
تست جدید من هست و تموم قسمتاش رو براتون توی یه روز میزارن
تست جدیدم هست و ترسناک می باشد راستش نتونستم بدون نوشتن این برم سراغ بعدی حتما نظر بدید
مثل همیشه نشسته بودم روی تخت دیگه داشتم از ترس دیوونه میشدم من نیاز به کمک دارم یه صدایی اومد اون بود....خودش ..خ..و ..د..ش
از دید لارا :مامان داشت با دایی صحبت میکرد اخه ما تازه ورشکست شدیم نمی دونم دیگه باید چی کار کنین فقط میدونم که باید خونه و چند تا چیز از اموالمون رو بدیم برای همین داریم میریم ایالت جرجیا داییم میگه اونجا یه خونه داره که خیلی بزرگه و میتونیم توش زندگی کنیم
توی راه جرجیا مامان همش مضطراب بود درکش نمی کردم این اواخر خیلی نگران بود بعد یه روز رسیدیم خونه جدید خونه بزرگی بود در رو که باز کردیم و وارد خونه شدیم و توی خونه گشتیم رفتم طبقه بالا که یه اتاق رو نگاه کنم هرچی تلاش کردم درش باز نشد بعد یک دفعه خیلی دستگیرش داغ شد تا اینکه صدای ماشین اومد رفتم پایین دایی و دوستش بودن
از دید کتی(مامان لارا):هندری و دنیل و اومده بودن من با دنیل حرف میزدم که لارا اومد پایین و بعد با دیدن دنیل اخماش رفت توی هم من گفتم :لارا به دنیل سلام..._سلام لارا مو هات خیلی خوشگل شده ...لارا یه قیافه سرد و ترسناک به خودش گرفته بود و بعد رفت حیاط بدون توجه به دنیل این اواخر اصلا حالش خوب نبود و بعد به هندری گفتم که :باید با یه مشور در باره لارا صحبت کنم _چرا
_این اواخر اصلا حالش خوب نیست وضعیت زندگیمون و هی تغییر مکان دادن خیلی روش تاثیر گذاشته اون حتی یه دوستم نداره_باشه خواهر من یه نفر رو میشناسم بهش میگم و بهت خبر میدم ...بعدش هنری و دنیل رفتن منم روی صندلی راحتی نشسم چند دقیقه بعد رفام طبقه بالا و تک تک اتاقارو نگاه کردم در همه رو باز کردم وسایل رو چیدم اتاق لارا رو شخصا خودم چیدم خیلب خوشگل شده بود ....شب شده بود
رفتم توی اتاقم لارا هم بعد شام رفت توی اتاقش بخوابه بعد از چند دقیقه خوابم برد از دید لارا:رفتم اتاقم و بعد از گشتن توی اینستا چشمام رو بستم و یه صحنه روشن رو دیدم یه بچه اونجا بود ک داشت بازی میکرد که ماشین خورد بهش و صدای بوق ماشین رو شنیدم از خواب بیدار شدم صبح شده بود از اتاق اومدم بیرون دایی هنری اومده بود
بعد از این که من صبحونه خوردم اماده شدم رفتیم پیش یه مشاور :سلا م لارا من مگی هستن _از اشناهیتون خوش بختم _خب من ۲۹ سالمه تو چطور _۱۴ سال_وقتی توی سن تو بودم دوست داشتم که توی یه خونه بزرگ زندگی کنم _زیاد از ارزو کردن خوشم نمیا هر وقت یه ارزو کردم یه اتفاق بد تر افتاد من بهش
این پارت اول بود اومید وارم تا حالا خوشتون اومده باشه
حتما نظر بدید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل منه
وقتی آرزو میکنه همه چی خراب میشه 💔💔😭🥺🥺😭😭🥺🥺🥺😭🥺🥺🥺😭🥺🥺🥺😭🥺🥺🥺😭🥺
قشنگ بود?