سلام من اوام امید وارم از این رمانم خوشتون بیاد
از خواب بیدار شدم. یه خمیازه کشیدم و بلند شدم رفتم توی حال .
طبق معمول بابا سر کار بود و مامان هم پا تلفن .
رفتم به مامان سلام کردم و بوسیدمش و رفتم توی از پزخونه بسته های دونات صبحانه برداشتم و ریختم تو شیر و شروع کردم به خوردن .
دیدم ارمیتا از پله ها اومد پایین و سلام بلند بالایی گفت منم بهش سلام کردم اونم اومد کنارم نشستو شروع کرد اونم صبحانه خوردن .
رو به ارمیتا گفتم چطوری انی
ارمیتا با دهن پر با صورت عصبانی نگام میکرد دادزد مگه بهت نگفتم بهم نگو انی
تازه نگاه به صورتش کردم
گوشه ی لبش مثل یه قطره از لبش اومده بود پایین
دهنشم پر بود دیگه بیشتر از این جا نداش
رو حالت انفجار بودم و صورتم قرمز شده بود از خنده
دیگه نتونستکم خودم رو تحمل کنم و پقی زدم زیر خنده
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)