قصه های من و خواهرم 4

دیدم خواهرم پشت سرم بود ? گفتم: خواهر حون به لب شدم پشمام ...? الکسا: ببخشید خواهر ?

استیسی: اشکال نداره فقط .... الکسا: چی? استیسی: هیچی هیچی ، بریم صبحونه بخوریم ?

الکسا: باشه ( ای بابا استیس چش شده ) تو ذهن الکسا ?

استیسی: رفتیم تو اشپزخانه ، مشخصا ی غذای لذیذ ، منتظر ما بود ، کره

نون ، مربا ، چای ، گردو ، تخم مرغ آب پز و آب میوه ??? الکسا: من و استیس ، یه دوش گرفتیم ، استیس ، برای

برای رفتن به دانشگاه آماده شد ، من کلاس 10 هستم ( استیسی 2 سال از من بزرگ تره ) و وقتی رسیدیم دانشگاه ، ذوق مرگ شدم ،

چون خوش تیپ ترین پسر دانشگاه استیسی تو کلاس استیسی بود !! ? من به استیسی حسودی میکردم ولی (حسود هرگز نیاسود) دیگر چه کنیم همینه که هست ? الکسا: من و استیسی باهم رفتیم دانشگاه ، استیسی هم 1 روز دیگه تولدش می شد ??? و ما هم رقص تابستانه داشتیم موندم من با کی برم رقص حالا رقص تابستانه کجا من کجا ، 1 ماه دیگس ? حالا استرسم رو میریزم دور ?

بریم تو کلاس ... کلاس درس 4 دانش آموز جدید داشت از جمله راکل ( همین پسر معروفه که تو کلاس استیس بود حالا من فقط میخواستم یه نگاه به کلاس استیس بکنم همین ?) خب من تو ابرا بودم

بودم که استیس گفت: از استیسی به الکسا صدامو داری خواهر ? الکسا: ها هوم چیز چی شده ؟ استیس: الکسا خواب رفته بودی ؟

یا تو ابرا بودی روز اول کلاس 10 شدنت ? الکسا: خواهر حالا من رو این بار ببخش لطفا ? استیسی: ...