
سلام دوستان این قسمت کمی عجیب و غریبه
ادرین پاشد رفت طرفه لوکا معلوم بود عصبانیه گفت:سلام لوکا? لوکا: سلام آدرین ادرین لوکا امروز بعد از کلاس منو نینو و چنتا پسره دیقه میخوایم بریم بیرون توهم بیا مرینت:خواستم بگم نه نرو که لوکا گفت باشه حتماً میام ادرین: باشه مرینت :آدرین داشت از کناره من میرفت طرف صندل خودش که زیره لب گفت: امروز آخرین روزه زندگی بی ارزش تو هست ? ویه لبخند تلخ زد اون حرفو جوری گفت که فقط خودش بشنوه ولی من شنیدم که معلم اومد داخل سر کلاس فقط به جمله زیره لبش و قسمت آخر نامش فکر میکردم همون جا که نوشته بود من ترو یه دست خیلی خوب میدونم و فردا با لوکا دعوا می کنم شاید آخرین حرفمون باش ولی حتماً شره اون پسره عوضی فردا ساعت 2 بعد از ظهر کم می کنم. فقط فکر می کردم که یعنی شورشو کم می کنم یعنی چی تا اون جمله زیره لبشو شنیدم اون میخاست لوکارو..... تو این فکرا بودم که یهو زنگ زده شد تا بیام به خودم دیدم که آدرین دستشو انداخت رو شونه های لوکا و باهم با خنده رفتن بیرون نقشه آدرینو به الیا گفتم
منو الیا و جولیکا باهم رفتیم دنبال آدرین و لوکا ما داشتیم دنباله اونا میگشتیم که یهو دیدیم تویه کوجه بنبست بزرگ هرکدوم افتاده بودن یه طرف همه جا شون خونی بود سریع رفتیم طرف شون همه جا پور از خون بود من فقط داشتم گریه می کردم نه به خاطر آدرین و نه لوکا واسه اینکه دوتاشون ممکنه به خاطره من بمیرن تو همین فکر بودم که آمبولانس رسید دوتاشونو بردن بیمارستان ما هم با هاشون رفتیم وقتی رسیدن چنتا بخیه و باند تموم ولی هنوز هر دو تاشون بیهوش بودن تا اینکه آدرین به هوش اومد. ناخودآگاه رفتم طرفش کارام دست خودم نبود دستشو گرفتم نگاهم به اون چشای سبزش افتاد ارامش عجیبی داشتن. یهو لوکا داشت چشاشو باز میکرد قبل از اینکه منو تو اون حال ببینه دستمو از دست آدرین سریع کشیدم بیرون و از اتاق خارج شدم استرس داشتم میترسیدم نميدونستم باید چیکار کنم من لوکا رو......
یهو صدای جیغ و فریاد اومد سریع رفتم داخل دیدم آدرین و لوکا دارن باهم دعوا می کنن جولیکا و الیا هم داشتن اونارو جدا میکردن با صدایه خسته و بغض کرده گفتم : تمومش کنید دددددددددددددددددد. آدرین و لوکا یه نگا چپی به هم کردن و همه رفتن بیرون فقط منو آدرین مونده بودیم آدرین رفت رو تخت دراز کشیده که یهو در باز شد و لایلا امد تو نرسیده رفت طرف آدرین و گفت:آدرین جونم جواب آزمایش مثبته به آدرین کارد میزدی خونش بالا نمیومد. من شاخ در آوردم دیونه شدم رفتم بیرون لایلا رفت پیشه دکتر احساس کردم حالم داره به هم میخوره و پام داره خیس میشه به پام نگاه کردم دیدیم که داره خون میاد
سرم رو پایین انداخته بودم مرینت رو از دست دادم مرینت آروم درو بست و رفت مرینت : باورم نمی شد آدرین با یکی دیگه.......... توهمین فکر بودم که آلیا گفت : اشکال نداره دیدم مرینت سرش پاینده و داره از پاش خون میاد که بی هوش شدم و از حال رفت اوفتاد تو بغلم
مرینت : وقتی چشمامو باز کردن رو تخت بیمارستان بودم لوکا هم تو اون اتاق بود همه کلاس اومده بودن اون سوسک پرنده کلویی هم همینطور اولی چیزی که گفتم :آلیا بود گوششو اورد جلوی بعد از چند دقیقه که حر فم تموم شده اون رفت سمت در قیافش یجوری بود مثل اینکه روح دیده بود سورتش سفید سفید بود اینه کچ اونکه از اتاق رفت بیرون بچه ها پرسیدن که چی به آلیا گفتم
ولی من ساکت بودم اونام اهمیت ندادن وشروبه تزین اتاق کردن بعد از ده دقیقه آلیا اومد تو و چیزی دم گوشم پچ پچ کرد و رفت یگوشه نشست اخماش توهم بود بغض گلومو جنگ میزد نتونستم جلوی خودمون بگیرم اشک از گوشی چشمم افتادآلیا هم همراهم داشت گریه می کرد همه ماتو مبحوت داشتن به ما نگاه می کنردن که رز پرسید چی شده به من که کارد میزدی خونم بلا نمیومد آلیا گفت : لیلا ..... لیلا ...
لیلا چی گفت : لیلا ازآدرین حامله شده همه تو یه سکوتی فرو رفتن کل اتاق داش کریه میکرد(منظور آدماست نه خود اتفاق) هیچکس باورش نمیشد که آدرین....... که داد بیداد راه افتاد کمکم کردن که از رو تخت بلند شم رفتیم تو سالون اون دوختر لیلا بود با دوکتر بهس میکرد ما رفتی جلو نینو پرسید که چه خبره که دکتور گفت : این خانوم نمیزاره
آزمایش بگیرم تا ببینم بچه سالمه یا نه که آلیا گفت نکنه داری دروغ میگی که لیلا اخماش رفتوهم گفت به تو چه آلیا گفت توداری دوتا زندگیرو نابود میکنی اونوقت به من چه اگه راس میگی بزار آزمایش انجام بده وگرنه به پولیس زنگ میزنم اون از ترس مجبور شد قبول کنه بعد از یه ساعت دکتر اود بیرون وبا نگاهی نا آروم به مرینت نگاه کرد مرینت داشت از حال میرفت از چشاش اشک میریخت وبعد اوفتد که نینو وآلیا نزاشتن بیوفته گفتم :نه این امکان ندار........ میخاستم حرفمو تموم کنم که دکتر گفت خانوم لیلا حامله
نیستن و کاغذ جعلی بود ما با تمام بیمارستانها تماس گرفتم ولی هیچ کودوم ای کاغذارو ندادن وآزمایشات نشون میدن که ایشون حامله نیست مرینت سر جاش خوشکش زد نمیتونستم تکون بوخورم(تودل مرینت ????????_سورتش???) وبعد جنان جیغی کشید که اگه دستمو جلوی دهنش نمیزاشتم مارو کلن ممنوع ورود به بیمارستان میکردن(اصلن مگه داریم ????)
مرینت ولی باز داشت گریه می کرد پرسیدم چرا مرینت گفت واسه اینکه هم خوشهال وهم نارحتم که با آدرین اونجوری رفتار کردم راستی آدرین من جوری از جام بلند شدم که انگار نه انگار پام زخمیه دیدم ترف اتاق آدرین همه دنبالم اومدن ولی وقتی درو باز کردم............
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود
خواهش میکنم ازت بزار بقیه ش رو مرسی
ادامه بده جان هرکی دوست داری
خیلی عالی هست داستانت هیجانی و عاشقانه هست ولی دارم از استرس می میرم می دونم کار زیادی از این هم داری ولی خواهش میکنم زود بزار ممنون
لطفا بزار خیلی خیلی کف کردم اما ادرین ادم دعوایی نیست خیلی باحاله
خیلی خیلی عالی بود حرف نداشت آفرین