10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Aylakh انتشار: 4 سال پیش 179 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
حتمان بخونید پارت دوم تازه ترسناک میشه
دوستان اینم پارت دوم یه ۴ یا پنج تا پارته بیشتر نیست همه رو لطفا بخونی و نظر بدید
نرسیدم....همینجوری چندتا سوال کرد و من رفتم بیرون ازپنجرا دیدم که داره به مامانم یه چیز میگه رفتیم خونه همسایمون دم در وایساده بود وقتی مارو دید گفت :سلام من مکسین هستم همسایتون _سلام من کَتی هستم اینم دخترم لارا هست _از اشناهیت خوشبختم منم یه پسربزرگ و یه دختر دارم بعد رفیتیم تو مامانم بهش قهوه داد و اونم تعریف کرد
_ام پسر بزرگم ۱۵ سالشه و دخترم ۹ سالشه _اه جدی دختر منم ۱۳ سالشه _ای چقدر خوب نظرت چیه که برای شام بیاین پیش ما _ام مزاحم نمی شم _راستش برای ما لازمه من شوهرم رو تازه از دست دادم و بچه ها زیاد حالشون خوب نیست شاید اینجوری حالشون بهتر بشه_خب عالیه پس شام میایم
_خب پس من الان میرم و برای شام اماده میشم شب می بینمتو ..رفتش _اخ مامان چقدر که روی اعصاب بود همش حرف زد...بدون توجه به حرفای مامان رفتم اتاقم و بعد دیدم یکی با مداد شمعی نوشته یاشا از اتاق اومد بیرون رفتم طبقه پایین مامانم فهمید ترسیدم رفت طبقه بالا تا دلیلش رو بفهمه منم پشت سرش رفتم و بعد خیلی عادی بود توی اتاق رو دوباره دیدن هیچی نبود نوشته رفته بود اروم اشکم سرازیر شد مامانم بقلم کرد و گفت
چیزی نیست عزیزم ...شب شد مامانم لباسای عادیش رو پوشید منم یه سوییشرت سرمه ای که روش بزرگ نوشته بود I'm lara و یه شلوار مشکی پوشیدم رفتیم خونشون خیلی گرم رفتار میکرد من چیزی نگفتم تا اینکه یه پسر و یه دختر اومدن (پسره قد متویط موفر و قوه ای و چشماش هم قهوه ای )(دختره مو قهوه ای چشم قهوه ای و قد نسبت به هم سناش بلند) مکسین گفت:
گفت:این پسرم الکس و اونم دخترم الکساندرا هستدختره یکم خجالتی بود و با ناز راه میرفت پسره سلام کرد و نشست سر میز من زیاد اشتها نداشتم و همش با غذا ور رفتم مامانم بهم گفت:لارا اینقدر با غذا ور نرو بهتره همش رو بخوری _گشنم نیست_لارا خانم مگی گفته..._برام مهم نیست اون چی میگه مامان من دیگه بچه نیستم (تن صداش رفت بالا)
_لارا می شه اروم باشی _مامان من خسته ام همش از اینجا به اونجا از اینجا به اونجا مثل خونه به دوشا سفر می کنیم اینا بس نبود دنیل هم بهش اضاف شد از همتون متنفرم هم تو هم مگی و هم هنری ...از سر میز بلند شدن و رفتم _هی لارا ...لارا وایسا لارا کارت خیای زشته ..از دید کتی
همین جوری رفت از خونه بیرون :من واقعا متاسفم اصلا حالش این اواخر خوب نیست _این چه حرفیه که میزنین اون بچه هست و همین طوری یه چیز گفت ... خیلی حالم بد شده بود مکسین هم این رو فهمید بهم یه لیوان اب داد و به پسرش گفت بره دنبال لارا ....از دید مکس :توی تاریکی میرفتم که دیدمش و یک نفرم دیدم که خیلی صورتش خونی بود
وقتی پلک زدم غیب شد لارا روی زمین نشسته بود و داشت میارزید رفتم سمتش و گفتم حالت خوبه چیزی نگفت منم اولین بار همین جوری ترسیدم از دیدنش بعد دستش رو گرفتم و بلندش کردم بردم خونه خودمون مامانش خوابش برده بود اونم خونه ما موند توی اتاقم تخت اضافه داشتم اون اومد اونجا روی تخت نشست و ازم پرسید :
بعدی رو زود می زارم نظر بدید حتما
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بود?