10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝓢𝓪𝓯𝓪♡ انتشار: 3 سال پیش 9 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اینم از پارت لطفا حمایتم کنید خیلی برای این داستانم زحمت کشیدم
مامان گفت○درباره چی داری میگی سوفی؟. با لحن اعصبانی گفتم♡وقتی بابا بهم زنگ زد گفتش حال شما بده غش کردین من خودم یکم مونده بود غش کنم. همه یهو ترکیدن از خنده منم داشتم حرص میخوردم راستین گفت♤اها خب اون جزء برنامه بود و ازت فیلم گرفتیم اون صحنه رو یادمون رفته بود بهت نشون بدیم♡زرشک هم جزء برنامه تون بوده هم ازم فیلم گرفتین این دیگه تولده؟منو نکشتین خوبه○دیگه به بزرگی خودت ببخش♤من برم فیلمو بیارم. رفت فیلمو آورد خودمو دیدم ترکیدم از خنده وای من چرا اینقدر صورتم یهو تغییر میکنه اول پر استرس با گریه بعدش تعجب بعدش خوشحال بعدش دیگه غش غش دارم میخندم خدایی فازم چی بود؟ شب تموم شد فردایی صبح عمه اینا رفتن مازندران چقدر دلم میخواست همین جا بمونه ولی رفت
"پنج سال بعد" صبح از خواب بیدار شدم امروز تئاتر داشتم باید تمرین کنم امروز، سریع تخت بلند شدم آماده شدم رفتم پایین یه صبحونه مختصر خوردم♡خداحافظ مامانی. لپشو بوس کردم رفتم سوار ماشین خوشگلم مزداتریم شدم پارسال بابا که ۱۸ سالم شد برام گرفت روندم سمت تئاتر خداروشکر امروز زود رسیدم رفتم داخل با همه سلام کردم سریع آماده شدم شروع کردیم به تمرین کردن وای چرا حواسم به ساعت نبود باید برم شرکت ساعت ده و نیم امید وارم رئیس قبول کنه خداحافظی کردم سوار ماشینم شدم روندم طرف شرکت ناران(چنین شرکتی وجود نداره خودم این اسمو در اوردم)توی رشته مورد علاقه ام که ریاضی بود قبول شدم بهترین رتبه رو اوردم اینجا توی بهترین شرکت مشغول به کار شدم تو این پنج سال بازم نتونستم راستین از قلبم بیرون کنم ولی بهش حرفی نزدم از پارسال هر چی خواستگار داشتم رد کردم اصلا دوست ندارم ازدواج کنم الان فعلا میخوام عشق و حالمو بکنم بالاخره رسیدم ماشینو پارک کردم رفتم داخل شرکت رفتم دم در رئیس وایستادم با ترس و لرز در زدم گفت:"بفرمایین" رفتم داخل♡واقعا ببخشید من امروز تمرین داشتم خواهش میکنم منو ببخشین. رئیس نگاهم کرد گفت:"خانم علیزاده دیگه تکرار نشه"♡چشم قربان(رئیس&)&اینقدر رسمی حرف نزن راحت باش با من♡چی قربان؟&میگم با من راحت باش رسمی حرف نزن♡اخه قربان نمیشه که&چرا میشه ♡اخه...&همین که گفتم دیگه رسمی حرف نمیزنی♡باشه&آفرین حالا برو سر کارت♡چشم. رفتم سر میزم کنار رئیس نشستم اسمش کامبیز کامروا بود خوشتیپ بود خیلی ها دل شون میخواد با اون باشن ولی من خوشم نمیاد اصلا از اون مشغول کارم شدم رئیس صدام کرد&صفا...♡آقای کامروا لطفا به فامیلی صدام کنین&اه ببخشید خانم علیزاده فردا جلسه دارم تو هم باید باهام بیای♡چرا من باید بیام قربان؟&تو مگه نمیخوای پیشرفت کنی؟♡چرا رئیس&پس دیگه حرف نباشه. حرصم گرفته بود از این پسره ی از خود راضی اخه یعنی چی روش زیاد شده پسره ی پرو داشتم کارامو انجام میدادم خانم پورنظر علی منشی این شرکت وارد شد گفت:"خانم علیزاده یه نفر اومدن میگن پسر عمه شمان میخوان شما رو ببینن بیرون وایستادن"♡راستین؟ منشی:"بله اسمشون هم گفتن راستین روشن"♡اها بله لطفا راهنمایی شون کنین بیان داخلپ منشی گفت:"چشم"رفت بیرون راستین اومده رشت واقعا؟ من خبر نداشتم وای اومده به دیدن من واقعا؟
تقه خورد به در رئیس گفت&بفرمایین در باز شد راستین اومد داخل سریع بلند شدم♡سلام راستینی خوش اومدی خوبی رسیدن بخیر♤سلام خانم مهندس ممنون♡آی چقدر دلم برات تنگ شده بود♤منم همین طور. از پشت میز اومدم بیرون اومدم برم طرف راستین صدای رئیس اومد&معرفی نمیکنین؟♡آه بله یادم رفت قربان ایشون پسر عمه من هستن راستین. رو کردم سمت راستین ♡و راستین جان ایشون هم رئیس این شرکت هستن آقای کامبیز کامروا&تو باز باهام رسمی حرف میزنی؟♡اخه قربان نمیشه منو ببخشین من نمیتونم باهاتون غیر رسمی حرف بزنم♤سوفی؟میای بریم بیرون؟یه قهوه بخوریم؟♡امم یه لحظه قربان میتونم امروز و مرخصی بگیرم؟&بله میتونین ولی اقا راستین شما رو چی صدا کردن سوفی؟♡ممنون بله سوفی صدام کردن&چرا؟♡فکر نکنم به شما مربوط باشه خداحافظ قربان. دست راستین گرفتم اومدم بیرون زیر لب قر قر کردم♡پسره پرو از خودراضی فکر کرده کی هست توی همه چیز دخالت میکنه...♤صفا چته پشت هم هی داری قر قر میکنی چیشده♡پسره پرو فکر کرده کی هست همش توی کار های من دخالت میکنه♤میخواستم بهت بگم چرا اینقدر دخالت میکنه ♡پسره خ*ر چه میدونم ♤باشه اینقدر اعصبانی نباش♡فقط دلم میخواد تو صورتش مشت بزنم. راستین خندید♤باشه بعدا باهام یه کاری میکنیم دلت خنک شه باشه؟♡قول؟♤قول♡خب حالا کجا بریم♤من جایی رو نمیشناسم♡باشه من یه جایی رو میشناسم ♤باشه. از شرکت اومدیم بیرون راستین داشت میرفت سمت خیابون ♡کجا میری؟♤میخوام تاکسی بگیرم♡نیاز نیست من ماشین دارم♤واقعا؟♡اره بیا بریم تو پارکینگه♤باشه. رفتیم تو پارکینگ رفتم سمت ماشین خوشگلم راستین با حالت تعجب گفت♤این ماشین توئه؟♡اره♤واقعا؟ این همون مزداتری نیست؟♡اره واقعا ماشین منه♤وای چه خوشگله کف کردم آخرین سیستمه؟♡قابلتو نداره اره آخرین سیستمه. سوار شدیم صدای اهنگ و تا ته زیاد کردم روندم سمت کافه گلسار راستین هم هی صلوات میداد که به سلامت برسیم به مقصد اخه سرعتم تند بود بالاخره رسیدیم پارک کردم برگشتم سمت راستین دیدم رنگ و روش زرد شده ♡اخه این چه وضعیه واسه خودت درست کردی مثلا پسری خیر سرت پسر هم اینقدر ترسو؟ واقعا که♤صفا حداقل یکم آروم تر میرفتی اخه قربونت برم تو منو سکته دادی♡همینه که هست. راستین خیلی آروم طوری که من نشنوم گفت♤خدا به داد من برسه بعدا من باید چیکار کنم با این؟♡چی گفتی؟♤وااا تو شنیدی هیچی اخه سرعتت خیلی تند بود داشتم سکته میکردم. چپکی نگاهش کردم♡پیاده شو تا همینجا...استغفرالله ♤خب بابا نرو تو فاز عربی. یه تک خنده کرد پیاده شد منم پیاده شدم رفتیم بالا نشستیم هر جفت قهوه سفارش دادیم هر جفت ساکت بودیم نمیدونم حسم درست بود یا نه انگار راستین چیزی میخواست بهم بگه ولی دودل بود♡راستین چیزی نمیخوای بگی؟♤ام چرا میخوام یه موضوع مهمی و بهت بگم فقط خواهش میکنم بهم نخند♡باشه. خیلی کنجکاو شدم که چی میخواد بهم بگه راستین یهو خیلی جدی شد♤آمم صفا تو خیلی دختر خوبی هستی همیشه دختر مودب و بامزه ای بودی صفا... .همون موقعه سفارش هامون اومد راستین حرفش نصفه موند قهوه مو برداشتم همون طوری تلخ تلخ مزه کردم♡راستین جان من ممنونم بابت تعریف هات ولی الان منظورت از این حرفا چیه؟♤خب صفا تو منو به عنوان داداشت قبول داری نمیدونم چیشد که...
♡که...♤که آم...♡راستین قرص آم آم خوردی بگو دیگه. یه نفس عمیق کشید یهو تند تند شروع کرد به حرف زدن♤صفا من نمیدونم چیشد یهو عاشقت شدم خیلی دوست دارم میخوام بقیه زندگیمو با تو باشم همه شادی ها و غم هامو با تو باشم قبول میکنی صفا؟ با من میمونی؟با من ازدواج میکنی؟. من که تعجب کرده بودم راستین بلند شد خم شد شبیه همه مردا که میخوان خواستگاری کنن همون مدلی موند در جعبه کوچیکی و وا کرد یه انگشتر خیلی ناز و تک نگین نمایان شد من کاملا تو بهت بودم راستین گفت♤صفا با من ازدواج میکنی؟. از جام بلند شدم چهره راستین پر استرس بود چقدر تو رویاهام این موقعه رو تصور کردم بدون اینکه روی حرفام کنترلی داشته باشم خیلی آروم گفتم♡واقعا؟ من خواب نیستم؟♤صفا... .سرمو انداختم پایین♡بله بله قبول میکنم منم دوست دارم. سرمو اوردم بالا دیدم داره با تعجب و خوشحالی نگام میکنه بلند شد انگشتر و انداخت تو دستم همیشه دوست داشتم وقتی انگشتر و انداخت تو دستم این جمله رو بهش بگم پس گفتم♡راستینم عاشقتم با من بمون نرو اگه دوباره بری نفسم بند میاد چون نفسم به نفست بنده قول میدی همیشه پیشم باشی؟. راستین که نمیدونست من دوسش دارم از حرفام کمی تعجب کرده بود♤من خیلی بیشتر عاشقتم قول میدم هیچ وقت هیچ وقت نرم چون منم نفسم بد جور به نفست بنده. همو نگاه کردیم من غرق چشمای خوشگلش شده بودم راستین گفت♤بشین بانوی کوچولوی من ♡بانوی کوچولو؟♤باشه بانوی بزرگ♡الان بهتر شد. باهم دیگه کردیم خنده راستین صندلی برام عقب کشید نشستم روش♡ممنون ♤انجام وظیفه اس. راستین ایندفعه کنار من نشست♤صفا♡جانم ♤نمیخوام ناراحتت کنم خیلی هم از این تصمیمت خوشحالم... ♡میدونم چی میخوای بگی من از قبل تو رو دوست داشتم یعنی از سن۱۳ یا ۱۴ سالگیم تو رو دوست داشتم ولی مامانم میگفت این حس یه حس بچه گانه اس در هر صورت من نتونستم این حسو از خودم دور کنم ولی از همه پنهان کردم من از همون موقعه ای که دوست داشتم بهت میگفتم داداش تا باور کنم تو منو دوست نداری و فقط داداش منی ولی دیدی که نشد وقتی که این حرفا رو زدی فکر کردم تو رویاهام چون مسخره ام نکنی ها همیشه این صحنه تو رویاهام بود برای همین تعجب کردم♤وای خدایا عاشقتم خداروشکر که این حس و از خودت دور نکردی وگرنه تکلیف این دل بیچاره من چی بود؟
♡فکر کنم باید سر میزاشتی به بیابون البته من یه چیزم بگم من اگه دلتو نمیبردم کی میخواست دلتو ببره؟ کی از من خوشگل تر؟ ♤اره فکر کنم باید سر میزاشتم به بیابون تو انگار تو دل من بودی فکر نکنم کس دیگه ای بتونه دل منو ببره و اینکه معلومه تو تکی هیشکی به پای تو نمیرسه عزیزم. من یهو خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین فکر کنم الان صورتمم قرمزه راستین دستمو گرفت ♤قربون خجالت کشیدنت برم من خانمی. من بیشتر قرمز شدم ♤خیلی خوب خانمی شدی لبو بیا بریم بیرون♡باشه. بلند شدیم رفتیم بیرون♡راستین؟♤جانم خانمی. کیلو کیلو قند تو دلم آب شد ولی خونسردی مو حفظ کردم♡آم چطوری الان به خانوادهامون بگیم؟ اخه میدونی مامانم بعدا فکر میکنه من اول بهت گفتم و یه خراب کاری کردم که تو قبول کردی با من ازدواج کنی♤نگران اونجاش نباش راستینت اینجا هست♡باشه. رفتیم سوار ماشین شدیم ولی این دفعه تند تر رفتم چون الان پیش عشقمم بهم اعتراف کرد دوسم داره منم عاشقانه پیشش میمونم امروز شاد ترین روز زندگی منه صدای اهنگ و زیاد کردم باهاش خوندم ♡تو چقدر نازی بس که جذابی منو دیونه میکنی...رو چه حسابی بازی میکنی با من اینجوری بیخودی ...همین جوری بمون نزار تغییرت بدن این آدمای بد...تو چشم نباش اصلا این حسودا چشم میزنن فقط...دلبر ناب دلم با چشمای خوشگل مشکی یکم...یه نگاه ریز زیر چشمی به من بنداز که من دیونه شم ای وای... من بلند بلند میخوندم تند میرفتم دیگه برام چیزی مهم نبود چون الان تمام زندگیم کنارمه رفتم سمت دریا لب دریا نگه داشتم♡بریم یکم لب دریا قدم بزنیم؟♤بریم.پیاده شدیم کنار هم راه رفتیم راستین دستمو گرفت منم محکم دستشو گرفتم یکم راه رفتیم نشستیم رو ماسه شالم از سرم افتاد باد موهامو به بازی گرفت منم داشتم از این لحظه لذت میبردم♤صفا. تا اومدم بگم جانم گوشیم زنگ خورد♡ببخشید ♤راحت باش. گوشیمو از کیفم در اوردم دیدم مامانه به راستین نگاه کردم گفتم♡راستین مامانمه چی بگم بهش♤فعلا چیزی نگو♡اخه من دوست ندارم از کس دیگه ای بفهمن دوست دارم خودم بهشون بگم ♤میگی♡باشه گوشیو جواب دادم♡سلام مامان خوبی؟○سلام ممنون تو خوبی کجایی سوفی؟♡ممنون من آم بیرونم با دوستم ○اها ولی الان باید بیای خونه♡چرا؟○چون مهمون داریم♡کیه؟الانم اخه موقعه مهمونه مامان؟ من نمیام امروز من میرم خونه دوستم امروز○دختر نمیشه که بری خونه دوستت این مهمونی برای توئه باید باشی توش♡هوفففف بازم خواستگار؟من ندیده ام میگم نه خودت میدونی که من نمیخوام ازدواج کنم○دختر یعنی چی نمیخوام ازدواج کنم؟هر کی تا الان اومده خواستگاریت رد کردی دیگه کیو میخوای قبول کنی؟♡هوففف مامان تورو خدا تمومش کن منم جوابم منفیه همین که گفتم○تو باید بیای فهمیدی صفا اگه نیای امروز خونه به مولا کاری میکنم پشیمون بشی از کارت♡باشه من امروز میام ولی جوابم منفیه○تو اول ببین اونو بعد بگو جوابم منفیه♡هوفففف خداحافظ○خداحافظ گوشیو قطع کردم♡اخه یعنی چی من دلم نمیخواد من... .گریه ام گرفت نمیخواستم راستین گریه مو ببینه بلند شدم
♤صفا صفا چیشده بمون♡راستین من الان میام. تا اومدم حرکت کنم دستم کشیده شد♤صفا برگرد. حرکتی نکردم♤صفا. برگشتم ولی صورتمو بالا نیاوردم♤سرتو بیار بالا. آروم بردم بالا و چشمای خوشگلش و نگاه کردم♤صفا ناراحت نباش من نمیزارم کسی جزء من تو رو بگیره قول میدم ممکنه ناراحت بشم ولی فعلا امشب و برو بگو جوابت منفیه من خودم زود اقدام میکنم باشه؟♡باشه ♤آفرین خوشگل من. یه لبخند نخودی زدم راستین طاقت نیاورد یهو منو کشید تو بغلش منم غرق ارامش مرد زندگیم شدم راستین گفت ♤دوست دارم زندگیم به خدا قسم اگه ببینم کسی جزء من پیشته نه تو رو زنده میزارم نه اون شخصو نه خودمو اینو بهت قول میدم صفا♡مطمئن باش هیشکی نمیتونه جای تورو برام پر کنه من تا اخر عمرم تا آخرین لحظه این قلبم برای تو میزنه هیچ کس نمیتونه تو این قلب من باشه جزء تو منم اینو به تو قول میدم. از بغلش اومدم بیرون♡بیا بریم♤باشه. دستمو گرفت باهم راه افتادیم سمت ماشین سوار ماشین شدیم قبل از اینکه ماشینو روشن کنم گفتم♡راستین♤جانم♡من یه شرط دارم♤بگو♡من نمیخوام اینجا بمونم من همه ی کار های اقامت و بورسیه مو کردم شرط من اینکه اینجا زندگی نکنیم من ایران نمیمونم♤آمممم خب این شرط سختیه من نمیتونم از مامانم جدا بشم♡منم دلم نمیخواد اینجا باشم گفتم من فقط همین یه شرط دارم بقیه چیزا مثل خونه ماشین قدرت ثروت برام مهم نیست فقط همین یه شرط و دارم ♤باشه قبول♡نزنی زیرشا؟♤قسم میخورم♡آفرین ماشینو روشن کردم راه افتادیم سمت رشت رسیدیم به رشت♡آم راستین کجا میری الان تو؟♤خونه عزیز♡باشه. راه افتادم سمت خونه عزیز دم کوچه عزیز نگه داشتم ماشینو پارک کردم♤چرا ماشینو پارک کردی؟♡میخوام برم پیش عمه♤اها ولی الان میشه مادر شوهرتا باید صداش کنی مامان♡خودم میدونم ولی فعلا بهش میگم عمه♤باشه. پیاده شدیم رفتیم سمت خونه عزیز ♡راستین♤جانم♡عمه میدونه؟♤اره بهش گفتم امروز میخوام ازت خواستگاری کنم اینقدر هم خوشحال شد یه عالمه هم قربون صدقه ات رفت به جای اینکه قربون صدقه من بره قربون صدقه عروسش رفت♡خیلی هم دلت بخواد. بعدش راه افتادم بعدش باهم کردیم خنده راه افتادیم در خونه عزیز و زدم در با یه تیک باز شد رفتیم داخل عزیز گفت:"کیه؟" ♡عزیز منم مهمون نیمخوای؟. عزیز:"چرا نمیخوام بیا داخل قربونت برم" زبونمو واسه راستین در اوردم♡دیدی همه قربون صدقه ام میرن ولی تو هیچی واقعا که♤باشه خانم خانما قربون صدقه شما هم میریم حالا بفرمایین داخل. با ناز رفتم داخل تا کفشمو در اوردم از در وارد شدم یهو تو بغل یکی رفتم بعدش فهمیدم عمه◇چطوری قشنگم قربونت برم من عمه دلم برات تنگ شده بود چقدر بزرگ شدی چقدر خوشگل شدی هزار الله و اکبر مامان یه اسپند دود کن♤دستت درد نکنه دیگه مامان صفا رو دیدی منو یادت رفت تازه این کجاش خوشگله؟♡من کجام خوشگله؟پس کی امروز از من خواستگاری کرد؟خاله نداشتم بود؟◇اولا دختر به خوشگلی دوما پس خواستگاری کردی جواب چیشد عمه؟قبول کردی این بشه غلامت؟. اومدم یکم اذیت کنم راستین و گفتم♡نه عمه جون قبول نکردم. عمه و راستین با هم گفتن چی؟ قیافه شون بامزه شده بود اذیت کردن بسه♡من راستینو به عنوان غلام قبول نکردم من راستین و به عنوان کسی که دوسم داره و دوسش دارم و توی تمام حس هام باهام شریک قبول کردم ♤هوف دختر تو منو کشتی که ♡میخواستم یکم اذیتت کنم◇ای ناقلا. یه خنده ریز کردم
ساعتو دیدم♡خب من باید برم فقط یه چیزی عمه لطفا فعلا به کسی نگین باشه؟◇باشه عزیزم♡مرسی عمه فعلا. واسه عمه دست تکون دادم رفتم سمت راستین♡فردا میبینمت زندگیم♤فکر نکنم تا اون موقعه دوام بیارم صورتم یهو گور گرفت راستین خندید ♤شوخی کردم گوجه فرنگی من مواظب خودت باش♡خداحافظ. از خونه اومدم بیرون رفتم سوار ماشین شدم روندم سمت خونه در و با کلید باز کردم رفتم داخل♡سلام○سلام♡مامان اخه تو میدونی که من جوابم منفیه چرا میزاری بیان؟○دختر تو اول اون شخص و ببین بعد بگو جوابم منفیه مطمئن باش ببینیش جوابت عوض میشه ♡نچ نمیشه○یعنی تو نمیخوای بدونی کیه؟♡نه○بی زوق ♡مامان من مثل دوران شما نیستم که سریع با اولین خواستگار برم خونه شوهر○آی دختر من از دست تو چیکار کنم؟♡هیچی مامان من امشب تئاتر دارم اخه چرا امروز گذاشتی؟○خب ساعت چند میای؟♡من ساعت۸ تئاتر دارم تا ۱۰ اخه روز قحط بود امروز گذاشتی؟○اونا قرار نیست شام بیان که حداقل ۱۰و نیم میان تو هم تا اون موقعه خونه ای ♡مامان من تا خود ۱۰ باید نقش بازی کنم بعدش باید با طرفدارهای این فیلم عکس بندازم بعدش باید گریممو پاک کنم حداقل تا ۱۱ طول میکشه تا من برسم خونه♡خب تو همون جا خودتو آماده کن بیا خونه اگه نیومده بودن که هیچ اگه اومده بودن میای مثل خانم های باوقار میشینی رو صندلی ♡اوفف مامان من از دست تو چیکار کنم اخه؟ باشه. رفتم بالا تو اتاقم به مامان نگفتم راستین ازم خواستگاری کرد ولی اگه دلیل خواست که چرا این خواستگاری که داره میاد و رد کردم بهش میگم دلیلم اینه خب حالا اینا ولش برم سر آهنگ کدوم اهنگ بهتر از اهنگ بی تی اس؟ اخ اینا چه آرامشی به من میدن دلم میخواد همش اینا رو گوش کنم......ساعت ۶ هست باید برم سریع آماده شدم♡خداحافظ مامان اگه دیر اومدم خواستگار هارو کیش کن برن ○صفااااااا. یه خنده ریز کردم ♡شوخی کردم میبینمت. بعدا سریع از در خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم پیش به سوی تئاتر صدای اهنگ و زیاد کردم اهگ for ever we are young از BTS پخش شد باهاش هم خوانی کردم رسیدم بالاخره صدای اهنگ چون زیاد بود همه نگاه میکردن با زبان کره ای بود کسی متوجه نمیشد کسی چی میگه این آهنگ برام مهم نیست ماشینو خاموش کردم پیاده شدم تا فهمیدن منم داشتن میومدن سمتم همه میگفتن سوفی سوفی آی خدا اینا که طرفدار های منن🥺وای چقدر خوبه حس طرفدار داشتن خوبه
به چند نفر امضا دادم به هزار بدبختی رفتم داخل یه سلام و علیکی کردم با همه رفتم نشستم رو به آینه هنزفری مو برداشتم گذاشتم تو گوشام و اهنگ و پلی کردم گریمور اومد کارهای منو شروع کرد نمیدونم چقدر زمان برد ولی یه نفر که منو هی تکون میداد چشمامو وا کردم هنزفری و از گوشم در اوردم♡چیشده؟. خانم سعیدی(همون گریمور):"خانم هم کارتون تموم شده هم یه نفر اومده میگه با شما کار داره" ♡ممنون بابت گریم ولی کی با من کار داره؟. خانم سعیدی: "نمیدونم میگن آشنا شما هستن"♡باشه الان میرم فقط باید لباسمو بپوشم بعد میرم بهشون بگین منتظر بمونن ایشون هم ببرین دفتر من. خانم سعیدی:"چشم" بلند شدم رفتم لباسمو برداشتم رفتم اتاق پرو لباسمو پوشیدم وای چقدر ناناز شدم من ممکنه بازیگری آرزوم نبوده باشه ولی استعداد خاصی دارم تو بازیگری اینجا خوانندگی نمیشه وگرنه میرفتم دنبال خوانندگی دختر ها نیمتونن بخونن قانون مزخرفی که ایران داره از اتاق اومدم بیرون من دختر معمولی م ولی خیلی خوشگلم من اینو نمیگم چون همیشه هر پسری منو میبینه آب از دهنش می افته دختر های دیگه هم به من حسودی میکنن وقتی دوست پسرشون به اون محل نمیزاره منو نگاه میکنه ولی اینا اصلا برام مهم نیست من خودمم هیچ وقت به هیچ پسری رو ندادم تا بهم نزدیک بشه از من سوء استفاده کنه رسیدم به اتاقم وارد شدم داشتم شاخ در می آوردم این اینجا چیکار میکنه قرار بود فردا ببینمش♡را...راستین تو اینجا چیکار میکنی؟. راستین از جاش بلند شد حرفی نزد اومد نزدیک من بدون اینکه از من چشم برداره گفت♤چقدر خوشگل شدی خانمی♡ممنون راستینی تو اینجا چیکار میکینی؟♤طاقت نیاوردم اومدم پیشت♡ممنون که هستی. راستین یهو از پشتش دسته گل آورد بیرون♤من ممنونم که هستی پیشم ♡وای ممنونم راستین خیلی نازه. دسته گل و ازش گرفتم بوش کردم وای عطرش ادمو مست میکنه گذاشتمش روی میزم ♡راستین... .نتونستم بقیه حرفمو بزنم چون چند تقه به در خورد♡بفرمایین در باز شد تهیه کننده مون اومد داخل آقای مولایی(تهیه کننده):"خانم علیزاده سریعا آماده بشین ۱۰ دقیقه دیگه اجرا داریم" تا حرفش تموم شد دقیق منو دید گفت:"وای خانم علیزاده واقعا زیبا شدین لطفا بفرمایین بریم"♡ممنون من یکم دیگه بهتون محلق میشم. آقای مولایی:"فقط سریع" ♡چشم. رفت بیرون برگشتم سمت راستین دیدم اخم کرده ♡راستین چیشده قربونت برم چرا اخم کردی؟♤پسره ع*و*ض*ی چطور نگات میکرد تو هم که هیچی بهش نگفتی ♡منظورت چیه راستین♤اخه تو ندیدی مثل بز داره نگات میکنه تو هم هیچی بهش نمیگی؟. نمیدونم چرا اما یه پوزخند رو لبم نقش بست با یه حالت تحقیر آمیز گفتم♡ببین کی داره به کی میگه ع*و*ض*ی تو میدونی من چقدر درد کشیدم اشک ریختم تو همیشه دختر باز بودی و من زجر میکشیدم ولی بازم با این کارات دوست داشتم اگه قرار بود به این نگاها توجه کنم باید تا الان بالای ۱۰۰۰ تا دوست پسر میداشتم من طوری رفتار میکنم که هیچ پسری حق نداره طرفم بیاد چون رفتارم باهاشون طوری که لایقشن. به راستین پشت کردم رفتم از اتاق بیرون اعصابم داغون بود چند قدم که از اتاق فاصله گرفتم صدای راستین اومد که میگفت صفا وایستادم بهم رسید ♡چیه؟♤ببخشید صفا من آممم اره پسر دختر بازی بودم ولی متاسفم خواهش میکنم منو ببخش من اصلا نمیدونستم تو منو دوست داری♡باشه من باید برم الان شروع میشه اجرا
♤صفا وایسا یه چیزی و جا گزاشتی♡چیو؟♤اینو. راستین اومد جلو تر بغلم کرد من تعجب کرده بودم همه داشتن با تعجب به ما نگاه میکردن من میدونستم چرا چون با همهی پسر ها سرد بودم حالا یه پسر داره بغلم میکنه برای همه جای تعجب داره♤دوست دارم دلبر من بعدش از بغلم اومد بیرون ♤حالا میتونی بری. من آروم ازش فاصله گرفتم رفتم پیش بقیه خودمو زدم به اون راه که هیچ اتفاقی نیوفتاده تئاتر تموم شد به طرفدار هامم امضا دادم یه چند تا عکسم گرفتم رفتم اتاق گریم وای چقدر خوب بود این اولین تئاتر بزرگی بود که من انجام دادم خیلی خوشحالم یکی در زد♡بفرمایین. در باز شد و راستین اومد داخل♤صفا عالی بودی خیلی بی نقص بودی. اینقدر خوشحال بودم پریدم بغل راستین♡مرسییی نمیدونم چقدر خوشحالم راستین امروز بهترین روز عمرمه. سرمو اوردم عقب لپشو ب*و*س*ی*د*م از بغلش اومدم بیرون یهو متوجه شدم در باز و همه دارن نگاهمون میکنن وای بدبخت شدم حالا چیکار کنم آقای مولایی:"خانم علیزاده حالتون خوبه؟♡بله حالم خوبه. آقای مولایی:"اخه چیزه... شما...ام..."♤من نامزدشون هستم امروز ازشون خواستگاری کردم. همه داشتن با تعجب نگاهم میکردن بعدش یهو سیل تبریک ها شروع شد♡من از همه تون ممنونم فقط ازتون یه چیز میخوام فعلا به کسی چیزی نگین من هنوز به مامانم نگفتم اگه به گوش خانواده ام برسه بد میشه.آقای مولایی:"چرا با ازدواج شما مخالفن؟"♡نه راستش خیلی داستان داره ولی خواهش میکنم این قضیه جایی درض نکنه. همه گفتن باشه امیدوارم همین طور باشه برگشتم سمت راستین♡تو نمیتونستی حرف نزنی؟♤نچ♡چرا الان قرص سکوت نخورده بودی یعنی جایی که نباید حرف بزنی میزنی ♤نگران نباش خانمی همه چی درست میشه♡امیدوارم
این پارت هم همیجا به پایان میرسه اون قلبم قرمز کن مرسی
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی بود اجب جونم ♥️
تند تند پارت هارو بزار اجی جونم ❤️
مرسی اجی
چشم فعلا تا اینجا داشتم تا پارت های بعد و کم کم بنویسم
وایییییییییی عالییییییییییییی بود تو معرکه هستی دختر 😂🔥🔥🔥🔥🔥♥♥💋💋💋💋💋
مرسی لطف داری خانمی❤❤❤😍😍😍