در همسایگ کوکی پارت 15 🥺💜

بریم که داشته باشیم یه پارت پر از مسخره بازی رو 😑✌

آنید : پسره ی بووووووووق فک کرده کیه هااااااان بوووووق بوق بووووق ای خاک تو سرم کنن که کله زندگیمو واسه این نره غول تعریف کردم __ با صدای در به خودم اومدم دست از سره فوش دادن اون بی جنبه کشیدم امروز نمی خواستم حتی خودم خودمو ببینم ای خاک تو سرم کلاه هودیمو انداختم رو سرمو عینک آفتاببمو گذاشتم رو چشمام ماسکمو تنظیم کردم از پله هایی که میخورد به در رد شدمو در رو باز کردم که با این بووووووووق برخورد کردم...

دیدم بر و بر داره منو نیگا میکنه دستمو بردم جلو صورتش که گفت : آهان چی میخواستم بگم آهان چیزو چیز کن خدافظ 💔 همینجوری به مسیری که رفت نیگا کردم آخه خود درگیری تا چه حد 😑 ___چند ساعت بعد ___ داشتم هدفونمو میذاشتم رو گوشام که گوشیم زنگ خورد...

به گوشیم نیگا کردم هانی بود گوشیم رو برداشت و دکمه ی اتصال رو زدم که هانی گفت : سلااااااام بر آنید گله گلاب ___ من : مزه نریز حرفتو بزن___ هانی :بلاخره بعد از کلی اخراج شدن از کارای مختلف ____ من : خببببب ___ هانی : اولین حقوقمو گرفتم یسسسس ___ من : پع شیرینی من چی میشه؟ ___ هانی : زنگ زدم بگم امشب شام مهمونه منی ساعت 8 جلو خونتون منتظرم...

تقریبا ساعت 7:30 بود هودی خاکستریم رو با هودی مشکیم عوض کردم سه روز دیگه کریسمس بود و هوا همینجور داشت سردتر میشد جورابامو پام کردم تا سرمای بدنم کمتر بشه کلاه هودیمو آوردم رو سرم هدفونمو جوری تنظیم کردم که وقتی رفتم بیرون نزاره باد به گوشم بخوره (#استفاده بهینه😑💔) رفتم جلوی در و کفشامو پام کردم مثه همیشه حتی کتونیام سیاه بود رفتم بیرون داشتم در حیاطو باز میکردم که..

خواستم در باز کنم که یکی گفت : اهم اهم رومو برگردوندم که دیدم کوک دارع نیگام میکنه گفتم : چیه؟ __ گفت : دارید جایی میرید __ من :بله مشکلی هست __ کوک : نه چه مشکلی... فقط یه چیزی میشه بدونم کجا میخواین برید...

لایک و کامنت و فالو فراموش نشه 😑✌ تا آخر برید وگرنه پارت بعدو نمیزارم 😑✌