10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Delaram انتشار: 3 سال پیش 879 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب امیدوارم منتشر بشه 💙💙💙❤❤❤❤
• جونگ کوک:○ یه مدتی گذشته . جیغ های ا.ت قطع شده اما خودشو یه گوشه دیوار جمع کرده و سرشو بین باهاش قایم کرده . ترسیده بود . دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم رو به لورنزو کردم ○ و گفتم :《 بزار من برم پیشش. اون تنهاست . اینجور خوب نیست که بزاریم اینطور بمونه . 》 لورنزو :《 درست میگی . ولی ممکنه برات خطرناک باشه ... ممکنه اون اتفاقی که برای مرد توی فیلم افتاد برای تو هم تکرار بشه . خود ا.ت هم نمیدونه که چقد میتونه قدرت داشته باشه . 》 جونگ کوک :《 برام مهم نیست . این بهم نیاز داره . نیاز داره که کنارش باشم و من نمیتونم تنهاش بزارم .(و به سمت در اتاق ا.ت رفت 》 الپیدیو اومد جلوش رو بگیره اما لورنزو دستشو جلوش گرفت و نزاشت به سمت جونگ کوک بره .
ا.ت :● صحنه های اون روز توی ذهنم مثل یه فیلم واقعی پخش میشد و از جلو چشمم رد میشد . اون صدای جیغ توی گوشم دیگه نبود ولی همه اون صحنه ها رو یادم . نه فقط اونا همه خاطرات بچگیم همه چیزایی که توی ذهنم داشتم ولی توی یه صندوق ۴ قفله بودن . از خودم بدم میومد . از اینکه شاید مشکل من بوده که اون مرد خودشو کشت . دیگه زنده بودنم یا مردنم فرق نداشت برام . همون لحظه صدای در اومد بهش نگاه کردم دیدم جونگ کوک هست سریع سرمو دوباره پایین انداختم .اره . اون دلیل اینی بود که تا الان زندم . همه ما نفر یا کسانی رو داریم گه زندگیمون کنار اون می چرخه . برای اون هست که نفس میکشیمو زندگی میکنیم . اما من نمیخواستم دلیل زنده بودنم توسط خودم صدمه ببینه ● ا.ت : 《 برو بیرون . از اینجا برو . به خاطر جون خودت از اینجا فرار کن 🥺》 جونگ کوک :《 چرا ؟ مگه من کی تنهات گذاشتم که این دفعه دومم باشه 》
ا.ت :《(با داد) برو بیرون . نمیخوام صدمه ببینی . نمیخوام یکی دیگه رو توی زندگیم از دست بدم. به خاطر من برو . برو تنهام بزار . 》 ●همون موقع جونگ کوک اومد جلو دستاشو دورم پیچیم و بغلم کرد من با حالت خیلی ناراحت کننده ای گریه میکردم و به بازوش میزدم و میگفتم ولم کن و برو. خودتو نجات بده از دست من 😢😢😭🥺 نمیخوام تورو هم بکشم . این دست من نیست ●جونگ کوک :《 تو هیچ وقت به من صدمه نمیزنی. نمیتونم . نمیتونم ولت کنم . نمیتونم برم . 》 ○کنارش نشستم توی بغلم گرفتمش و با هر قطره گریه ای که میکرد ارومش میکردم . دلم براش شکسته بود .اون بی پناه ترین فرد زندگیم بود . نمیتونم ازش دل بکنم . بعد از مدتی اقای لورنزو هم وارد اتاق شد . ا.ت روی دست من خواب رفته بود . الپیدیو هم همراه لورنزو اومد . ا.ت حتی توی خواب اینجور معلوم بود ترسیده و ناراحت بود . لورنزو کنارم ایستاد . دستشو روی شونم گذاشت و اروم فشار داد ○
و گفت :《حالش خوب میشه نگران نباش 》 . ○و من همونطور که روی زمین ا.ت رو گرفته بودم سرمو تکون دادم . همون لحظه الپیدیو کنارم نشست . دستشو به سمت صورت ا.ت برد . میفهمیدم عاشقشه . توی چشماش موج میزد . ولی این برای من قابل تحمل نیست . اون حق دست درازی به داشته های منو نداره . ا.ت مال منه . دستشو به سمت خون روی صورت ا.ت برد . مچ دستشو گرفتم و نزاشتم بهش دست بزنه و با اخم روی صورتم بهش فهموندم که از حد خودش جلو تر نره . ا.ت رو براید استایل بلند کردم[ نمیدونم میدونید براید استایل چطوریه . میتونین توی اینترنت بزنید براتون میار ] و به سمت در خروج رفتم . ○ الپیدیو :□ منو پدر بیرون رفتن جونگ کوک با ا.ت رو نگاه میکردیم . پدر یکی رو فرستاد که کمک کنه به جونگ کوک که ا.ت رو به اتاقش توی عمارت ببرن . قلبم صدا میداد صدای خورد شدنش . اینکه ا.ت اینطوری به خاطر اون فیلم گریه میکرد .
اینکه اینطوری جیغ میزد همینطوری قلبمو پر از خراش کرده بود اما اینکه اون توی آغوش جونگ کوک آروم گرفت بیشتر دامو شکست . چرا من جای اون نبودم . من کسی بودم که اون روز بالای اون پشت بوم به خاطر دور نگه داشتن من از خطر ازم محافظت کرد . دیدن اون صحنه ها برای دختربچه ای توی اون سن اصلا چیز خوبی نیست . اون اونموقع برای محافظت از من اون صحنه ها رو دید و من الان نمیتونم ازش محافظت کنم . ؟!🥺□[ سخن نویسنده : ( بلاخره یجا خودمم یه نظری بدم😂) : الپیدیو یه جاهایی زیاد مظلومه اما خب کاریش نمیشه کرد داشته های جونگ کوک مال خودشن 😎😁 . بیشتر وقتا نقش دوما اینجوری میشن 😕]
جونگ کوک :○ حدود چند ساعتی از اون موقع گذشته. ا.ت تب داشت نه خیلی زیاد ولی داشت و هم به خاطر اینکه وقتی بیدار شد احساس تنهایی نکنه کنارش روی تخت نشسته بودم . داشتم رد خون رو با دستمال پارچه ای از روی صورتش پاک میکردم . میفهمیدم بیداره اما چشماشو باز نمیکرد ○ اروم و با یه لبخند که مظمئنش کنه جاش امنه گفتم :《 نمیخوای چشماتو رو باز کنی ؟ یه نگاه بهم بنداز . من همون جونگ کوکم که توی باشگاه سوارکاری باهم بودیم . هیچ تغییری نکردم . نگو که ازم میترسی ؟》 ○ ا.ت چشماش رو باز کرد و وچرخید به سمتی که نگاهش بهم نباشه و پشتشش رو کرد به سمتم و همونطور که به جلوش نگاه میکرد با صدای خش دار که به خاطر جیغ هایی که زده بود گرفته بود ○ گفت :《 نه موضوع این نیست . نمیخوام چشمای .... چشمای یه قاتل بهت نگاه کنه. میترسم . از خودم و کار هایی که دست خودم نیست میترسم . 🥺🥺》
کوکی:○ سعی کردم با ارامش حرف بزنم . اروم سرمو به سمتش بردم و توی گودی گردنش اروم نفسم رو بیرون دادم و دم گوشش اروم گفتم 《 کی گفته که تو قاتلی ؟؟🧐》 و روی گردنش یه ب.و.س.ه. کوچیک گذاشتمو سرمو به عقب بر گردوندم . ا.ت سریع به سمت چرخید و با چهره ای مضطرب و اون دوتا تیله مشکی قشنگ چشماش بهم نگاه کرد○ و گفت :《 اما جونگ کوک . یادم اکمد همه چیز یادم اومد که به اون مرد چی گفتم . هیچ کنترلی روشون نداشتم گفتم... گفتم خودتو بکش . و اونم ..》● به خاطر صحنه های دلخراشی که از جلو چشمام میگذشت چشمام رو محکم به هم فشار دادم . دلم میخواست دیگه هیچ وقت این صحنه ها توی ذهنم نباشن . اون لحظه حس کردم جونگ کوک چشمامو ب.و.س.ی.د . تعجب کردم . سریع چشمامو باز کردم و ؟_؟ نگاش کردم . خم شده بود از اون چیزی که انتظار داشتم صورتش بهم نزدیک تر بود .
حس می کردم گونه هام سرخ شده . شاید به خاطر تب بود (اما خودمونیم ... میدونیم که به خاطر تب نبود 😂) اروم و با آرامشی خاص که ارومم میکرد گفت● جونگ کوک :《 تو هیچ وقت قاتل نیستی به اونا توجه نکن . منو ببین . تو فقط زندگی منی که بهترین لحظه های زندگیم کنار تو هست .》 ● بعد از این حرفش اروم اروم سرشو جلو تر اورد و هعی نزدیک تر میشد . انگار خشک شده بودم نمیتونستم تکون بخورم به چشمای جونگ کوک نگاه میکردم . اما چشمای اون یه جای دیگه رو میدید اونم ل.ب.ه.ا.م. بود . شاید فاصلمون به ۱سانت رسیده بود که یهو (بریم ضد حالللل😂😂) در اتاق باز شد و زن دایی من ( همون خانم که همسر لورنزو بود ) وارد اتاق شد و با اون صحنه رو برو شد. خندشو گرفته بود اما به زور خندشو کنترل میکرد . من اون لحظه سریع سرمو کنار کشیدم ●
همسر لورنزو ( از این به بعد به اسمش یعنی کاترین میگم ) کاترین :《 امممم. خب... اومده بودم بیام کمک ا.ت که اگر میخواد ببرمش حمام چون . .... اممم فکر کنم نمیخواد (و اروم زمزمه کرد فعلا جاش خوبه😄)》 ا.ت :《 نه نه زندایی کاترین ممنونم میشم کمکم کنی . جونگ کوک هم الان میخواست بره 😬》کاترین :《 قربونت برم که بهم میگی زندایی😍 اوکیه من بیرون منتظرم》 ● داشتم از خجالت اب میشدم میخواستم زودی در برم 😂 که یهو جونگ کوک دستمو کشید و گفت باید بعدا بهم تعریف کنی چطوری فامیل دار شدی یهویی😏 منم سرمو تکون دادمو زود از اونجا جیم شدم . رفتم بیرون دیدم کاترین بیرون منتظرمه و رفتم پیشش سرمو انداختم پایین ●و اروم گفتم:《 ببخشید که ...(نزاشت بقیشو بگم)》 کاترین :《 اشکال نداره ا.ت تقصیر من بود که اونجوری اومدم تو اتاق. همین که میبینم حالت بهتره خیلی خوشحالم ☆_☆》
ادامه دارد ...
لایک فراموش نشه ❣
این پارت چطور بود؟
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
عالییییییییییییییییییی بود🤩
میشه آجیم شی؟
اره نفسم . دلارام هستم . ❤❤
پارت بعدی رو آپکردم امیدوارم تا امشب برسه اگه نرسید صبح دیگه هست . ❣❣❣❣❣
وای عالییییی بود
مرسی تو یه نویسنده عالی هستی...
مرسی خوشحالم کردی❤❤❤❤❣❣❣❣❣💜💜💜
خیلیی قشنگه لطفا پارت بعدیو زودتر بزار. 💜
ممنومم بیوتی ❄❄❄
واو خیلی خوب بود
واقعا ممنان از اون ضد حالی 🙄😶😐
ممنون خیلی قشنگ بود 💜
😂خواهش میکنم ❤❤❤
پارت بعدی لطفاً خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی عالیه 😘😘😘😘😘😘😘😘😘💜💜💜💜💜💜💜💜💜
ممنونم سوییتم😍❤❤
اوه خوبه بلاخره بعد از ۲۳ ساعت منتشر شد