یا عباس بوعذار پارت ۱۱ خب بریم سر عنوان، فرار از زندان آزکابان
عمو ورنون: وایسا بابا نگفتی اون روانی (بیچاره سیریوس 😢،به مولا اونجا که مکگونال و فاج و فیلیک ویک و هاگرید پشتش حرف میزدن تا دوساعت داشتم گریه میکردم) از کجا فرار کرده! نگاه غضب آلودی به هری و هانا کرد، ویوین:ای وای دیرم شد خدافظ هری خدافظ هانا کوچه دیاگون میبینمتون 👋🏻
نیم ساعت بعد:
وی:یالا رزیتا باید بریم!
رز:موافقم!
ویوین نونیز و رزیتا سوان (بچهها یادتونه گفتم رزیتا اسلیترینیه خب اشتباه بود رزی گیریفیندوریه مثل باباش)از خانه بیرون رفتند و به پارک بازی نزدیک خانه شان رفتند
پنج دقیقه بعد
رزیتا سوآن تنها نشسته بود،باورش نمیشد چکار کرده بود،او بهترین دوستش را از خود رانده بود،او به ویوین گفته بود دختره خائن بی اصل و نسب!باورش نمیشد چند دقیقه بعد هری و هانا پاتر به کنار او نشستند و هرسه ماجرایشان را تعریف کردند که ناگهان رزیتا جیغ کشید
هری: چیشد؟! رزیتا:یه چیزی اونجاست! هری:چی؟ هری به محلی که رزیتا اشاره کرد نگاه کرد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
بچهها یه شخیت جدید داریم،اسمش لوگانه، میخوام ببینم خاله ویوین باشه یا خواهر نیمفادورا تانکس؟