10 اسلاید امتیازی توسط: Nick انتشار: 4 سال پیش 26 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ببخشید که در قسمت قبل غلط املایی وجود داشت به درخواست شما از اینجا به بعد داستان پیش میره
از دید نیک
سارق رو با دندونام گرفته بودم و به سمت بیابون میبردم به یه قرار رسیدم که حس میکردم برام اشناس (گرگ ها از حافظه قوی ای برخوردارن ). سارق رو تو غار مخفی کردم و بعد به حالت طبیعی برگشتم و به خونه برگشتم
در یخچال رو باز کردم و... خدای من هیچی داخلش نبود حاضر شدم و به سمت نزدیک تریم مغازه رفتم. اونجا ریک رو دیدم. نیک: سلام ریک چطوری مرد دیروز اتفاقی افتاده بود که پلیس اومده بود واسه پرس و جو. ریک: سلام نیک خدارو شکر خوبم. اره دیروز دزد به خونه حمله کرد ولی یه اتفاق عجیب افتاد. نیک : اتفاق عجیب؟?? ریک: اره بعدا برات تعریف میکنم رفیق.
داشتم وسایل رو میبردم خونه که ریک بوق زد و گفت بپر بالا ?? اون یه شورلت خریده بود؟!? تعارف کردم و آخر منو سوار کرد موقع سوار شدن اومدم در شاگرد رو باز کنم که دیدم یه نفر داخل نشسته... اون یه زن بود? سلام کردم و به ریک گفتم معرفی نمیکنی مرد؟ ریک: نیک این خواهرم ریلاست . نیک خوشبختم خانم و دستش رو بوسیدم . رسیدیم جلو در خونه و قبل از اینکه پیاده شم یه نگاه به ریلا انداختم ?? چرا تا الان دقت نکرده بودم چشماش مث خورشید میدرخشید و این فقط یه معنی میده...
اون... اون یه گرگینس!! تازه نه از هر نوعی اون یه گرگینه صحراییه(گونه ای که مثل کایوت ها رفتار میکنند) فک کنم خیلی بهش زل زدم چون ریک گفت هی رفیق اگه بهش علاقه داری نمیتونی فقط نگاش کنی ??♂️? نیک: نه بابا یه چیز عجیب به چشمم خورد با این حرف ریک یادش افتاد که میخواست یه چیزی بگه و من رو کشید یه گوشه ریک: هی رفیق تو به فکر میکنی گرگ نما وجود داره نیک : ?هی پسر دیوونه شدی معلومه که نه. میخواستم دلیل بیارم که ریلا پرید تو بحثمون هی بچه ها بهتره حواستون به چرت و پرتی گفتناتون باشه چون اگه کسی بشنوه زنگ میزنم تیمارستان?? ریک یه نگاه عصبی کرد و رفت تو خونه بدون خدا حافظی منم خواستم با ریلا حرف بزنم که دیدم اونم گفت خدافظ و رفت وسایل رو که گذاشتم تو خونه یادم افتاد که فردا شب ماه کامله و اگه ریلا بلد نباشه خودشو کنترل کنه احتمال گیر افتادنش زیاده پس....
پس باید مراقب ریلا باشم به علاوه که نمیدونم اون میتونه اتشش به خون انسان رو کنترل کنه یا نه داشتم به این موضوع فک میکردم که یاد اون دزده افتادم تبدیل شدم و به سمت غار رفتم
باقی داستان از چشم ریکو.
ریلا اومد داخل و گفت هی پسر داشتم شوخی میکردم چرا بی جنبه بازی در میاری.?. ریک: به نظرت من به عنوان یه آدم که پروفسورا داره در مورد یه همچین چیزی شوخی دارم ریلا : نه اصلا منظورم این نبود فقط میخواستم از اون جو در بیاید. آها راستی داشت یادم میرفت چقدر رفیقت خوشتیپه (فهمیده گرگینه اس) میتونی بیشتر باهاش آشنام کنی? ریک : واقعا تو الان داری به این فکر میکنی بزار بعدا راجبش صحبت میکنیم
ببخشید اگه غلط املایی داشت حتما نظراتتون رو بگید
با اولین نظر قسمت بعدی رو میزارم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
???❤خوشگل بود فقط زود تمومش نکن لطفا
به روی چشم