سلام اینم از قسمت آخرمون😍 این قسمت خیلی عالیه خودم خیلی دوستش دارم اما چون آخرش با پایان باز تموم میشه قطعا فصل بعیدو داریم توی فصل بعدی خیلی اتفاق های جالبی قراره بیوفته شخصیت های مثبت و منفی و جدید🤩 ماجراجویی و... یه شوک دیگه هم دارم قسمت اول فصل بعدی رو میکنم که قطعا شگفت زده میشید امیدوارم لذت ببرید حتما این قسمت برام کامنت بزارید هر کی تا حالا نزاشته این قسمتو به خاطر من بزاره🌹
ساعت ۱۲ نیم شب بود 🌑خیلی آروم ماشینو پارک کردم یه سکه از جیبم در اوردم و توی پارکمتر انداختم چراغ قوه ی توی کیفمو برداشتم و روشنش کردم خیلی تاریک بود پرنده هم توی پارک پر نمیزد ناگهان کوین پرسید:«مطمئنی درست اومدیم» با لحن تمسخر آمیزی گفتم:«مگه پارک مرکزی دیگه هم وجود داره» چشمم به مجسمه خورد سریع رفتم و کنارش ایستادم دو متر به سمت شمال غربی حرکت کردم یه درخت کاج سه قدم سمت چپ یه نعل زنگ زده اسب توی زمین فرو رفته بود کوین یه کلنگ برام پرت کرد و گفت:« منتظر چی هستی شروع کن😅» پرسیدم:«تو نمیخوای کمک کنی؟» جواب داد:«از اولشم گفتم من همه چی هستم غیر از معدنچی» دستشو به زور گرفتم و کشیدم سمت کلنگ و گفتم:«فکر نکنم میزارم بیکار بشینی😅»
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
بسی خفن و بی صبرانه منتظر فصل جدید 🌸
متاسفانه تا مدت نا معلومی نمیتونم داستان بزارم
الان یهو دلم خواست یه بار داستانمو بخونم به این قسمت رسیدم توی اسلاید دوم توی قاب عکس عکس آگاتا هست بهش اشاره کردم اینجا یه بار
منم خیلی وقتا دلم میخواد داستانام رو یه دور بخونم ، بعد متوجه میشم چقدر نوشتم ، بیخیال میشم 😂🤦