
با اینکه ۵۰۰ تا لایک نخورد براتون پارت جدید رو گذاشتم 🥲🥲
دکتر گفت : ولی ما مطمئنیم ! شما باردارید ! . گفتم : ام..امکان نداره ! . گفت : میتونید از بچتون تست دی ان ای بگیرید تا مطمئن شید پدرش کیه ! . گفتم : بچم قراره چند ماه دیگه به دنیا بیاد ؟ . گفت : تقریبا ۸ ماه دیگه ، چون ۴ ماه توی دل شما بوده .....عکس سونوگرافی رو گرفتم و به خونه برگشتم...بدنم میلرزید....من که مجردم ! پدر این بچه کیه ؟! . خلاصه ۸ ماه گذشت و رفتم به بیمارستان تا بچه رو به دنیا بیارم....مسترسیدم...نمیدونستم مادر بودن چه حسی داره....درد وحشتناکی توی دلم حس میکردم و جیغ میزدم . پرستارا دورم جمع شدن و امپول بیهوشی بهم زدن....
نفهمیدم چی شد که به هوش اومدم.....پرستارا با دیدنم گفتن : تموم شد ! میتونید بعد از انجام کارای ویزیت بچتون ، برید و تحویلش بگیرید....دستگاه تنفس رو از بینیم برداشتم از جام بلند شدم .....احساس سبکی میکردم....درد خفیفی داشتم.....رفتم و ویزیت بچه رو انجام دادم و بردمش تا براش اسم بزارم....بعد از مدتی فکر کردن ، تصمیم گرفتم که اسمشو بزارم کیتی....خیلی این اسم بهش میومد....کیتی موهای کوتاه طلایی و چشمای ابی یخی داشت....مثل فرشته ها بود.....مدتی بعد تصمیم گرفتم کیتی رو ببرم تا ازش تست دی ان ای بگیرن....
بعد از گرفتن تست دی ان ای بهمون گفتن : ممکنه تا اومدن جواب تست ، یک هفته طول بکشه.....بعد از گذر یک هفته نتیجه اومد که دیدیم پدر کیتی.....
فیلیکسه ! داشتم شاخ درمیوردم ! فیلیکس ؟! مگه میشه ! من تاحالا فیلیکس رو نبوسیده بودم حتی بغلش هم نکرده بودم.....پس چجوری از اونی بچه دار شدم؟؟؟؟؟.....یاد موقعی گفتم که دکتر گفت : بچتون ۴ ماهه که توی دلته.....ولی اونموقع فقط ۳ ماه بود که من اومده بودم انگلیس.....یعنی من از قبل باردار بودم....یعنی من بعد از بارداریم کارلوس رو بوسیدم.....ای وای ! درواقع کیتی باید به جای فیلیکس ، کارلوس رو پدرش بدونه.....یکدفعه زنگ خونمو زدن.....کارلوس دم در بود.....درو براش وا کردم و اومد توی خونه.....
وقتس اومد توی خونه ، بدنم یخ کرده بود....بهم گفت : سلام ، حالت چطوره ؟ . گفتم : خ..خوبم....گفت : چرا رنگت پریده ؟! . گفتم : ن..نه...چ..چیزی نیست....ناگهان صدای گریه ی کیتی از اتاق اومد.....کارلوس گفت : صدای چیه ؟! . سرمو گذاشتم روی پاهاش و به گریه افتادم....هقی کردم و گفتم : آه کارلوس....من از فیلیکس بچه دار شدم....گفت : چ..چی ؟! داری سربه سرم میزاری ؟! . گفتم : نه راست میگم.....گفت : الهی بمیرم برات ماری....درکت میکنم....خیلی سخته.....ولی تو باید برگردی پاریس و با فیلیکس زندگی کنی....گفتم : نمیتونم ! من عاشق توعم نه فیلیکس !. گفت : اما نمیتونی بامن زندگی کنی چون اون بچه ی فیلیکسه.....اشکام از چشمام سرازیر شدن و گفتم : من نمیخوام برگردم پاریس و بعد بطری شراب رو برداشتم و سر کشیدم......
تا پارت بعدی فعلا خداحافظ 💕💕💕💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت دو کو؟؟
چرا از یک رفتی سه؟؟
من هیچی نفهمیدم..
چجوری بچه دار شد؟؟
من پارت دو رو میخوام🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥺🥺🥺🥺🥺
چرا نمیزاری گفتی وفتی از مسافرت برگشتم میزارم ولی اللان که برگشتی نمیزاری
عالی بود جان مامانت پارت بعدی رو بزار گلم
قلب آجی میخوای من و بکشی این و ادامه بده و بنظرم بچه مال آدرین بود بهتر میشد ولی اده خودته بهت اعتماد دارم داستانت عالی میشه اخرش
عالی بود😘
ممنون اجی
راستی مهم نیست تو با دوستاش دوست شده باشی اون کار خودش رو میکنه
من نیکام اون آیداست و بهترین دوستم پرواست اون منو از دست پروا ناراحت میکرد که تمام عشق علاقه پروا رو مال خودش میکرد
آها و اینکه اینا رو به خودش نگو میزنه زیرش و میگه :دروغ میگه
(بگم که من کامنتت رو اونجا دیدم)
اوکی مننون که گفتی
سلام ویانا
دیدم توی تست ناظر شدن که یه نفر به اسم آیدا درست شده بود ازش خواستی که با هم آجی بشین ویانا هیچ وقت با اون دوست نشو
من خودم یه مدت باهاش دوست بودم ولی بعد فهمیدم که داره چکار میکنه
اون دوست های زیادی داره و دوستاش هم دوستای صمیمی دارن که اون نیست حالا اون هر کاری میکنه تا تو که دوست صمیمی دوستش هستی از دوستش فاصله بگیری
در کل مغزت رو شست شو میده
مثلا خودم که با یکی از دوست هاش دوست بودم و اون نسبت به من علاقه بیشتری نشون میداد و کارش رو شروع کرد
چشم الان میرم بلاکش کنم
عالیییییییییی بودددددددد
پارت بعد رو بزار
راستی
داستان عشق و انتقام چیشدددد😐🗡️ منتظرشم
پارت بعد اونم سریعتر بزار
مسافرتم گلم
عالی منتظر بعدددیییی هستیم😉
عالی بود