
وارت نهم 🌻
فردا صبح ، چون هردو خیلی خسته بودن ، برنامه ای نچیدن . جیمین مدام به هیه میگفت = بریم خرید کنیم واسه بچه ؟ اسمشو انتخاب کنیم ؟ بیا یکم بغلش کنم ! و... . انقدر گفت که شروع کردن به ریختن برنامه واسه این کارای بچه . یه هفته برای خرید لباسش وقت گذاشتن ، دوهفته برای تزیین و اماده کردن اتاقش ، چند روز برای انتخاب اسم و ........ .😍😯 تا چهار ماه مشغول بودن . البته نه فقط برای بچه ، بلکه برای کار و زندگی روزانشون که بالاخره نوبت سونوگرافی برای تعیین دحتر یا پسر بودن بچه شد 😻😻😻👍....
..... جیمین ذوق داشت 😍 هیه میترسید 😧 که الان جیمین میفهمه بچشون مشکل داره . مجبور شد تا یه نقشه بکشه . چون اون از ناراحتی جیمین میترسید به خاطر اینکه میدونست اون حتما از همه چیز ناامید میشه .مخصوصا اگر بفهمه درصد زیادیش به خاطر تصادف بوده .😞 اون به جیمین گفت = اممم . ببین من دوست دارم که تو رو همیشهههه سورپرایز کنم ، به همین خاطر هم دوست دارم اول خودم بفهمم که بچمون چیه و بعد تو . باشه ؟ جیمین خیلی بی اهمیت به این ذوق هیه یک کلام گفت = نه .😨 هیه گفت = اخه چرا ؟ تو پشت در منتظر بمون و بعد که دکتر نتیجرو گفت ، میام و بهت میگم . لطفا لطفا لطفااااااا😵😳 ....
..... جیمین هم گفت = نه نه نه . من به عنوان پدر باید باشم . میخوام خودمم بشنوم که کوچولومون دختره یا پسر 😶😟 . در حال بحث کردن لباساشونم پوشیدن ، حاضر شدن ، سوار ماشین شدن و بالاخره رسیدن . تا دم در بیمارستان ، باهم جر و بحث کردن و حالا بگین که بُرد ؟!...هیه ! 😁 جیمین مجبور شد پشت در منتظر وایسه تا هیه خبر رو بده . وقتی هیه رفت داخل اتاق و دکتر بررسی کرد ، دکتر گفت = شما میدونستی که در بچتون مشکلی وجود داره ؟ هیه با ناراحتی گفت = بله . اما خیلی ناراحتم از این بابت . دکتری که در سونوگرافی اول پیشش بودم گفت که هیچ راه درمانی هم وجود نداره و این من رو داغون تر کرد . دکتر گفت = راه درمان وجود داره !😃 من چند تا دارو براتون مینویسم که حتما تهیه کنید . برای چندتا ازمایش هم حتما پیش خودم بیاید . هیه خیلی خیلی خیلی ذوق کرد و بعد دکتر گفت ....
.... = بچتون هم دختره . بعد صدای قلبش رو هم گذاشت تا هیه بشنوه . اون لحظه هیه بدجوری احساساتی شده بود و از خوشحالیش گریه میکرد . بعد هیه از دکتر خواهش کرد تا جیمین رو هم صدا کنه . وقتی جیمین اومد تعجب کرد که چرا هیه داره گریه میکنه بعد بدون اینکه چیزی بگه ، دکتر همه چیزو برای جیمین توضیح داد . جیمین هم متوجه ماجرا شد و با اینکه خودش از ماجرای مشکل بچش ناراحت بود رفت پیش هیه و با اون به خوبی بر خورد کرد . هیه گفت = ببخشید که بهت نگفتم . اخه فکر نمیکردم راه درمانی وجود داشته باشه . نمیخواستم ناراحتت کنم . اما الان که فهمیدم میشه درمانش کرد ، راضی شدم بفهمی . جیمین با غر غر گفت = ای کاش از اول بهم میگفتط تا انقدر حالت بد نشه . اینجوری اصلا برات خوب نبود . اما حالا میتونینم باهم باهاش کنار بیایم . جیمین جواب همه سوالاشو گرفته بود ،سوالایی که در مورد رفتار های عجیب هیه داشت . ...
.... از دکتر خداحافظی کردن و باهم رفتن تو ماشین . جیمین گفت = حالا اون همه خرید و زحمتو چیکار کنیم ؟!😕😟 ما فکر کردیم پسره . اخه خیلی شیطونی میکرد 😭 هیه گفت = بابا نگران نباش .😄 دوباره باهم میسازیم .☺ دنیا که به اخر نرسیده ! میذاریم برای بچه بعدیمون که امیدوارم پسر باشه 😁 . خلاصه کلی تو ماشین گفتن و خندیدن تا اینکه به خونه رسیدن . تقریبا دیگه شب شده بود . هوا خیلی سرد و بارونی بود . چون تو فصل زمستون بودن . اما با این همه شرایط بد یعنی خستگی و ناراحتی و هوای سرد و بارونی و زمان دیر ، هیه هوس یه اناناس کرده بود . جیمین بیچاره هم نتونست نه بیاره و دیگه خودتون میدونید بقیشو 😂😁 ...
... فردا ، صبح روز یکشنبه ، روز تعطیل اونها بود . هیه روزهای اخر هفته رو دوست نداشت و فکر میکرد اون روزها که تعطیل هستن ، زندگی اون هم متوقفه . جیمین و هیه اون روز تصمیم گرفتن برای هم خاطره کنن . اما قبلش جیمین گفت = اسم دخترمون چی باشه ؟ دیگه پسر که نیست و تمام برنامه هامون خراب شده . به نظرت چی خوبه براش ؟ هیه گفت = راستش وقتی ۱۲ سالم بود ، یه خانم و اقایی که بچه دار نمیشدن اومدن و میخواستن من رو به فرزندی قبول کنن . کارهای ثبت این درخواست کلی طول میکشید و اونا اجازه گرفتن که من رو از همون اول ببرن خونشون . اون اقا با بچه پرورشگاهی مخالف بود و از همون موقع شروع کرد به غر زدن . اما همسرش که خیلی مهربون و بچه دوست بود ، به شوهرش بی اعتنا بود و کل وقتش رو با من میگذروند . بعد دو ماه که پیششون بودم ، یک روز متوجه شدم که اون خانم باردار شده . همونجا بود که شوهرش هم یه بهانه توپ دستش اومده بود که منو پس بفرستن تا همه کارام جور نشده ! اما اون خانم و من به هم خیلی وابسته شده بودیم و اون اقا هم اجازه داد تا وقت به دنیا اومدن بچشون من پیششون بمونم و این اجازه رو از پرورشگاه هم گرفتن . تا هشت ماه با اونا خوش بودم و بهم خوش میگذشت غافل از اینکه قراره بعد چند وقت برگردم😔. من اون خانم رو مامان صدا میزدم و یه روز مامانم گفت که باید برگردیم وقتی من رو رسوندن پرورشگاه ، بهم گفت = عزیزکم ، من بازم میام پیشت فقط چند وقتی باید صبر کنی ❤ . اما من ناامید شده بودم . یک ماه بعد مامانم برگشت و گفت ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راستی تا پارت چند ادامه داره ؟
خیلی دوست دارم ادامه داشته باشه🙂💕
نمیدونم دقیقا چقدر اما نهایت تا ۲۰ پارت فکر کنم 😄
خیلی خوب بود😍
😊😊😊😊
عاجی چرا پارت بعدی رو نمیزاریییییییی
چشم خوشگلم میذارم 😍😍😍