7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Apameh انتشار: 3 سال پیش 69 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام پارت آخر 👋 یکم کمه 😞 معذرت
ی نقاشی روی سقف دیدم ...نظرمو جلب کرد با دقت نگاهش کردم فهمیدم ...قبلا هم قلب شکسته ولی تونستن دوباره درستش کنن ..از خوشحالی بلند شدم رفتم سمت آرورا که هنوز داشت با ماریو دعوا میکرد و گفتم : آرورا ی راهی هست که بتونیم قلب رو درست کنیم
آرورا : چی میگی ؟ خل شدی ؟
اما: مراقبت حرف زدنت باش ...خودت اون بالا رو نگاه ببین نقاشی ای که رو سنگ هست
آرورا : حق با توئه ولی چطوری ...بقیه اش زیر اون گیاهاست
اما: می تونید قلاب بگیرید برامون پسرا ؟
ماریو : چطوری ؟
اما : من و آرورا میریم روی شونه های شما و برگا رو می کَنیم به همین راحتی
آدرین : قبوله
ماریو : معلومه که کار شما آسونه ما باید این زیر زجر بکشیم
اما: نمی خوای دنیا رو نجات بدیم ؟
ماریو : خب چرا ....
اما: پس اون غار رو ببند
ماریو : بهم برخورد 😶
اما : گفتم که بهت برخوره ...خب بیخیال من میرم روی شونه ی آدرین و آرورا هم رو شونه ی تو
ماریو : باشه
کتونی مو در آوردم رفتم رو شونه ی آدرین و وایستادم ...آرورا هم همین کار کرد ...بعد شروع ب کندن برگ ها کردیم که من دیدم که با ویالون زدن میشه تونست قلب رو درست کرد ...ی دفعه تعادلم ب سمت عقب شد و خودمو آدرین رو زدم زمین
آدرین : اوی ...دختر نمی تونی آروم باشی ...کلمو خورد زمین
مرینت : خوبید بچه ها؟
اما: راهشو پیدا کردم
آرورا: خب نمی تونستی آروم تر بیای پایین؟
بعد آرورا از شونه های ماریو با ی حرکت نمایشی پرید رو زمین
آرورا:مثلا این مدلی
اما: دلم می خواست ولی نشد
مرینت : خب چطوری ؟
اما: باید ی ویالون اینجاها باشه ...ب گردید
جولی : قدرتامون هم کار نمی کنه از طریق اون پیدا کنیم
استار : موافقم
بعد استار دستشو گذاشت روی ی سنگ و سنگ رفت داخل ...ی دریچه باز شد ...داخل دریچه ویالون بود
اما: آفرین استار 😁
استار : واو ...نمی دونستم انقدر تو پیدا کردن مهارت دارم 😅
آدرین : خب قرار کی بزنه ؟ کی اینجا بلده؟ من که پیانو بلدم
استار: منو جولی چیزی بلد نیستیم ولی آرورا گیتار می زنه
مرینت : منم بلد نیستم
ماریو : من پیانو بلدم مثل آدرین ولی ی نفر اینجا می تونه بزنه ...اما من میدونم تو بلدی ...خیلی خوبم بلدی ...فقط بزن
اما: از کجا می دونی ؟🤨من که اومدم پاریس اصلا دست ب ویالون نزدم 🤨
ماریو : تو لندن تو جنگل 😶
اما: اها پس تو بودی که اون گوزن رو ترسوندی 😒خب اره بلدم ولی چی بزنم ؟ چه آهنگی
ماریو : ی برگه اونجاست ....احتمالا اون آهنگه است
آدرین : چی اما ویالون بلده ؟
اما:اره تو لندن یاد گرفتم
آدرین : پس چرا نگفتی ؟
اما: فکر نمی کردم مهم باشه
رفتم برگه رو برداشتم ...اون برگه لالایی بود که مامانم برای منو آدرین می خوند ...دختری که دنیا رو نجات می ده فقط با زدن ویالون ...اون لالایی منو با ویالون علاقه مند کرده بود ...پس بگو چرا مامانم اون لالایی رو می خوند ...داستان اون آهنگ داستان همین قلبه ...دست ب کار شدم ...برگه رو گذاشتم اونجا ....شروع ب خوندن نت های رو برگه کردم ...و بعد شروع ب نواختن کردم ...آهنگ خیلی دلنشین بود ...منم با تمام احساساتم میزدم ...قیافه ی آدرین که خیلی دیدنی بود ...نزدیک بود از تعجب فکش از جاش کنده بشه ....من آهنگ رو تا آخر و آهنگ تموم شد ...ولی هیچ اتفاقی نیافتاده بود هنوز خورده های قلب رو زمین بود
اما: چی ؟ چرا ؟ من همه نُت ها رو درست زدم مطمئنم ...چرا جواب نداد؟ من همون کاری که گفته بود رو کردم
آرورا : بیخیال شو بیا بریم ...ما سعی مون رو کردیم ولی نشد
از ناراحتی رو دو زانوم افتادم ...آدرین می خواست بیاد سمتم که آرورا نذاشت و گفت: بیاین بریم ...اما یکم تنها باشه بعد خودش میاد
آدرین نمی خواست اول قبول کنه ولی بعد با بقیه رفت ...من بغض کرده بودم ...همه چیز رو من خراب کرده بودم ...با دستام چمن ها رو گرفته بودم و فشار می دادم که گریه ام گرفت ...اشکام ریختند رو زمین .. بعد تکه های شکسته قلب شروع بدرخشیدن کردن ...اشکام بند اومدن
اما: بچه ها قلب ...قلب
آدرین : چی شده اما...بچه ها قلب داره می درخشه
آرورا : چی ؟ کوش ؟ اما تونستی ...تو قلب رو درست کردی
جولی : باورم نمیشه کار کرد
قلب درخشش بیشتر رو بیشتر شد تا اینکه ی انفجار درست شد و ما رو پرت کرد ...تمام تیکه های قلب بهم چسبیدن و قلب رفت سر جاش ...وقتی رفت تو تنه ی درخت ..دوباره طبیعت جون گرفت ...درختایی که پژمرده بودن دوبار جون گرفتم ،چشمه هایی که خشک شده بودن دوباره پر از آب شدن و دوباره گردنبند من آبی شد و قدرتم برگشت ...قدرت همه برگشت ...ملکه ب همراه روح مامانم اومد ...همه احترام گذاشتیم ...ملکه گفت : میبینم قلب رو درست کردید
آرورا : اما با ویالون زدن قلب رو درست کرد
ملکه : اما ویالون زدن که قلب رو درست نمیکنه
جولی : مگه میشه ؟ پس چی قلب رو درست کرد
اما: اشک من 😬
آدرین : چی ؟ پس ویالون برای چی بود ؟
ملکه : سوال خوبی بود ...شما کل سنگ رو نخوندین ...وقتی اون دختر ویالون میرنه از احساسات اشکش در میاد و روی قلب میریزه و قلب مثل الان درست میشه ولی اشک اما در نیامد و از ی راه دیگه اشکش در اومد و قلب رو درست کرد
ماریو : مغزم در جا پوکید 🤯😐
استار : منم دسته کمی از تو ندارم 😆
ملکه : شما دو تا
آدرین : با منو مرینتی ؟
ملکه : البته ...براتون ی هدیه دارم...بابت کمک هایی که ب ما کردید ...این معجزه گراتون و اینم برای تو نگهبان معجزه گر ها ...معجزه گر پروانه
مرینت : ولی چطوری این دست شماست .
ملکه : ب یکی گفتم برام بدزدتش
مرینت و آدرین ( هم زمان ): ممنون ملکه
ملکه : لازم ب تشکر نیست شما لیاقتشو داشتید .
امیلی : خب جنگ که تموم شد ...قلبم که درست شد .. شما هم که معجزه گر هاتون رو گرفتید ...بریم خونه ؟
آدرین : بریم خونه که دلم تنگ شده ....ولی ی مشکل ما ب عنوان کت نوار و لیدی باگ اومدیم ...تازه الان چند روز که آدرین غیبش زده ...باید ب بابا چی بگیم ؟
اما: میگیم که چون تو برادر من بودی تو رو دزدیده بودن و فکر می کردن فاکس گِیتی و بعد فهمیدن نیستی ولی زندانیت کرده بودند ....همین
استار : توی دروغ گفتن حرف نداری اما
جولی : راست میگه با اینکه من کل قضیه رو می دونم ولی باورم شد
اما:اینیم دیگه 😁...خب شما ها کدوم کشور زندگی می کنید ...اهل پاریس نیستید ؟
استار : من امریکا زندگی میکنم
جولی:نروژ
آرورا:آلمان
اما: پس هیچ کدومتون با ما نمیاید پس باید خداحافظی کنیم ... خداحافظ دوستای جدید
آرورا و استار و جولی: خداحافظ رفیق جدید
بعد چهار تایی همدیگر رو بغل کردیم ...من ، آدرین ،مرینت ،مامانم و ماریو رفتیم سمت دری که ازش داخل اومده بودیم ...دیگه چمن ها نمی سوختند و همه جا سر سبز شده بودن ...از اون دریچه رفتیم داخل و رسیدیم ب شانگهای ...من ی دریچه ی دیگه ب خونه باز کردم ولی ن ب خود خونه ب زیر زمین جایی که مامان بود ...رفتیم اونجا جسم مامان رو از جایی که بابا مخفیش کرده بود آوردم و مامان رفت داخلش ...مامانم از جاش بلند شد و شروع ب حرکت کردن کرد
امیلی : وای یادم رفته بود چطوری راه می رفتم
اما: مهم نیست تمرین می کنی یادت میاد ...مرینت تبدیل ب لیدی باگ شو و از اون در با ماریو برو ...بابام نباید شما رو ببینه
مرینت : باشه ....تیکی اسپانس آن
اما: خب فعلا خداحافظ بچه ها
مرینت : خداحافظ اما و خداحافظ آدرین
ماریو : ازت ممنونم اما
اما: کاری نکردم که تشکر می کنی😆....حالا زودتر برید ممکنه که بابام هر لحظه سر و کله اش پیدا بشه 😄
مرینت و ماریو رفتند ....منو آدرین و مامان از آسانسور رفتیم بالا که بابامو دیدیم نشسته روی مبل و خیلی ناراحته ...حواسش ب ما نشده بود
من رفتم جلو و گفتم :سلام بابا
بابام ب خودش اومد ... خوشحال شد و گفت : اما حالت خوبه ؟ آدرین ...حال تو هم خوبه ؟ نگرانتون شده بودم .... امیلی🥺 تو برگشتی
امیلی : گابریل ...اگه دخترمون نجات نمی داد هیچ وقت نمی تونستم بیایم ...دخترمون کل فاکس گِیت ها رو نجات داد
گابریل: آدرین تو کجا بودی ؟
آدرین : خب راستش من ...
امیلی : بزار بچه ها برن استراحت کنن من همه چیز رو برات تعریف میکنم
بعد منو آدرین رفتیم توی اتاق آدرین ...
آدرین : خب چقدر خسته شدیم 😅 الان می تونیم ی استراحت درست حسابی بکنیم
کش سرمو از جیبم در آوردم و بستم ب سرم فلوروم ظاهر شد و گفت: وای چقدر خسته کننده بود اون تو
اما: سلام فلوروم
فلوروم : سلام اما ...سلام آدرین ...عههههه آدرین هویت تو می دونه ؟
اما: اره ...پلگ تو هم بیا بیرون
پلگ: دارم پنیر می خورم ....خیلی گرسنه بودم
فلوروم : به منم بدهههههه ...بدجنس
پلگ : بیا بخوریم
آدرین شروع ب خندیدن کرد ...منم همینطور و کلی ب کارای پلگ و فلوروم خندیدیم
یک هفته بعد
در حال قدم زدن بودیم و داشتیم ب سمت فرودگاه می رفتیم
اما:می خوای بری شانگهای؟
ماریو : اره بابام اونجاست ...دیگه زیادی مزاحم مرینت و عمم شده ام ....تازه باید برم دانشگاه هم ثبت نام کنم
اما: چرا می خوای بری ؟
ماریو : دو تا دلیل داره ..۱ دیگه دلیلی برای موندن ندارم ۲ مزاحم عمه ام شدم
اما: ولی بیشتر گزینه ی یک باعث شده بری ...چون یادمه مرینت گفت تصمیم داری برای همیشه بمونی
ماریو: اره تصمیم داشتم ولی ....
اما: می خوای بری ...
ماریو :درسته
اما: خب پس دانشگاهم میری تو شانگهای
ماریو : اره
اما : ی سوال دارم ازت
ماریو : خب بپرس
اما : اگه دلیلی برای. بودن پیدا کنی می مونی ؟
ماریو : خب اگه دلیل خوبی باشه قطعا می مونم
اما: خب مثل اینکه رسیدیم ...و باید از هم خداحافظی کنیم
ماریو : درسته ...خوشحالم که تو اومدی بدرقه ام 🙂
اما: منم خوشحالم که تونستم تا آخرین لحظه ای که اینجایی ببینمت 😊....پروازت ساعت چنده ؟ ی وقت دیرت نشه
ماریو : نه هنوز ی ساعت وقت دارم .... خداحافظ اما اگرست
اما : خداحافظ ماریو
ماریو داشت می رفت داخل فرودگاه و منم برگشتم که برم خونه ...چند قدمی که برداشتم برگشتم
اما: ماریو
ماریو : چیزی شده اما ؟🙂
اما : اگه بهت بگم بمون می مونی ؟
ماریو بهم چند ثانیه نگاه کرد و ی لبخند رضایت زد که باعث شد منم ی لبخند بزنم
*پایان*
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
اییی خدا یادش بخیر من اونوقت کلاس پنجم یا چهارم بودم نصف شبی میومدن تستچی تا اون زمان 4 قسمت رو ساختته بودی ولی عالللللیییییییییییی بود 💗دمت گرم
عررررررررررر من اسکم در اومددددددد خیلی خوب بودددددد
واقعا در اومد 😂؟
مرسی😁🧡
اره نصفه شبی در اومد
اشک خودم در نیامد 😂