
خب خب اینم پارت دوم این قسمت کشف هویت نداره ولی از دست و پاجلفتی های مرینت تا دلتون بخواد?
ادرین. گفتم می خوام با پدرم حرف بزنم. ناتالی گفت میدونی که پدرت ــ گفتم وقت. نداره؟ میدونم اون هیچ وقت وقت نداره از وقتی که مادرم مرده انگار اونم از دست دادم ولی نمیخواد منو ببینه را منو تو خونه نگه میداره ?.(همون موقع گابریل اومد ) و گفت مشکلی نیست این بانوی جوان میتونه همراهت بیاد. ادرین: با شنیدن این حرف چشام چهار تا شد و خیلی تعجب کردم. مرینت:«بعد از رضایت اقای اگرست ما وارد شدیم و رفتیم اتاق ادرین خیلی بزرگ بود ولی خیلی خوشم نیومد اخه اصلا صورتی نداشت?». ادرین:«راحت باش فکر کن خونه خودته، مرینتم تشکر کرد همینطور که داشتم با اتاقم اشناش میکردم صدای ناجوری شنیدم که دیدم مرینت
با تمام وسایلش افتاد رو زمین تا اومدم کمکش کنم یهو خودش پرید هوا و ازم فاصله گرفت، تعجب کردم و کمک کردم وسایلشو جمع کنه بعد گفتم خب الان باید چه کاری انجام بدی نمیخوام خیلی طولانی بشه و پدرم دوباره» مرینت:«ام باشه پس اگه میشه کنار دیوار صاف وایسا و پاهات رو به دیوار بچسبون ادرینم انجام داد منم متر رو برداشتم و رفتم تا قد تیشرت رو بگیرم?? رفتم و قد بالاتنه ادرین رو بگیرم نمیدونم چرا ولی خیلی استرس داشتم ولی خوشبختانه به درستی کارم رو انجام دادم. حالا وقت دور. کمر بود?وقتی داشتم دستامو میبردم دور کمر ادرین که ادرین متوجه شد من مثل لبو سرخ شدم و گفت حالت خوبه؟. گفتم اوه اره عالش ینی عالیه
خیلی استرس داشتم با خودم تکرار کردم اون فقط یه دوسته فقط یه دوسته یکم اروم تر شدم و کارم رو به درستی انجام وقتی میخواستم برم سراغ دستاش نگاهم به چشماش افتاد ?یه حسی بهم دست داد چشماش، اون چشمای سبز مثل زمردش». ادرین:«وقتی نگاهش به چشام افتاد یاد چشمای لیدی باگ افتادم اون حس رو که پیش لیدی باگ داشتم یه ان بهم دست داد که همون موقع
مرینت گفت ببغشید ینی ببخشید?. و کارش رو کرد، من گفتم. واو تو. تو خیلی شبیه لیدی باگی مرینت:«چی نه خب خودمم خیلی خوشحالم که شبیهشم راستش خیلی دوست داشتم جای اون باشم?. ادرین:«تو همین الانشم یه لیدی باگ واقعی هستی فرقی نمیکنه که لباس یا قدرت جادویی نداشته باشی یا داشته باشی تو همین الانشم با کارات ثابت کردی که یه بانو خوش شانسی♥ مرینت:«لپام گل انداخت و از ادرین تشکر کردم و گفتم البته بدون اون لاکی چارمی که تو بهم دادی کاری ازم برنمیومد دیدم ادرین هم خوشحال شد و لپاش یه کوچولو قرمز شد♥??
میخواستم یه چیزی به ادرین بگم که ناتالی اومد و گفت وقتتون تمومه ولی حرف من مهم بود واسه همین با کلی خواهش تونستم ده دقیقه وقت بگیرم» ادرین:«خب چی میخواستی بگی؟». مرینت:«خب میدونی گروه کیتی ما برای اهنگ. جدیدش به یه پیانیست نیاز داره و چه کسی بهتر از تو تو فوق العاده ای نه یعنی تو کارت ینی برای پیانو». ادرین:«اوه البته چرا که نه ولی پدرم.....» مرینت:«تو نگران اون نباش من راضیش میکنم ??و رفتیم که با اقای اگرست حرف بزنیم?
ولی ناتالی گفت که کار دارن و نمیشهست، گفتم لطفا فقط چند دقیقه من از اینجا نمیرم تا شما بذارین من با که همون موقع اقای اگرست اومد و گفت چه خبره منم پریدم جلو و موضوع رو بهش گفتم«طبق معمول گفت نه??» منم یکم صدام رو بالا بردم گفتم شما باید اجازه بدین ادرین بیاد و با همسن و سالاش باشه چرا اونو تو خونه ای که حتی انگار خودتونم توش نیستین زندانی کردین ـ گابریل:«دنیای بیرون خطرناکه و من به عنوان یه پدر باید اونو از خطر دور کنم ادرین هرچی که نیاز داشته باشه اینجا فراهم هست». مرینت:«درسته که اینجا همه چی هست ولی پول همه چیو حل نمیکنه اخرین باری که با ادرین حرف زدین کی بوده؟؟؟؟؟ گابریل:«?راستش اون دختر راست میگفت، باشه ادرین میتونه در گروهتون باشه. مرینت:«منو ادرین با تعجب به هم نگاه کردیم? و بعدش من از اقای اگرست تشکر کردم و ادرین هم از من تشکر کرد، من خداحافظی کردم و رفتم توی راه تیکی گفت:«واو مرینت خیلی خوب از ادرین دفاع کردی» گفتم ??مخسی تیکی و به راهم ادامه دادم.
همین موقع خونه ادرین) پلگ: فکر نمیکردم اون دختر دست و پاچلفتی بتونه در برابر پدرت اینطور حرف بزنه!. » ادرین:«اره راستش خودمم تعجب کردم اون واقعا شگفت انگیزه ولی هیچ کس به پای بانوی من نمیرسه ??. پلگ: اه اه حالم رو بهم زدی اشتهام کور شد.» ادرین:«پس چرا داری پنیر میخوری اونم یه تیکه بزرگ؟ ?» پلگ: خب برای اینکه حالم بهتر بشه باید عشقم رو بخورم♥?.
ادرین:«اه پلگ حالم رو بهم زدی میدونی چیه اگه کممبر جون داشت از دست تو فراری بود?. قیافه پگ ?? (حالا میرسیم به مرینت) تیکی:«مرینت سازنده برج ایفل کیه و چند سال طول کشید ساخته بشه؟.» مرینت:«اه تیکی میدونی که الان مشغول کارم این لباس باید بی نقص باشه اخه صاحبش ادرینه♥» تیکی:«مرینت ولی این برای امتحانته» مرینت:«باشه دوسال طول کشید و سازندش گوستاو ایفل که اسمش هم از فامیل گوستاوه» تیکی:«عالیه»(بچه ها این برای اطلاعات عمومی گذاشتم??) همینطور که داشتم از مرینت میپرسیدم کامپوتر روشن شد و یه شرور شروع به صحبت کرد که اسمش...
خب خب تموم شد ولی من ازتون یه. خواهش دارم بریم بعدی تا بگم
راستش نمیدونم چه شروری بیارم یکم کمک کنین و اینکه داستان خیلی طولانیع اخراش میخوام به یه موضوع جدید ربطش بدم ولی فقط شخصیت هاش همونه با سپاس فراوان?? اینبار 25 کامنت لطفا ممنون ❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یعنی میخوام تستچی رو بزنم بکشم این چرا ثبت نمیکنه
سلام بچه ها شرمنده واقعا من الان پنج روزه که گذاشتم ولی هنوز ثبت نشده والا امیدوارم تا فردا ثبت بشه دنبال کنین چون داره به جاهای باحال میرسه
پس چرا نمیزاری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه هفته گذشته خب بزار دیگه?
خبر خوب برین بخونین پارت سه ثبت گردید چرا نخوندین (◉‿◉) لطفا نظر هم بدید
پس چرا بعدی رو نمیزاری ??
من خیلی وقت هست که منتظرم ?
زودتر بعدی رو هم بزار دیگه?????️??????✨✨????????❤️✋?
ممنون والا بلا گذاشتم ولی ثبت نمیشه. عدم صلاحیت هم نشده چیکار کنم😭😭😭💋🐞
سلام زودتر بعدی رو هم بزار دیگه ???????❤️???
آره راست میگه زود باش?????????❤️❤️❤️❤️❤️❤️???????️??????
داستان خوبه عالیه باحاله خفنه و یکوچولو دستو پاچلفتی ??
عالی بود فقط در مورد اون شرور کسی باشه که از دروغ تقضیه کنه میفهمی که چی میگم یعنی مثلا اگه اون شروع سوال کرد و کسی دروغ بگه بزرگتر و قدرتمند تر بشه.......
آقا من هم داستان ساختم اسمش هست عشق مرینت❤❤❤ممنون می شم نگاه کنید و نظر بدید
بابا دمت گرم عالی بود بازم بزار به نظرم که اسم شرور روبزار فاصله گزار و قدرتش هم این باشه که عشق ها رو نابود کنه و ناتالی هم شرور شده باشه
والا نمیدونم هر چی خودت میگی اسمی اصلا به ذهنم نمیرسه .
من خودم به زور اسم برای داستانم پیدا میکنم
ولی خلاصه بگم
داستانت عالیه خیلی خوشم اومد