
#یونجی 🦄 فعالیت اصلی 🙃🤩 اصکی ممنوع کیوتم #وانشات_کوکی🐰 PT.4🦋 #دفتر_اطلاعات_بفرمایید☎️🏫
در باز شد و با ماشین وارد امارت شد. ماشین رو یجا پارک کرد و امد و در رو برام باز کرد. یکم متعجم بودم و تمام مدت منتظر بودم ی حرکتی ازش سر بزنه تا با خاک یکسان کنمش. ( ا/ت قبلا که با کوک دوست بوده ورزش رزمی یاد گرفته و حالا کمربند مشکی داره) $بفرمایید خانم از این طرف و من رو به سمت ورودی راهنمایی کرد. رو ب روی در امارت ایستادم که در بزنم ولی دیدم یه خانم نه جوون نه پیر در رو باز کرد. ( ا/ت»+ / اون خانومه»€) €بفرمایید خانم آقا منتظرتون هستند. +بله.. اممم ببخشید می تونم بپرسم این امارت معتلق به کیه؟ €متعلق به آقا هست +اون وقت می تونم اسم ایشون رو بدونم؟! €اسم ایشون آقای جئون جونگ کوک هست +ممنون و من رو ب سمت پله های بلندی راهنمایی کرد که به ی اتاق ختم میشد. اسمش چقدر برام آشنا بود، یعنی همون کوکی که الان عضو بی تی اس هست و دوست دوران بچگی و نوجوونیم بود هست؟! ولی نه احتمالا تشابه اسمیه. همون طور که در میزد€آقا خانم اینجا هستن -به سمت داخل راهنماییشون کنید €بله €خانم بفرمایید داخل من دیگه مرخص میشم اروم در رو باز کردم داخل اتاق شدم و مردی رو دیدم که رو به پنجره و پشت به من بود داشت یچیزی رو توی لیوان می خورد. +س.سلام -سلام
-خوش حالم که دوباره میبینمت ا/ت خیلی دلم برات تنگ شده بود +کوک خودتی 🥺 -معلومه که خودمم لیوانش رو گذاشت رو میز و امد جلو تر و دستاش رو ب نشونه بغل کردن باز کرد و منم بی معطلی دوییدم و محکم بغلش کردم. 🤧 +خوش حالم که هنوز یکی هست که بتونم اینطوری بغلش کنم و اون منو پس نزنه🤧 -شنیدم چه اتفاقی برات افتاده -فک می کردم حالت خوبه و زندگی خوبی داری -ولی حالا که این اتفاق برات افتاده دیگه نتونستم از دور فقط نگاهت کنم اشکام بیرون زد و تا تونستم تو بغلش گریه کردم🤧🤧🤧 -می خوام کاری کنم که دوباره ثروتت رو به دست بیاری +اما چطوری؟ اون هیچ ردی از گندش ب جا نزاشته -چرا گذاشته... حالا این حرفا رو ول کن یکم به کارایی که دیروز کردی فک کن +کارایی که دیروز کردم؟ -اوهوم از بغلش بیرون امدم و سوالی نگاهش کردم و کوک نشست رو مبل و منم نشستم -خبب من آخرین مشتری دیروز تورو میشناسم😁 +چییییی اون تو بودی😦😦آآخخخ🤦♀️ -چی شد؟ +من به اون آخرین مشتریم چون خارج وقت کاری زنگ زده بود تو دلم خیلی غر زدم😅 -اشکال نداره اون روز هم تقصیر تهیونگ بود باهم سر گرم بازی با پلیستیشن شدیم زمان از دستم در رفت😂 +ببینم چی میخوردی لیوان رو برداشتم و نگاهش کردم. سفید رنگ و شیری بود. بوش کردم و دیدم بو شیرموز میده😐 +توقعی نداشتم چیز دیگه ای بخوری😐 و ی لبخند دندون نما و کیوت زد😍💔 THE AND🦄
ناظر منتشرش کن
لایک کن
کامنت بزار
زودتر منتشرش کن تستچی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد قول میدم حمایت کنم😇
😍😘
پارت بعدی رو میخواااااااااام عالی بودد💋🍨🍓🍦🌹🍦🎀🍨💟🎀💗💜✨💗💖💟🌌🌌🌌🌌🌌🌌🍩🌁🌁🌁💎👑🍫💧💧💧🍭🍭🍭🍭💕💕💕💕💕💕💕
😍😍😍😘😘
سلاممم
عالیی
لطفا بیشتر بنویس
و عالی لطفا پارت بعد
چشم😍😍😘😘
چشم😍😍😘😘
داستانت خیلی جالبه خیلی دوس دارم بقیش رو بخونم😍🍓🥰
من هم مثل تو یه داستان باحال مینویسم به اسم " دوست انسان من" هست و ومپایریه. اگه دوسداشدی به پیجم سر بزن و بخونش . دو فصله🥰🍓😍😍
مرسییییی 😍😍
محشر ببیییییدددد❤️😭 ( من کلا در حال عر زدنم😂 )
😂😂مرسییییی 😍😍