
حرفی ندارم دیگه منتظرتون نمیزارم برین بخونین
{موارد پارت قبل:بیدار کردن راستین با پر، دوپهلو حرف زدن سوفی، دعوا سوفی و راستین} اومدم پایین اعصابم خورد بود دیدم همه بیدار شدن رفتم صبح بخیر گفتم منتظر موندم صبحونه همه بخورن رو به مامان گفتم♡مامان میشه بریم خونه؟فردا امتحان دارم باید بخونم○باشه ولی الان نمیشه بریم بعدازظهر میریم عزیز ناهار بار گذاشته♡وایییی○چیشده صفا؟♡هیچی○مطمئنی صفا؟ یه لبخند کوچیک زدم♡اره مامانی هیچی نشده○باشه .خب حالا چیکار کنم؟ترانه که بیداره بزار به اون زنگ بزنم بعد چند بوق برداشت♡سلام ترانه ☆سلام عزیزم خوبی؟♡ممنون تو خوبی؟☆ممنون چیشده شما که سرتون شلوغه چیشده به ما زنگ زدین؟♡خ*ف*ه ش*و ترانه☆چیشده باز؟♡د*ر*د امروز صبح که بهت زنگ زدم... ☆خب♡ز*ه*ر وایسا تموم شه حرفم☆خب ب*ن*ا*ل ♡بعدش حوصله ام سر رفت رفتم پر برداشتم راستین و بیدار کردم☆چیکار کردی؟♡خ*ف*ه بزار تا ته بگم این پر و به دماغش چند بار زدم یهو دستمو گرفت منم ترسیدم اومدم جیغ بزنم دستشو گزاشته رو دهنم منم اومدم تلافی کنم بیشتر زدم داغونم گردم تا تلافی☆مگه چیکار کردی؟♡یه گندی زدم خودم نمیتونم جمعش کنم البته اونم کم نیاورد دل منم شکوند☆مگه چیکار کردی؟ اون چی گفت؟♡بابا حرفم دو پهلو زدم اونم فکر کرد میخوام اون منو ب*ب*و*س*ه بعدش یکم که نزدیک بود لباش به لبام بخوره یه جیغ بلند زدم موضوع سر جیغ من بود که جیغ من بنقشه☆چییییی تو چه غلطی کردی؟ اون چیکار کرد؟واقعا میخواست تو رو ب*ب*و*س*ه؟ شوخی میکنی؟♡نه شوخی نمیکنم☆وای هنوز تو شکم♡حالا بدختیم اینه که تا بعدازظهر اینجاییم نمیدونم چطور برم داخل ☆آروم باش ریلکس برو داخل طوری رفتار کن هیچ اتفاقی نیفتاده♡سعی مو میکنم ☆آفرین دختر ...یکم حرف زدیم قطع کردم الان این راستین با راستین توی خوابم زیاد فرق نمیکنه پس خوابم یه تذکر بود عجیبه
یکم بیرون موندم بالاخره که چی؟باید میرفتم داخل عزممو جذب کردم رفتم داخل دیدم هنوز اون دو تا نیومدن پایین دیگه منتظر نموندم رفتم سر سفره صبحونه نشستم چرا من منتظر اون دوتا موندم اخه؟ دیگه دست از حرف زدن با خودم برداشتم شروع کردم با اشتها صبحونه خوردن وسطای صبحونه بودم که یه نفر پیشم نشست شلوارش گشاد آبی نفتی تیره بود محل نزاشتم دوباره مشغول شدم یکم گذشت دوباره به شلوارش نگاه کردم ااااا این که شلوار مامانه بدون این که به مامان نگاه کنم گفتم♡مامانی نمیشه زود تر بریم؟. جوابی نداد مامان♡مامان خوشگلم خواهش میکنم. بازم جواب نداد سرمو بلند کردم خاک به سرم این... اینجا...مامان کو؟ به شلوارش دوباره نگاه کردم دیدم بله این دو تا شلوار شبیه همن دوباره به راستین نگاه کردم اب دهنمو قورت دادم از سر استرس♤اینقدر از من بدت میاد سوفی؟♡نه باور کن راست میگم من چیزه فردا امتحان دارم باید بشینم بخونم♤سوف...♡به خدا راست میگم داداشی من فردا امتحان عربی دارم خونده ام عربی یو ولی باید دوره کنم یکم گیج میزنم توش به خاطر همین داشتم میگفتم بریم خونه فکر کردم تو مامانی اخه مامانم دقیقا همین شلوار و داره(یه نکته ای من اینجا بهتون بگم اینجا آروم دارن حرف میزنن)♤خب چرا زود تر به من نگفتی من خودم بهت میدم اجی گلم♡واقعا؟♤اره♡تو که لای کتابم باز نمیکنی چطور بعدا بلدی؟♤دیگه دیگه♡باشه مرسی داداشی♡خواهش اجی. دیدم یه نفر داره اهم اهم میکنه برگشتم دیدم همه دارن به ما نگاه میکنن چیشده؟ نکنه خشتکم پاره شده؟ نه بابا وگرنه مامان بهم میگفت با سرم گفتم چیزی شده؟ عمو حسن گفت:"شما دوتا دو ساعته چی دارین بهم میگن؟".♡آم عمو من فردا امتحان دارم بعدش قرار شده دادش یاد بده.صدف یهو گفت:"اخ جون پس رفتن هم کنسله اخ جون اخ جون". ای خدا الان صدف چه موقعه حرف زدن بود عمو حسن گفت:"داداش الان کیه؟"♤منم دایی قرار شد من به این اجی ما درس بدم تا فردا امتحان بده عمو حسن:"چی؟اجی، داداش!!؟"♡چیز بدیه مگه عمو؟ عمو حسن:"نه فقط کمی شکه شدم حالا شما ها هم صبحونه تونو بخورین راستی این رکسانا کجاست؟"♤خوابه◇خوردی برو بیدارش کن♤باشه مریم گلی. مشغول خوردن شدیم من تموم کردم تشکر کردم از عزیز تا اومدم برم تو باغ راستین اومد جلوم♡چیشده؟♤کجا دارین تشریف میبرین؟♡تو باغ دارم میرم دیگه♤نشد دیگه میریم بالا من بهت یاد میدم بعدش آزادی. ای خداا عجب گیری کردما من هی میخوام از این دوری کنم نمیشه خودت نمیزاری،راستین زدم اون طرف با حرص رفتم بالا من از درس بدم نمیاد ولی الان نمیخوام پیش راستین باشم در باز کردم یه طوری بستم که رکسانا از خواب بیدار شد منگ داشت این ور اونور و نگاه میکرد قیافه اش بامزه شده بود راستین درو باز کرد اومد داخل چشمش که به رکسانا خورد گفت♤ااا تو کی بیدار شدی؟ بلند شو برو صبحونه بخور اینجا الان جای رختخواب نیست موقعه درسه. رکسانا که هنوز تو هپروت بود گفت●تو از کی تا حالا درس خون شدی؟ من و مامان داریم همه امتحان های تو رو میدیم ♤قرار نیست من درس بخونم سوفی قراره درس بخونه. تا اینو گفت رکسانا درجا منو حرصی نگاه کرد وااا مگه ارث باباتو خوردم منو این طوری نگاه میکنی؟ رکسانا بلند شد رفت پایین ما هم شروع کردیم به درس
اول راستین کتاب عربی هشتم و دانلود کرد بعدش بهم کلا توضیح داد از اول تا جایی که امتحان داشتم منم همه رو متوجه شدم راستین گفت♤الان دیگه موقعه امتحانه ♡امتحان؟باشه. راستین رفت چند تا برگه امتحانی دانلود کرد به من تایم داد شروع کردم به حل کردن....... آخرین سوال هم نوشتم چک کردم برگه هارو دادم به راستین تایم هم اضافه آورده بودم راستین شروع کرد به تصحیح کردن وقتی همه رو دید چشماش پر از تعجب بود♤وای صفا یه دونه غلط هم نداشتی تو دیگه کی هستی؟♡سوفی هستم.بعدش یه چشمک زدم♤تو اولین کسی هستی که میبینم روز جمعه میشینه درس میخونه♡واااا یعنی تو و رکسانا جمعه ها درس نمیخونین؟♤نچ ♡خسته نباشین♤مونده نباشی.یه کم با هم جر و بحث کردیم راستین یهو وسط جر وبحث گفت♤صفا♡بله♤منو میبخشی؟♡چی؟برای چی؟♤برای امروز صبح من نباید این کارو میکردم♡نه تقصیر تو نبود من نباید اون طوری رفتار میکردم تو منو میبخشی؟.با هم دیگه سر تکون دادیم.....رفتیم پایین اتفاق خاصی نیوفتاد شب شد رفتیم خونه. امتحانمو دادم خیلی اسون بود بیست شدم.......{یک هفته یعد}این یه هفته نه خبری نداشتم و ندیدم عمه اینا رو ساعت ۱۲ بود تازه کلاس آنلاین تموم شده بود رفتم پایین تا به مامان یکم کمک کنم♡مامانی به کمک نیاز نداری؟.رسیدم به آشپز خونه دیدم مامان حول شد رفتارش یکم عجیب بود○نه ممنون کمک نمیخوام ♡باشه. رو پبل نشستم شروع کردم کانال های تلوزیون و بالا پایین کردن چیزی نداشت رفتم بالا اهنگ گذاشتم یکم رقص تمرین کردم مامان صدام کرد بیا ناهار رفتم پایین ناهار خوردم رفتم بالا شروع کردم به درس خوندن.......هوففف اینم تموم شد، امروز چندمه؟امروز ۱۵ مهر چقدر زود گذشت یه یکم غذا خوردم ساعت ۱۰ گرفتم خوابیدم
صدایی نیومد رفتم جلوتر♡مامان کجایی؟.یهو یه چراغی رو سر من روشن شد یه صدای تیک اومد اهنگ پلی شد و همزمان یه عالمه بادکنک و از این چیز کوچولو ها(یادم نمیاد اسمش چی بود به بزرگی خودت ببخش اسمشو میدونی همون و بزار داخل داستان)ریخت رو سرم مامان هم یهو از یه در که فکر کنم آشپز خونه بود اومد بیرون نور افکن رو مامان هم بود لباس مجلسی پوشیده بود کیک هم دستش بود منم همین طوری چشمام اندازه نعلبکی گرد شده بود خیلی تعجب کرده بودم من چشممو اصلا از مامان نمیگرفتم که برقا همه روشن شد دیدم همه دوستا و فامیل واستادن باهم گفتن:"تولدت مبارک "دست همه شون بادکنک و فشفشه بود وای خداا بارم نمیشه امروز تولدمه چطور یادم نبود مامان اومد نزدیکم گفت○تولد مبارک عزیزم. تو چشمام اشک جمع شده بود از خوشحالی لپ مامانو بوس کردم گفتم♡مرسی مامان خیلی ممنونم.مامان فقط لبخند زد کیک و گذاشت رو میز رفتم تو بغلش بعدش از بغلش اومدم بیرون مامان گفت○ برو لباستو عوض کن ♡باشه. یه نفر اومد به من راهو نشون داد ازش تشکر کردم رفتم داخل لباسمو عوض کردم وای خداا این لباس چه نازه( عکس بالا)رفتم پیش بقیه رفتم پشت میز که کلا همه جاش تزئین شده بود شمع ۱۴ رو روشن کردن همه باهم از ۱۰ شماره معکوس گفتن وقتی گفتن ۱، آرزو کردم و شمع ۱۴ سالگی مو فوت کردم همه دست زدن ،دست زدن که تموم شد گفتم♡ممنونم از همه شما واقعا من چنین انتظاری نداشتن من اصلا یادم نبود امروز تولدمه میخوام از مادرم که همیشه توی هر جایی پشتم بود به من اعتماد کرد تشکر کنم از پدرم که همیشه تا جایی که توانایی داشت آرزو ها و خواسته های منو برآورده کرد همیشه وقتی میاد خونه وقتی بچه بودم با خستگی با من بازی میکرد منو رو کول مینشوند بازی میکرد ممنونم واقعا ممنونم. بعد از حرفام دوباره همه دست زدن دنبال چاقو میگشتم تا رقص چاقو کنم که یهو بازم در اشپز خونه باز شد
صدایی نیومد رفتم جلوتر♡مامان کجایی؟.یهو یه چراغی رو سر من روشن شد یه صدای تیک اومد اهنگ پلی شد و همزمان یه عالمه بادکنک و از این چیز کوچولو ها(یادم نمیاد اسمش چی بود به بزرگی خودت ببخش اسمشو میدونی همون و بزار داخل داستان)ریخت رو سرم مامان هم یهو از یه در که فکر کنم آشپز خونه بود اومد بیرون نور افکن رو مامان هم بود لباس مجلسی پوشیده بود کیک هم دستش بود منم همین طوری چشمام اندازه نعلبکی گرد شده بود خیلی تعجب کرده بودم من چشممو اصلا از مامان نمیگرفتم که برقا همه روشن شد دیدم همه دوستا و فامیل واستادن باهم گفتن:"تولدت مبارک "دست همه شون بادکنک و فشفشه بود وای خداا بارم نمیشه امروز تولدمه چطور یادم نبود مامان اومد نزدیکم گفت○تولد مبارک عزیزم. تو چشمام اشک جمع شده بود از خوشحالی لپ مامانو بوس کردم گفتم♡مرسی مامان خیلی ممنونم.مامان فقط لبخند زد کیک و گذاشت رو میز رفتم تو بغلش بعدش از بغلش اومدم بیرون مامان گفت○ برو لباستو عوض کن ♡باشه. یه نفر اومد به من راهو نشون داد ازش تشکر کردم رفتم داخل لباسمو عوض کردم وای خداا این لباس چه نازه( عکس بالا)رفتم پیش بقیه رفتم پشت میز که کلا همه جاش تزئین شده بود شمع ۱۴ رو روشن کردن همه باهم از ۱۰ شماره معکوس گفتن وقتی گفتن ۱، آرزو کردم و شمع ۱۴ سالگی مو فوت کردم همه دست زدن ،دست زدن که تموم شد گفتم♡ممنونم از همه شما واقعا من چنین انتظاری نداشتن من اصلا یادم نبود امروز تولدمه میخوام از مادرم که همیشه توی هر جایی پشتم بود به من اعتماد کرد تشکر کنم از پدرم که همیشه تا جایی که توانایی داشت آرزو ها و خواسته های منو برآورده کرد همیشه وقتی میاد خونه وقتی بچه بودم با خستگی با من بازی میکرد منو رو کول مینشوند بازی میکرد ممنونم واقعا ممنونم. بعد از حرفام دوباره همه دست زدن دنبال چاقو میگشتم تا رقص چاقو کنم که یهو بازم در اشپز خونه باز شد
و راستین نمایان شد وای خدای من چقدر خوشتیپ شده من چطور نفهمیدم اون توی جمع نیست یعنی واقعا چه هوشی دارم یه اهنگ پلی شد راستین که تو دستش چاقو بود همراه با اهنگ رقص چاقو کرد خیلی قشنگ میرقصید معلوم بود تمرین کرده بود اهنگ تموم شد اومد سمت من چاقو رو بهم داد گفت ♤تولدت مبارک بانو ♡مرسی خیلی قشنگ میرقصیدی ها♤دیگه تولد اجی مون بود تموم انرژی مونو گذاشتیم. یه لبخند زدم منو بغل گرد میدونم منظوری نداشت منم باید هر حسی جز خواهر و برادرانه رو از خودم دور کنم از بغلش اومدم بیرون همون بغلی گرمی که خیلی بهش نیاز داشتم و بعدش کیک و مو بریدم همه دست زدن خدمتکار اومد کیک و برد که تقسیم کنه بیاره منم تو این فاصله بیکار نموندم رفتم پیش دیجی اهنگ مورد نظرمو بهش گفتم بهش گفتم هر وقت علامت دادم اهنگ و پلی کن بالاخره تولد منه میخوام آتیش بسوزنم یکم تا حالا پیش خانواده ها آتیش نسوزندم امید وارم زیاد تعجب نکنن رفتم پیش یه خدمتکار نقشه مو بهش گفتم با اونم هماهنگ کردم خیلی خوب همه چی الان روبراه شد میکروفن و برداشتم یکم استرس داشتم یه نفس عمیق کشیدم
به دیجی علامت دادم به خدمتکار هم همین طور برقا خاموش شد و اهنگ فیلتر پخش شد و نور افکن روی من افتاد من شروع کردم همراه با اهنگ خوندن و رقص شو انجام دادن(اینجا اهنگ یا موزیک ویدیو فیلتر ازجیمین رو بزارین منظورم هم از رقص خود رقص جیمین نه رقص من دراوردی) اهنگ تموم شد دوباره چراغ ها همه خاموش شد من نفس نفس میزدم من رفتم داخل اشپز خونه برقا روشن شد همه تعجب کردن من نیستم یه نفر برام آب آورد خوردم اخیش خیلی خوب ها اهنگ دوم خخخ اینجا رو قراره بریزم رو سرم همون خدمتکار اومد پیشم بهش گفتم دوباره چراغ ها رو خاموش کنه و هر وقت اهنگ پخش شد نور افکن و دوباره بنداز رو من رفت بیرون چراغا دوباره خاموش شد من از اشپز خونه اومدم بیرون اهنگ فایر پخش شد پخش شد و و نور افکن افتاد رو من دوباره و من شروع به رقص و خوندن کردم کسایی که ارمی بودن اهنگ باهام میخوندن اهنگ تموم شد و نور افکن خاموش شد من سریع رفتم رو سکو برقا روشن شدن همه منو دیدن و شروع گردن به دست زدن البته همه با تعجب به جز هم سن های خودم اصلا تعجب نکرده بودن.......تولد تموم شد و همه ی خانواده پدریم اومدن خونه عزیزم ما هم رفیتم رسیدیم خونه عزیزم همه نشستیم داشتیم حرف میزدیم که یاد قبل سوپرایز شدنم افتادم با یه لحن پر از حرص بلند گفتم♡شما ها چرا دروغ گفتین؟ یه کم مونده بود من خودم پس بی افتم
این پارت هم تموم شد لطفا اون قلبم قرمز کن مرسی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود اجی جونم ♥️♥️
پارت بعدی زود بزار 💜
وایییییییییی عالی بود 🎉🎉🎊🎊🎊🎊
پارت بعدی و زود تر بزار لطفا