم چه خاکی تو سرم کنم به ساعت نگاه کردم گفتم اه اه فیلمم شروع شد یه نگاه به گوشیم یه نگاه به دسشویی کردم و یه نگاه به وضعیته اپن و آشپز خونه و یه نگاه به کنترل و تلویزیون کردم و مثل سرعت جت رفتم سمت کنترل تلویزیون و تلویزیون رو روشن کردم و گذاشتم کانالی که شروع میشد فیلمم و خداروشکر تازه داشت

شروع میشد سریع رفتم سمت دستشویی و خمیردندون رو برداشتم و یه ذره مالیدم به دستم و جایی که سوخته بود و بعد رفتم سمت مبل و پریدم روش و نادان تازه شروع شد داد زدم گفتم خدایا خاک پاتم فقط اگر دیر میرسیدم یه نگاه چپ به قهوه ای که رو اپن بود کردم😤اونو اون قهوه ای م.. ز.. خ.. ر.. ف رو نیست و نابودش میکردم که ر.. ی... د به صبحی که با آراشم شروعش کردم 😤و بعد تمام هواسم رو به فیلمم دادم . . . . . . وسطای فیلم بود که دیدم داره گوشیم زنگ میخوره گفتم اههه کیه این موقع که دارم فیلم میبینم زنگ میزنه یه نگاه به گوشیم که رو اپن بود کردم و یه نگاه به فیلمم و گفتم ترو خدا تبلیغ شه ترو خدا که چند لحظه بعد تبلیغ شد و من با سرعت جت رفتم گوشی رو بردارم که دستم خورد به لیوان قهوه و ریخت رو لقمه های کره ی بادوم زمینیم و نوتلام😭😭😭و تا میخواست رو گوشیمم بیاد سریع گوشیم و غاپیدم و گفتم هه فکر کردی میزارم گوشیم رو بسوزونی😎اما لقمه های نازنیم به گوشی نگاه کردم که قطع شده بود گذاشتمش رو صندلی اپن و رفتم خرابکاری هارو جمع کردم که موقعی که میخواستم ظرف نوتلا زورو بزارم تو کابینت گوشی زنگ خورد دوباره ٱه ٱه اصن یادم رفت که گوشیم چند باره که زنگ خورده😖سریع ظرف نوتلا رو گذاشتم سره جاش و رفتم سراغ گوشی که قطع شد بازم نگاه کردم ۳تا تماس از دست رفته از جونگ کوک😖دوباره زنگ زد جواب دادم(الان میگید پس فیلمش چی شد طبلیغات کانالای خارجی زیاده البته من فیلمای ماهواره رو نیگا میکنم اینطوریه مال تلویزیون کره رو نمیدونم😁پس فکر کنید مال کره هم طبلیغات زیاده🤗😘) کوک:معلوم هست کجایی مردم از نگرانی😤یونا:آه ببخشید جونگ کوکا از صبح که بیدار شدم با قهوه سرنوشت بدی برام رقم خورده😔(و رفتم نشستم رو مبل) کوکی:آها خوب حالا ناراحت نشو ببخشید سرت...

داد زدم حالا نمیگی چرا با قهوه سر نوشت بدی برات رقم خورد😂یونا:(شروع میکنه به گفتن اتفاقاتی که از صبح براش افتاده میگه و بعد از تموم شدن.....

کوکی:خوب راستش من الان نمیدونم باید به حالت گریه کنم یا بخندم😂😂😂😂یونا:ایش بی جنبه😔کوکی؛ باشه بابا حالا ناراحت نشو😘زنگ زدم که اولن حال او بپرسم که فهمیدم در چه حالا هستی دومن نام جون هیونگ گفته که برای اینکه بادی به کلمون بخوره میخوایم بریم بیرون نپرس کجا که خودمم نمیدونم هر وقت گفت بهت میگم و هر جا هم که رفتیم سعی میکنم زود بیایم🙂یونا:آها باشه خوش بگذره🙂کوکی:ناراحت نشدی که😞یونا:نه بابا چه ناراحتی بالاخره تو هم باید یه ذره خوش بگذرونی تا ذهنت آزاد شه از این همه فکر و خیال ولی خوب راستش یه ذره ناراحت شدم که امروز رو که خونه هستم نمیتونی پیشن باشی ولی آزاد نگه داشتن ذهنت از همه چی مهمتره پس منم امروز با سورا و میا میرم پارک آبی هوا گرمه میچسبه🤗کوکی:آها باشه مرسی که درک میکنی یه خودت هم امیدوارم خوش بگذره😘یونا:ٱه ٱه باشه باش فیلمم شروع شد میدونی که چقدر دوسش دارم پس بای کوکی:یعنی از منم بیشتر دوسش داری😒یونا:نه بابا اون اولین میدرامایی هستش که ازش خوشم اومده پس ناراحت نشو و بعدشم قلب من فقط تو رو تو خودش جا داده 😚کوکی:باشه بای😊یونا :بای😘 . . و بعدشم گوشیم رو گذاشتم رو عسلی که ما بین تلویزیون و مبل ها بود و به جاش چیپس بر داشتم با اینکه صبحونه نخورده بودم اما گفتم با چیپس بیشتر میچسبه فیلم دیدن😉

خوب دیگه تا پارت بعدی بای بای با نظرا و لایک هاتون بهم انرژی بدید و حتی میتونید با کوچیک ترین نظر ها بهم روحیه بدید تا داستانم رو ادامه بدم چالش:داستانم رو ادامه بدم یا نه؟ (و از اون شخصی که توی معرفی داستان گفت منتظر داستان اصلی هست خیلی خیلی ممنونم چون بهم روحیه داد تا داستانم رو ادامه بدم🤗🙂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود💖🤗