7 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝓢𝓪𝓯𝓪♡ انتشار: 3 سال پیش 11 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
حرفی ندارم
موارد پارت قبل:رفتن پیش مامان ، سگ هار دنبالتون میفته
که سگه اومد طرفم منم همین طور جیغ میزدم که یهو رفتم پشت راستین قایم شدم ♡راستین تو رو خدا اینو ببر من از سگ میترسم ♤باشه ولی از پشت من بیا بیرون این طوری نمیتونم♡نههههههه من میترسم الان میاد دنبالم نمی خواممممم راستییییییننن بدوووو. راستین این قدر طول داد که سگه بهم رسید اد هم اومد کنار من ♤هیچ کاری نکن آروم باش♡راستین اگه این یه قدم دیگه بهم نزدیک بشه فرار میکنم♤آروم باش اگه تو فرار کنی هم منو گاز میگره هم تو رو ♡راستین این چرا نمی نمیرههه من دارم سکته میکنم ♤آروم باش عزیزم یکم دیگه وایسا میره. وقتی بهم گفت عزیزم حالی به حالی شدم خودبه خود گفتم♡باشه. سگه اومد کامل رو پام اومدم یه جیغ بنفش بزنم دیدم نمیتونم یه چیز نرم رو دهنمه چشمامو باز کردم دیدم راستین دستشو گزاشته رو دهنم و یه دستشم گزاشته رو دماغش به معنی اینکه ساکت باش من دیگه به سگه توجه نداشتم داشتم غرق چشمای قهوه ای عشقم میشدم چه قدر چشماش قشنگه دیگه نفهمیدم هیجان فقط داشتم راستین نگاه میکردم بالاخره دستشو برداشت ♤سگ رفت دیدی گفتم جیغ میزدی گازت میگرفت برای همین دستمو گزاشتم امید وارم ناراحت نباشی از دستم.یهو کنترلم از دست دادم
و رفتم تو بغل راستین زدم زیر گریه (اخه دختر جان ادم وسط بازار گریه میکنه و میپره بغل یه نفر سوفی:تو ساکت که هر چی هست تقسیر توئه من دارم زندگی تو رو اینجا انجام میدم بلا سر منه بد بخت میاد چیکار کنم از دست تو. نویسنده : هیچی چون خودم همه اینا رو تجریه کردم فعلا هیسسس بریم سر داستان) راستین اول خشکش زده بود ولی بعد از شک در اومد آروم موهامو ناز کرد تو گوشم گفت♤صفا آروم باش اون رفت دیگه نمیاد من دیگه نمیزارم بیاد باشه آروم باش گریه نکن دیگه... . این قدر این حرف ها رو زد تا آروم شدم گریه ام بند اومد از بغلش اومدم بیرون همون بغلی که بهش محتاج بودم روم نشد تو چشماش نگاه کنم سرم پایین بود ♡اممم راستین ببخشید خیلی ترسیده بودم یهو این کارو کردم♤ اشکال نداره میدونم تو ترسیده بودی ولی یه چیزو دقت نکردی♡چیو؟♤من صفا صدات کردم...♤راستین تو میدونی از این اسم بدم میاد چرا اینو بهم میگی من عوضش کردم که دیگه کسی مسخره ام نکنه...♤اسم به این خوشگلی چرا اخه هر کی مسخره هم کرده به اسمت حسودی میکنه صَ... . یه جوری نگاهش کردم حرفشو خورد ولی دیدم چرا راستین نباید بهم اسم خودمو صدا کنه بزار فقط اون صفا صدام کنه یه نفس عمیق کشیدم بهش نگاه کردم♡باشه صفا صدام کن البته فقط منو توییم اگه کسی پیشمون بود سوفی صدام میکنی♤یعنی اگه رکسانا هم پیشمون بود نمیتونم صفا صدات کنم♡چرا میتونی من منظورم اینه که مثلا عمو ها میان، پیش سارینا ،زهرا... پیش اینا منو سوفی صدام کن. راستین کمی خم شد ♤چشم بانوی من. سر شو آورد بالا یه چشمک زد دوباره مسخره بازیش شروع شد و استارت خنده منم شروع کرد
بالاخره رسیدیم به مامان و عمه مامان تا من دید○کجا بودی تا الان مگه نگفتم زود بیا چرا گوشیتو جواب ندادی... . مامان همون داشت غر غر میکرد منم سرمو انداختم پایین حرفی نمی زدم فقط بغض کرده بودم راستین دید من چیزی نمیگم رو به مامان ♤زندایی سوفی دعوا نکنین اون تقسیری نداشت یه سگ هار افتاده بود دنبالش و سوفی ترسیده بود برای همین دیر ش...○چی سگ هار صفا حالت خوبه چیزیت نشده گازت که نگرفت خوبی؟♡مامان من حالم خوبه نه گازم نگرفت راستین کمکم کرد که چیزیم نشه اگه راستین نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد تازه اسم سوفی نه صفا سوفی سوفی. مامان رو به راستین کرد ○ممنون راستین جان این دختر منم که ترسو حتما یه بلایی سر خودش میاورد. بعدش مامان رو به من با خنده ○ خیلی خوب سوفی حالا که خوبی بیا بریم خونه که جمشید زنگ زد گفت که عمو حسنت اومده مانی میخواد شما هارو ببینه(مانی پسر عموی کوچک تونه)♤اخ جون دایی حسن دلم براش تنگ شده ♡مامان مطمئنی میخواد ما رو ببینه؟ صدف که اونجا و با اون سر گرمه(صدف خواهر کوچیک شماست شما ازش شیش سال و نیم بزرگ ترین)○من چه کنم بابای خودته دیگه ♡ای خداااا اخه من خریدی نکردم دلم نمیخواد برم خونه♤اشکال نداره ص... نه سوفی بعدا فردا باهم میام بیرون باشه؟ ♡مامانی میزاری برم؟ تو رو خداااا؟○به من نگو به بابات بگو. لب و لوچمو اویزون کردم راستین خنده اش گرفت ♤اجی گلم من خودم با دایی حرف میزنم قبوله؟♡عالیه مرسی داداشی○چی اجی ؟، داداش؟●راستین تو نمیزاری من بهت بگم داداش بعدا سوفی بهت میگه داداش تو یه بارم منو اجی صدا نکردی♤خب تو همش منو کله پوک صدا میکنی اصلا یه بار مثل آدم صدام نکردی سوفی یه بارم بهم بی احترامی نکرده دلم میخواد به اون بگم اجی بهش اجازه بدم بهم بگه داداش فرمایش؟ عمه گفت◇بچه ها عیب تو خیابونیم بعدا خونه هر چقدر میخواین بزنین تو سروکله هم♡عمه؟ از شما بعیده ◇این دوتا اینقدر دعوا میکنن دیگه اعصاب ندارم. خنده ام گرفت هی میخواستم جلو خنده مو بگیرم نشد یهو ترکیدم از خنده رکسانا که حرصش گرفته بود یهو ●اخه تو چقدر دروغ گویی تو من میگی که به داداش من عل... . من کلا خنده یادم رفت با چشمای درشت شده رکسانا رو نگاه میکردم جو هم خیلی سنگین شده بود با یه بغضی که گلومو گرفته بود♡هیچ وقت راز نگهدار خوبی نبودی نمی دونم چرا همیشه بهت اعتماد میکنم من چنین چیزی هم نگفتم به خاطر یه داداش، اجی گفتن میخوای ابروی منو ببری؟ باشه من دیگه به راستین نمیگم داداش تازه اون حس هم... .مجبور بودم بگم تا ابروم نره ♡اون حس هم یه حس بچه گانه بود خیالت راحت شد؟.هیشکی حرف نمیزد ♤منظور شما دوتا چیه من نیمفهمم رکسانا تو چته سوفی تو چیو به رکسانا گفتی م...●اخه من موندم تو چطور داداش منی چرا اینقدر دوهزاریت کجه؟ آقا جان سوفی ب... ♡رکسانا تمومش کن نمیخوام چیزی بگی تو فقط باعث میشی من همه جا ناراحت باشم چه تو اوج خوشحالی چه در حالت عادی نمیزاری از اون لحظه شاد باشم من تورو ادم میدونستم بهت حرف دلمو زدم دیگه هیچ وقت طرفتم نمیام . روبه مامان و عمه♡میشه بریم انگار امروز روز نحسیه .عمه که دید حالم خرابه ◇بریم من بعدا با تو کار دارم رکسانا خانم. من رفتم پیش مامان و با اون حرکت کردم دیگه به هیچ جا هم نگاه نکردم مامانم که وضعیت منو دید حرفی نزد چون میدونست یه حرف بزنه اشک هام جاری میشه بالا خره رسیدیم خونه عزیز با همه سلام و علیک کردم
رفتم بالا لباسامو در اوردم همون جا نشستم گریه کردم اخه چراااا من چه گناهی کردم مگه دست خودم بود این دل من دیونه بازی در میاره چرا همیشه باید همه چی خراب بشه من که میخواستم فراموشش کنم چرا میخوان ابروی منو ببرن چرا به هرکی اعتماد میکنم از اون راز من سو استفاده میکنه مگه چه گناهی کردم منم انسانم همون طور که داشتم گریه میکردم در بازشد صدای راستین اومد که اسممو صدا میزد سریع اشک هامو پاک کردم ولی چشمام قرمز بود حتما هم صدام گرفته بود راستین منو دید اومد پیشم ♤چرا گریه میکنی اخه اجی گلم به خاطر چند تا حرف چرت کسانا گریه میکنی ار...♡راستین دیگه بهم نگو اجی معلوم نیست این دفعه چه بلایی قرار سرم بیاد من دیگه نمیخوام به خاطر این چیزا ابروم بره دی.... ♤هیسس حرف نزن صفا ♡خواهش میکنم... ♤گفتم حرف نزن.منم دیگه ساکت شدم♤من نمی دونم تو به رکسانا چی گفتی برام مهم نیست برام تنها چیزی که مهمه خواهر خوشگل من همیشه اعتماد به نفس داشته باشه و شاد باشه و به خاطر حرف های دیگران خودشو عذاب نده نمی خوام به خاطر رکسانا این جا بشینی گریه کنی الان همه پایین از رفتارت تعجب کردن بیا پایین شاد باش همون صفای همیشگی و تو همیشه عاجی من میمونی و منم داداشت میشم برای همیشه قبوله؟ . هم از حرفاش خوش حال شدم هم ناراحت (فکر شو بکنین چهرتون چطوری میشه وقتی هم خوشحالی هم ناراحت) ولی خوشحالی پیروز شد بر ناراحتیم و یه لبخند قشنگ زدم♡باشه داداشی قبول تو داداشم میمونی برای... .نمیدونستم بگم یا نه از طرفی دلم میگفت نگو عقلم میگفت بگو گیج شده بودم بالاخره عقلم پیروز شد برای اولین بار♡برای همیشه . این حرفم همش تو سرم اکو میشد
تو داداشم میمونی برای همیشه
تو داداشم میمونی برای همیشه
تو دادشم میمونی برای همیشه...
یه قطره اشک از چشمام چکید بلند گفتم♡اره میدونم چی گفتم دیگه نیاز نیست هی تکرار کنین. اصلا حواسم نبود که راستین اینجا ♤صفا حالت خوبه؟ چی شده؟♡اره خوبم داداشی فقط مغزم بازی درمیاره ♤من که نمیفهمم چی میگی بیا بریم پایین♡باشه داداش
رفتیم پایین رفتم اول صورتمو اب زدم تا پوف چشمام بخوابه رفتیم داخل مامان فهمید چه قدر گریه کردم با نگاهش فهموند برم پیشش بشینم رفتم پیشش نشستم آروم طوری که خودم فقط بشنوم○سوفی چرا تا الان گریه کردی مگه بهش نمیگی داداش دیگه چرا گریه میکنی الان اون بفهمه هم مهم نیست چون دیگه بهش حسی نداری . مامانم هم گول خورد از نقش بازی کردن من دیگه واقعا باید فراموشش کنم♡مامان من از این ناراحت بودم که به هر کی اعتماد میکنم خراب میکنه به اون اعتمادم چه دوست گرفته چه به فامیل ○بعدا باهم حرف میزنیم♡باشه مامی. عمو حسن گفت:"به به صفا خانم بالاخره تونستیم شما رو هم ببینیم..." قیافه مو جمع کردم♡عمو من سوفی ام سوفی چرا هیشکی یادش نمیمونه تو رو خدا سوفی صدام کنین. عمو حسن:"باشه خانم نق نقو سوفی جان شما این همه مدت بازار چیکار میکردین اخه؟" ♡عمو شما ما دختر ها رو درک نمیکنین دخترا با خرید کردن شارژ میشن شنگول میشن تازه اگه خرید هم نکنیم همین که بایه نفر برن بیرون خودش یه عالمه انرژی میده .عمو حسن:"عجب درسته ما مردا شما رو درک نمیکنیم اخه خرید چه انرژی میده؟"♡عمو من هر چقدر بهتون توضیح بدم چون دختر نیستین ما رو درک نمیکنین ●فقط وراجی کنی♤رکسانا ساکت شو یکم بفهم چی میگی♡ولکن راستین مهم نیست برام. رکسانا از حرص دندون هاشو رو هم میکشید من نمیدونم رکسانا چرا باهام این طوری میکنه من که بهش حرفی نزدم ولی مطمئنم برای این حرفی که زدم مامان عصبی شده الان خدا به دادم برسه تو خونه بالاخره این مهمونی تموم شد راستین هم با بابا حرف زد بابا هم قبول کرد بریم بیرون فردا رفتیم خونه فکر میکردم برسیم خونه مامان یه عالمه سرم دادو فریاد میزنه که چرا چنین حرفی زدم فلان ولی چیزی نگفت رفتم رو تخت خوابم با فکر به فردا گرفتم خوابیدم
صبح طبق معمول با اهنگ دچیتا از شوگا بیدار شدم اخ چقدر این اهنگ و دوست دارم از تخت پریدم پایین رفتم دستشویی کارهای لازم و کردم و اومدم بیرون خیلی هیجان داشتم امروز دیگه انلاین نشدم چون پنجشنبه بود امروز از صبح قراره با راستین و عمه باشم مامانم میاد بالاخره مامی هم آماده شد صدف رفت خونه عزیز گفت نمیخوام بیام قراره مانی بیاد منم شنگول منتظر راستین و عمه بودم بالاخره راستین و عمه اومدن اول دو تا ماچ گنده عمه کردم پریدم تو بغلش به راستین هم سلام و علیک کردم ○خب تا کی میخواین اینجا وایسین بریم؟. بالاخره رفیتم بازار یه عالمه چیز های خوشگل بود رفتم تو یه مغازه گفتم پیکسل میخوام برام چند تا آورد از یکیش خیلی خوشم اومد اونو برداشتم پولشو حساب کردم اومدم بیرون دیدم راستین به یه عروسک خرسی قرمز نگاه میکنه دیدم روی اون عروسک یه چیزی به انگلیسی نوشته (شما کلاس زبان رفتین و به زبان انگلیسی مسلط هستین و الان دارین زبان کره ای یاد میگرین) یکم دقت کردم دیدم نوشته"I love you zahra" وای یادم نبود که اون با صد تا دختره خودش بهم گفته بود چت شونم دیده بودم چرا باز منه احمق بهش علاقه دارم ؟ چرا دل منو این به بازی گرفته؟ با نگاه اشکی چشم از اون عروسک گرفتم رفتم پیش مامی یکم راه رفتیم مامان یه لباس دید از اون خوشش اومد ○برو بپوش♡مامان من خوشم نمیاد از این لباس○لباس به این خوشگلی حالا برو یه تن بزن بهت میاد باور کن♡ماما... ◇ برو بپوش حالا بعدا اگه تو تنت خوشت نیومد نخر. به احترام عمه و مامان رفتم اتاق پرو و پوشیدم وای حق با عمه و مامی بود بهم میومد ولی کاش لاغر تر بودم یهو صدای مامی اومد○پوشیدی؟♡اره مامی○در و باز کن. در و وا کردم ○دیدی گفتم بهت میاد دیگه رو حرفم حرف نزن♡باشه مامی تو لباس انتخاب کردن محشری واقعا خیلی دوستش دارم ولی کاش بنفش هم داشت○تو منو کشتی با این بی تی اس گیر دادی به رنگ بنفش این همه رنگ خدا آفریده اد گیر دادی به این.با حرص گفتم♡ماماننن. عمه و مامی خندیدن راستین که تازه وارد این مغازه شده بود تا منو دید ♤وای بهت میاد خیلی خوشگل عاجی گلم. با لحن سرد که خودمم تعجب کردم گفتم♡ممنون. نمیدونم چرا ولی یهو لحنم سرد شد راستین که تعجب کرده بود رفتم لباس و در اوردم مامان هم حساب کرد رفتیم از مغازه بیرون بستنی گرفتیم یه جا نشستیم مشغول خوردن بودم که......
تموم شد این قسمت لطفا اون قلبم قرمز کن مرسی
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)