
پارت 26 هم اومد
رفتم داخل اتاق پوف اینکه هنوز بی هوشه وجدان : انگار اسیر گرفته هی میگه چرا به هوش نمیاد خو چاقو خورده دیگه یکم صبر کن من : عه چند وقت نبودی راحت بودم 😐 وجدان : خیلی پررو ای 😐 من : نظر لطفته 😐
روی صندلی نشستم رفتم تو اینستا همینطوری بیکار میگشتم روی صندلی لم داده بودم با صدای سرفه از صندلی پرت شدم پایین اصلا یه وضعی خودم خنده ام گرفت 😐😂
برگشتم که دیدم نیما از درد صورتش جمع کرده من : نیما نیما بهوش اومدی صدام میشنوی ؟ نیما فقط ناله میکرد رفتم دکتر صدا زدم اومد بهش ارامبخش زد که ارام شد من : حالشون چطره ؟ دکتر : خوبن بهوش اومدن فقط درد دارن که طبیعیه چاقو خوردن خب من : بله ممنون دکتر سری تکون داد بیرون رفت
نشستم زل زدم به نیما که خوابم برد با حس تکون خوردن چیزی بیدار شدم که دیدم نیما بیداره من : عه بالاخره اقا بیدار شدن نیما لبخندی زد : اره تو اینجا چیکار میکنی ؟ من : مراقب جنابعالی هستم نیما : رضا کجاست بعدش مگه تو قهر نبودی من : مگه بچم که قهر کنم رضا هم حال مامانش بد شد مجبور شد بره الان زنگ بزن بگو بهوش اومدی طفلی نگران بود نیما : تو نگران نبودی من : ام چرا خب نگران بودم نیما لبخند زد ( جدیدا خیلی لبخند نمیزنه ) نیما : خودت زنگ بزن من نمیتونم تکون بخورم من : چرا نکنه فلج شدی نیما : رها باز شروع کردی نخیر درد دارم من : میخوای بگم دکتر بیار نیما : نه خوبم طبیعیه من : باش
زنگ زدم به همه گفتم حالش خوبه الانم دارم زنگ میزنم رضا بالاخره جواب داد من : سلام داداش صدای رضا خواب الود بود رضا : سلام من : این داداشت بالاخره بیدار شد رضا یدفعه انگار شوک بهش وارد شده باشه ساکت شد بعد گفت : راست میگی ؟ من : اره بابا بیا صحبت کن گذاشتم رو بلند گو نیما : سلام خوبی رضا رضا : اخ خداروشکر بهوش اومدی داداش تو که ما رو سکته دادی خلاصه با هم صحبت کردن رضا رفت تا کمک مامانش باشه
تمااااام راستی میخوام عکس شخصیتا رو بزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (6)