10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Delaram انتشار: 3 سال پیش 847 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
💜❤🖤❄🍷❄🖤❤💜
• ●روی کاناپه توی طبقه اول نشسته بودم . جونگ کوک رفته بود تا اتاقشو بهش نشون بدن . منم داشتم با گوشیم که تازه داده بودن بهم ور میرفتم . باید به تایلر زنگ میزدم . چند بار زنگ زدم . اما یا بر نمیداشت یا قطع میکرد . همون موقع جونگ کوک هم اومد کنارم نشست ●جونگ کوک :《 چکار میکنی ا.ت ؟》 ا.ت :《با تایلر تماس میگیرم اما جواب نمیده( تو همین حالدوباره روی برقراری تماس زدم و گوشی رو کنار گوشم گرفتم و به جونگ کوک نگاه میکردم ) 》 جونگ کوک :《 خب من همون روزی که ناپدید شدی زنگ زدم یکی غیر از تایلر برداشت و گفت دیگه زنگ نزنید منم اون روز درگیر پیدا کردن تو شرم ولش کردم ولی خیلی عجیب بود اون دیگه کی بود ؟》 ا.ت :《 واقعا؟ پس عجیب شد . عه برداشت الو... الو... تایلر .. منم ....(تا اومدم بگم منم ا.ت قطع کرد ) واه . این دیگه کی بود . چه مرگشه ؟ بهم گفت دیگه تایلری نیست و قطع کرد . حالا دیگه گوشی رو از روی من قطع میکنه 🤨😠. جونگ کوک . گوشیتو میدی یه لحظه؟!》
جونگ کوک :《 اره ( و به سمت ا.ت گرفت )برای چی میخوای؟》 ا.ت :《 باید حالیش کنم که تلفن قطع کردن روی من یعنی چی 😏😏》 و ا.ت دوباره شروع کرد به زنگ خوردن . بعد از چند تا بوق برداشت و گفت بله . بفرمایید . ا.ت :《 هعی پسر گوش کن . نمیدونم کی هستیو چجوری گوشی تایلر دست تو هست . ولی برای اینکه گوشیو رو من قطع میکنی بعدا تقاصشو میدی . به تایلر هم بگو به من زنگ بزن . بهش بگو من همونیم که منتظرشم . همونی که ۵ ساله داره براش کار میکنه ( و بعد ا.ت بدون اینکه اجازه بده اون پسر حرفی بزنه قطع کرد و اروم پیش خودش زمزمه کرد . اینبار من قطع میکنم) 》 [( نویسنده: تصمیم گرفتم خودمم بعضی جاها یه چیزی بنویسم ) نتیجه گیری اینه که هیچ وقت گوشی رو روی یه دختر قطع نکنین 😏😂]
●گوشی رو به جونگ کوک دادم و رفتم کنار پنجره قدی که رو به باغ باز میشدم ایستادم بیرون لامپ های زیادی روشن بود دلم میخواست اسمون رو ببیتم اما این الودگی نوری درست اجازه نمیداد . یه خدمتکار از اونجا رد میشد . بهش گفتم اگه میشه لامپای توی باغ رو خاموش کنه تا اسمون راحت تر دیده بشه خودمم لامپای اون فضا رو خاموش کردم . توی یه فضای کامبا تاریک که تنها نورش نور مهتاب بود . مهتابی از ماهی که کامل کامل بود . به این اعتقاد داشتم که نیروی جاذبه ماه وقتی که کامل هست روی انسان ها هم تاثیر میزاره . دستامو توی هم گره دادم و به ماه نگاه کردم . جونگ کوک هم اومد . و از پشت دستاشو دورم حلقه کرد. خم شد و سرشو روی شونم گذاشت من سرمو کج کردم و روی سرش گذاشتم ●جونگ کوک:《 الان چی میشه ؟》 ا.ت :《 تا صبح خودش بهمون زنگ میزنه . یعنی امیدوارم. واقعا دلیل قطع کردن تماس هاشو نمیفهمم》 . یه مدت همونجا موندیمو ماه رو نگاه کردیم.
●به سمتش دوییدم . سرش توی خون پیچیده بود . محکم به لبه دیوار بر خورد کرده بود . سرشو توی دستای کوچیکم گرفته بودمو فقط گریه میکردم . دستم خونی شده بود میترسیدم . از اینکه این اتفاق پیشبینی برای اتفاق بعدی نوبت من باشه . نههههه تو نباید چیزیت بشه . نهههه سرمو به عقب برگردوندم . همون مرد بود . همون که اونو به سمت دیوار پرت کرده بود . به سمتم میومد . با....با یه چاقو توی دستش . عقب عقب رفتم و افتادم کنار الپیدیو . سرمو توی دستام گرفتم . اون لحظه متنفر بودم . از این که اون زندست . از اینکه من کاری نمیتونم بکنم . از اینکه اون منو میکشه و من نمیتونم کاری کنم . دیگه گریه نمیکردم و فقط تنفر از چشمام میبارید . سرمو بلند کردم .
دیگه مهم نبود چه اتفاقی برام میفته الپیدیو نیاز به کمک داشت . با هرچه خشمی که میتونستم داشته باشم به چشمای اون مرد نگاه کردم .چشمایی که انسانیت حتی توی حاشیه هم نبود البته که نبود مگر نه به دو تا بچه اینطور حمله نمیکرد . دیگه این من نبودم که میترسیدم اون مرد بود که با وحشت به چشمام خیره شده بود . اسیر چشمام شده بود . نمیتونست فرار کنه . * بمیر . از دنیا محو شو . تو حق نداری به ما صدمه ای بزنی . بمیر * اینا چیزایی بودن که پشت سر هم تکرار و زمزمه میکردم . که یه لحظه اون مرد شروع کرد به تکه تکه کردن خودش. اون صحنه خیلی دردناک بود .خیلی وحشتناک بود . شروع کردن به جیغ زدن . کمممممککککک . کمکککککک●
جونگکوک :○ با صدای جیغ از خواب پاشدم . یه خورده که گوش کردم دیدم صدای ا.ت هست با همون وضعی که داشتم (تی شرت نداشتم و فقط شلوار مشکی تنم بود ) به سمت اتاق ا.ت دویدم اتاق من از بقیه بهش نزدیک تر بود . وقتی رسیدم اونجا دیدم چند تا خدمتکار اونجا جلوی در ایستادند و میترسند جلو برن بلند داد زدم (چرا نمیرید کمکش کنید ) و به سمت ا.ت دویدم و در حالی دیدمش که توی خواب جیغ میکشید سرشو توی بالشت فرو کرده بود و کمک میخواست . تکونش دادم و بلند صداش زدم (ا.تت بلند شو . چیزی نیست )که یهو ا.ت از جاش پرید و شروع کرد به گریه کردن و میگفت ( نه . نه . من نکشتمش . اون خودش . خودش بود . ) توی بغلم گرفتمش و دستمو روی شونش گذاشتم . (چیزی نشده . هیچی نیست . اروم اروم . من اینجام . تو هیچکسو نکشتی . ) ا.ت هنوز هم گریه میکرد . یه خورده که اروم تر شد به سمت در نگاهی کردم دیدم لورنزو و الپیدیو و کاترین ایستادند و بانگرانی نگاه میکنند . کاترین هم داشت اروم اشک میریخت . از ا.ت جدا شدم رفتم سمتشون○
ا.ت گفت :《 نرو . پیشم بمون .》 جونگ کوک:《 هیچ جایی نمیرم همیشه کنارتم 》 جونگ کوک به سمت در رفت و گفت :《 من پیشش میمونم نگران نباشید برید بخوابید 》 الپیدیو یه نگاه به جونگ کوک کرد و بدون هیچ حرفی رفت . کاترین هم رو کرد به لورنزو و با اشک گفت:《 شاید نباید بهش میگفتیم . شاید کارمون اشتباه بوده》 و هر دو رفتند . ○ رفتم پیش ا.ت چشماشو بسته بود . کنارش خوابیدم دستمو بردم سمت موهاش و اروم نوازش میکردم . سرشو توی سینم پنهان کرد . و اروم اشک میریخت . هیچی نگفتم . اروم سرشو بوسیدم و کنارش موندم ○......ا.ت : ● اروم چشمامو باز کردم . اطراف و نگاه کردم . هوا روشن شده بود . باید بلند میشدم که حس کردم دستی بالای سرم چرخیدم و جونگ کوک رو بدون تی شرت دیدم 😳😳 مثل اینکه بهم شوک وارد شده باشه پریدم و بهدخودم نگاه کردم . نه خوبه . لباسام تنم بود 😪. [نویسنده : خاک تو سرت با این معیار هات 😂😂 ]با پریدنم جونگ کوک هم یهو از خواب پرید و رو به من کرد و گفت چیزی شده . یه سوال کوکی تو اتاق من بود؟ چرا؟ تا امپرم بالا اومدم فهمیدم دیشب چه وضعی بوده . بنده خدا هم بخاطر من اینجا مونده بعد من چه فکرایی کردم .... ولش کن ●
ا.ت :《 چیزی نشده . بخواب بخواب》 جونگ کوک :《 مطمئنی خوبی؟ 》 ا.ت سرشو تکون داد و اروم جونگ کوک رو که هنوز گیج بود بغل کرد و گفت:《 ببخشید . هم به خاطر الان . هم به خاطر دیشب 》 جونگ کوک :《 اشکال نداره . هر وقت بخوای من پیشتم 》 و از هم جدا شدیم . همون موقع یه خدمتکار در زد . ا.ت :《بله بفرمایید .》 اومد داخل و چپ چپ بهشون نگاه کرد بعد سرشو انداخت پایین و گفت . :《 خانم صبحانه حاضر هست اینجا براتون بیارم یا پایین میخورید؟》 ا.ت :《 میایم پایین 》 تعظیمی کرد و رفت بیرون . جونگ کوک :《 این چرا اینطور نگاه میکرد؟!🤔 》 ا.ت با یه خنده کیوت و شیطنت آمیز گفت :《 یه نگاه به خودت بکن . فکر کنم ما رو اینطور دیده سیمای مغزش قاطی کردن 😂》 جونگ کوک که تازه حواسش اومده بود سر جاش یه نگاه به خودش کردو خندید 😂و گفت :《بهتره من برم لباس بپوشم تو هم اماده شو با هم بریم پایین 》
کوک : لباسو پوشیدم به سمت اتاق ا.ت میرفتم که دیدم تلفنم زنگ میخوره :《 الو ..》 شخص پشت تلفن [به مخفف مینویسم شخص] 《 سلام .. من از طرف تایلر هستم 》 کوک :《 اها همون دیشبی . خب؟》 شخص:《 من با اون خانم یعنی ا.ت کار دارم 》 کوک :《 ایشون حالشون خوب نیست (و همینطور به اتاق ا.ت نزدیک میشد) به من بگو . 》 شخص:《 باید با خودشون صحبت کنم شما . جناب جونگ کوک هستید درسته؟ 》 کوک وارد اتاق ا.ت شد . ا.ت اماده بود . کوک گوشی رو سمتش گرفت و گفت همون دیشبیه. ا.ت سرشو تکون داد با لبخند پیروز مندانه ای گوشی رو گرفت . ا.ت :《 بله . تایلر؟》 شخص:《 خانم من تایار نیستم . اممم. تایلر نمیتونه صحبت کنه 》 ا.ت :《 چرا ؟》شخص :《 نمیتونم اینطور بگم باید ببینمتون . شما کجا هستید من همه جا رو دنبالتون گشتم . لطفا . باید حتما شمارو ببینم 》 ا.ت : 《 نمیتونی بهم اینطوری بگی ؟ یعنی چی ؟ به تایلر اتفاقی افتاده . حرف بزن . 》 شخص:《 شما کجایید بهم اعتماد کنید 》 ا.ت:《 از کجا باید بهت اعتماد کنم ؟ من تو رو نمیشناسم تو هم منو نمیشناسی تو کی هستی؟ 》شخص :《 من همون شخصی هستم که موقع تصادفتون که باعث شد دستتون بشکه و تایلر برای مدتی بستری بشه به تایلر گفتین پیدا کنه . نشون به اون نشون که بهش گفتین . تایلر یکی رو پیدا کن که موقعی که خودت نیستی بتونه کارا رو انجام بده . من کسی هستم که تایلر برای جانشینی خودش تربیت کرده . خانم سوان》
ادامه دارد...
خب پارت بعدی رو هم زود اپ میکنم . امیدوارم زود برسته دستتون . لایک یادتون نره 💜❤🖤❄🖤❤💜. بقیه پارت ها هم توی لیست مروارید سیاه هستند.
نکته : تایلر رو که فراموش نکردید ن؟😊
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
عالیییییییییی
مرسیییی
دختر محشر بودی منتظر پارت بعدی هستیم
مرسیییی. پارت بعدی رو دیروز آپ کردم احتمالا امشب یا فردا صبح میاد ❣❣❣❣
عالیییی بود اصن عالی کمه محشر بود
قربونت برم❤❤❤❤❤
عالی بود😘😘😘😘 فقط فقط قسمت کوک و تمام نمیدونم چرا داشتم میخندیدم🤐🤐🤐😅😅😅😅😅😅😅
😂😂✌🏻✌🏻❤❤❤🍷🍷 خوبه خوبه
عالی بود 💜(^o^)
💜💜💜💜💜💜مرسی ازت