من اکانت جدید محسن هستم و این آخرین تستمه و داستان تموم میشه میخواستم فصل دومو هم بنویسم ولی دیگه نمینویسم خب بریم سراغ داستان
وقتی از خواب بیدار شدم رفتم پایین که دیدم آدرین و مارسل و همه بیدار شده اند و دارن صبحونه میخورن منم رفتم سر میز نشستم و سلام کردم و صبحونه خوردیم وقتی که صبحونه خوردنمون تموم شد به تیکی گفتم بیاد بالا وقتی اومد بالا لباس عروشو نشونش دادم گفت این دیگه ماله کیه؟؟ گفتم کی دیشب میگفت خوش به حال من؟؟ یهو با تعجب گفت ی یعنی م ماله منه؟؟؟؟ گفتم اره تیکی جونم یهو پرید بغلم و گفت عشقم منم گفتم عزیزم تو مثل خواهر نداشته می گفت مرینت خیلی ممنونم گفتم خواهش میکنم که یهو آدرینا اومد تو اتاقم و گفت بالاخره بهش نشون دادی؟؟ گفتم اره گفت خیله خب بیا بریم خونه ما که آرایشگره منتظره گفتم باشه و آماده شدمو رفتیم اونجا
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
نصفشو هم ننوشته بودم امشب مینویسم و تمام
خب شاید بعضیا دوست داشته باشن به قول خودت عقده ای
عالی لصفا ادامه بده