
سلام و من فهمیدم تمام مدت اسممو اشتباه نوشته بودم😐 و اسم اصلی من مامور ۱۲ هستش😁
مرینت : هاممممم (خمیازه) از خواب بیدار شدم دیدیم چقدر زود بیدار شدم باورم نمیشد😍 اما وقتی نگا به تقویم انداختم دیدیم به به امروز اصلا روز تعطیله😐پس رسما زود بیدار شدنم هیچ فایده ای نداشت🙄 و خوب آوا صبحی بیکار بودم پس رفتم یه سر به کتاب معجزه گر ها زدم ولی خوب هیچی ازشون نفهمیدم😐 فقط یکم متوجه شدم شبیه زبون چینی هستن که منم بلدم اما وقتی کنار هم میزاشتم اصلا معنی نمیدادن😐(نکنه اینجا مرینت بعد از اینکه آب شانگهای برگشته با مامانش زبان چینی کار کرده و الان از ادرین هم بهتره😁) بعدش نشستم فیلم دیدیم تا بلاخرهههه ساعت ۱۱ صبح شد و تیکی بیدار شد خلاصه منم بیکار همینجوری توی گوگل سرچ میکردم دنبال یه کاری که انجام بدم ته رسیدم به مدیتیشن 🤨 راستش گفتم اول از تیکی بپرسم بلده یا نه ... مرینت : تیکی .. تیکی : چی شده مرینت..تیکی : ببینم تو مدیتیشن بلدی ... تیکی: هه😏من به کوامی های معبده مدیتیشن یاد میدادم میخوای مدیتیشن بلد نباشم😂 مرینت: میشه به منم یاد بدی🥺 .. تیکی: حالا چرا چشماتو اونجوری میکنی باشه بیا یادت بدم 😐 ... مرینت : ممنون😁 ... تیکی : خوب بیا چهار زانو بشین (الان هر کاری که تیکی میگه رو مرینت و خودش دارن انجام میدن) و بعد دست هاتو کنار هم قرار بده (اینجوری 🙏) و بعدش اروم نفس های عمیق بکش تا خوابت ببره و بعد وارد یه فضای سفید میشی که هرکاری بخوای میتونی توش انجام بدی در واقع اونجا با افکار تو کار میکنه... مرینت : واو😮اوخت من چقدر تو مدیتیشن میمونم .. تیکی : یکی دو ساعت ولی برا خودت تو اون فضا زمان بیشتریه و اینکه با صدای خیلی بلند و تکون های زیاد از مدیتیشن در میای .. مرینت : ممنون😁 تیکی : خواهش میکنم .. مرینت : هومممم اوفففف (داره نفس عمیق میکشه😐) هومممممم اوففففف .. بعد چند دقیقه نفس عمیق... مرینت: بعد چند دقیقه نفس عمیق وارد یه فضای سفیدی شدم به یه لیوان آب فکر کردم یهو یه لیوان آب اومد جلوم😐 باورم نمیشه اینجا با افکار من واقعا کتر میکنه 😍 پس بریم که حسابی کار داریم😈😋( بگم تمام اینا درباره مدیتیشن من درآوردی و واقعی نیست نرین انجام بدین بعد نشه گفتم از همین الان بگم😂)
... نکته الان میریم پیش ادرین و اینکه مرینت از مدیتیشن در اومده و با الیا اینا رفتن بیرون ...ادرین: حدود های شب بود که یهو یه انفجار رخ داد😐و آه 😒 بیا هواسم پرت شد این مرحله رو باختم😑 و خوب پلگگگگگ ... پلگ : وایسا جان مادرت بزار این کممبرو تموم کنم😋 ادرین : نه نمیشه دیگه 😁 پلگ پنجه ها بیروننننن ... پلگ: آب کوفتت بشهههه😫 (درحال کشیده شدن تو حلقه) کت : خوب بریم ببینیم این شرور کیه امید وارم آقای کبوتر نباشه فقط😐... کت : بعد از اینکه به محل حادثه رفتم دیدیم به به پسر شنی شرور شده و داره شهر رو به یه کابوس تبدیل میکنه که یهو لیدباگ اومد ... لیدی : خوب پسر شنی 🤔 از نظر فنی الان ما باید آماده یه لیدی بلگ شرور باشیم با از دست رفتن قدرت های مت مگه اینکه ترس تو تغییر کرده باشه؟.. کت : نه من هنوز ترسم همونه😁.. لیدی : مراقب باششششش ( یه گلوله شنی داشت میومد سمت کت نوار لیدی باگ کت نوار کنار زد و خورد به خودش)پسر شنی : حالا باید با بدترین کابوس هاتون روبه رو بشین هاهاهاها😈( پسر شنی رفت بقیه شهر رو کابوس زده کنه) کت : تو الان قدرت هاتو از دست دادی؟.. لیدی : نه قدرت های من هنوز هستن 😐 که یعووووو ساختمون بغلشون ترکید و یه نفر گفت : بعد از. اینکه تو رفتی هیج جیزی درست نشد من بهت اعتماد داشتم اما هیچ چیزی درست نشد وقتی از گرد خاک بیروت اومد اوننننن😰
کت بلانک بود😭 کت بلانک :- بانوی من اون زمان من به حرفت گوش دادم حالا وقتشه تو به حرف من گوش بدی و معجزه گرتو بدی به من تا همه چیزو درست کنم😍 لیدی: پس کننننن😭 ... لیدی باگ سریع یویوشو انداخت و در رفت کت : من واقعا گیج بودم این چی میگفت آین وسط که یهو بعد اینکه لیدی باگ رفت گفت .. کت بلانک : کجا میری در رفتن هیچ فایده ای نداره مرینتتتت😈 (نکته پسر شنی اون اطراف نیست که بشنوه) کت : یعتی چی یعتی لیدی باگ مرینه😰 نه فعلا وقت ندارم بابد سریع برم اکومای پسر شنی رو بگیرم .. لیدی: بعد از اینکه رفتم روی یه ساختمون قایم شدم اما یهو کت بلانک جلوم فرود اومد داشت نزدیک میشد من اروم گفتم لاکی چارم یه کاغذ بود روش نوشته بود... حقیقت را بپذیر 😰 دیگه راه فراری نداشتم😭 داشت دستش نزدیک گوشواره هام میشد که یهوووو
یهو دیدیم پودر شد😨 پشت سرش کت نوار بود با یه اکوما تو هوا سریع اکوما رو گرفتم و گفتم میراکلس لیدی باگگگگگ ... کت : زمانی که لیدی باگ میراکلس لیدی باگ رو انداخت هوا یه نگا به من کرد و یهو گریش گرفت و اومد تو بغلم لیدی : قول بده قول بده هیچ وقت کت بلانک اتفاق نیفته😭 کت :- قول میدم قرار نیست دوباره هیچ وقت ببنیش بانوی من و یه سوال تو واقعا مرینتی؟ لیدی: زمانی که اینو گفت واقعا دیگه نمتوستم هیچ بهونه ای بیارم😢 گفتم لیدی: آره منم همون مرینتی که هیچ کاریو درست انجام نمیده جیه دیکه ازم بدت میاد 😭 کت : نه اصلا تو هرکسی که باشی هنوزم بانوی خودمی ... لیدی: ممنونم کت میدونی الان که هویتمو فهمیدی من امروز خیلی کار دارم و مشکلی هم داشتی میتونی بیای به خودم بگی و اینکه حالا من کی هویت تورو بفهمم😍 کت : این حرفو زد تعجب کردم ولی گفتم یکم اذیتش کنم😈 پس گفتممم
خوب راستش ببین حالا که تو هم میخوای هویت منو بفهمی راستش بیا یه کاری کنیم (الان رفتن روی یه سقف یه خونه و همچی ارومه) لیدی : چه کاری ... کت : مثل یه بازی میمونه .. لیدی :ها😐 .. کت : ببین من تو زندگی معمولی تورو میشناسم و خوب من تو زندگی واقعی همش به تو نشونه میدم تا بفهمی من کیم و برای این کار یه هفته وقت داری😉 لیدی : اومممم باشه😁 و از کی شروع میشه.. کت : از همین فردا و بعد یک هفته مت میام خونتون و کشف هویت میکنیم😁 لیدی : خوب باشه من برن که فعلا کار دارم خدافظ گربه کوچولو 😁 کت :- خدافظ بانوی من😍
خوب ببخشید این پارت قسمت یکم کوتاه بود😐 و اینکه پارت های بعدی طولانی تره😁 و خدافظ😉
😐😐😐😐😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسی زیبا 👌
الووووووو چرا پارت بعد رو نمی زاری ؟
سریع بعدی ر بزار
سلام داستانت عالیه و پارت بعدی رو زود بزار میشه داخل مسابقم شرکت کنی
تو داری سالی یه پارت میزاری حالا میگیم پارت بعد زیاد میزارم😐😐😑😑
واقعا ببخشید این مدت خیلی در گیرم قول میدم مشکلاتی دارم حل بشه پارت هارو زود بزارم واقعا شدمنده😓
عالی بود
ممنون😁
بعدی زود بزار
تمام سعیمو میکنم😁
عالییییییییییییییییییییییی بود خیلی قشنگ بود لطفاً پارت بعدی رو زودتر بزار عزیزم
ممنون و حتمی سعیمو میکنم پارت بعد رو زود تر بزارم😁