
یه پارت جدید 🦋😛🥀
به سختی چشمامو وا کردم که دیدم ادرین روی تختم نشسته...بدون این که به چیزی فکر کنم بغلش کردم...اروم دم گوشم گفت : چیزی نیست ماری..فقط یک کابوس بود . چند دقیقه بعد ، از بغلش جدا شدم. خوابم که پرید ، به ساعت روی دیوار نگاه کردم ، ساعت ۵ صبح بود !. ادرین توی اتاق من چیکار میکرد؟؟؟؟....راستش دلم نمیخاست بره....با اینکه قبلا اونهمه ازیتم کرده بود و ساعت یادگار مادرمو شکونده بود ، هنوز دوستش داشتم و کنارش حس امنیت میکردم....میترسیدم که بره...میترسیدم دوباره کابوس ببینم...گفتم : خواب دیدم که روی تخت یک نفر دست و پامو بسته بود و.... ادرین گفت : نترس ، فقط خواب بود
با خودم گفتم : روم نمیشه به ادرین بگم بمونه پیشم...ولی واقعا میترسم.....دلم نمیخواد توی اتاق تنها بمونم....پیش ادرن حس امنیت میکنم...توی خیالاتم ادرین شاهزاده ی رویاهامه که سوار بر اسب میاد پیشم اما توی واقعیت ، ادرین یک پسر خودخواه بد زاته....نمیتونم ازش متنفر باشم...دست خودم نیست...نمیتونم پنهان کنم که عاشقشم....کاش مامانم زنده بود و حمایتم میکرد....
بعد از این فکرا ، گفتم : می..میشه پیشم بمونی ؟؟ راستش میترسم تنها بمونم. گفت : میتونی بیای توی سالن پذیرایی ، روی کاناپه بخوابی ، منم اونجام . گفتم : م..منونم ازت..... دستمو گرفت تا از جام بلند شم...تشکر اهسته ای ازش کردم...بعد به چشمای زمردیش خیره شدم....ادرین چقدر فوق العادس ! چقدر دلرباس ! ، همراه با اخلاق های بدش اخلاق های خوب هم داره !
خلاصه وقتی رسیدیم به سالن پذیرایی، روی کاناپه دراز کشیدم و ادرین روم یک پتو انداخت...بهش گفتم : راستی تو توی اتاق چیکار میکردی ؟ . گفت : اونموق داشتم پرونده هامو چک میکردم که شنیدم داری توی خواب صدام میزنی . گفتم : ممنون که پیشم موندی . پوزخندی زد و گفت : قابلی نداشت...ادرین داشت حقوق خدمتکار هارو میداد و من زیر زیرکی نگاهش میکردم....زمان سریع گذشت ، انقدر سریع که نفهمیدم کی خوابم برد...
از زبان ادرین : رفتم روی میز کارم نشستم و به فکر فرو رفتم...یاد اونروز میفتم که به خاطر کاگامی خیانت کار عوضی، یک دختر بی گناه رو ازیت کردم...از کارم پشیمون بودم....کارای کاگامی که تقصیر ماری نبود...اونروز برای این که جبران کنم ، رفتم بازار و هرچی لازم داشت براش خریدم، موقعی که میخاستم برگردم خونه توی ترافیک گیر کردم و یک پسربچه که توی دستش چند تا شاخ گل داشت اومد زد روی شیشه و گفت : عمو گل میخری ؟ . با دیدنش دلم براش سوخت و دلم نیومد ازش گل نخرم....
بای بای تا پارت بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاااااااااالی بووووود😍😘
من خیلییییی داستان درباره ی میراکلس توی تستچی خوندم ولی داستان تو قشنگ ترین داستانیه که خودم😍حتما ادامه بده و پارت بعدی رو زود بزاااار😘
ممنون لطف داری 😊😊😊😊
آره این واقعا تکه
حرف ندارههههههههه
عالی بود.... مدتی هست که منتظرش بودم....
لطفا پارت بعدی را زود بگذار..... 🙏🙏🙏🙏خواهشششششش... زود.... زود....
من خیلی این جور داستانها را دوست دارم....
ممنون بابت لذتی که به ما میدی🥰🥰🥰😚😚😚
کلی بوس برای تو....
فقط خواهشششش خواهشششش بیشتر بنویس تا میام تو حال وهوای داستان برم یهو تموم میشه😢😢😓😓
ممنون عزیزم تو چقدرررررررر مهربونیییییی 😊😊😊خیلی دوستت دارم 😉😉😉ازت ممنونم که از داستانم راضی هستی 😍🥰چشم سعیمو میکنم بیشتر بنویسم 🤩😛راستی اجی میشی ؟ اسمم ویانا است. اسم تو چیه ؟
منم
التماس پارت بعد عالی بود آجی
چشم ممنون
بببعععدی لطفا زود بزار
اوکی
عالیییییییییی بودددددددد آجی
پارت بعد رو سریعتر بزار
چقدر خوشحالم یکم آدرینتی شد 🥺🥺
منم خوشحالم 😘😘😘
آجی خیلی دیر گذاشتی ولی عالی بود پارت بعدی لطفاااا💚💚
پارت بعدی تو صفه 🥰🤩
خیلی قشنگ بود قسمت بعد رو سری بزار نمی تونم منتظر بمونم
قربونت 😍😋
عالییییییییییی بود 😍😍😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩🤩
مرسی 😀😀😀
بلاخره اومدددددد
عالی بوددددد
پارت بعدی رو لطفا زود تر بزار
😊😊😚😚😚😚😚😚😚
مثل همیشه عالی
ممنون