قصه های من و خواهرم 3

الکسا بنظر تو این یه شوخیه ؟! الکسا: بعید نیست ( ما خیلی مشهور هستیم آدمها ی مشهور هم ...)

گفتم: شاید ? ولی دوباره شب بعد یه صدای عجیب می گفت بیا بازی کنیم نفهمیدم

چی بود ترسیدم چون یهو صدای جیغ اومد ?? این بار ، دیگه ترسیدم، چون فکر مردم روح هست ?? پس به خواهرم زنگ زدم

الکسا: گوشیم زنگ زد یهو پریدم دیدم استیسی زنگ می زنه جون به لب شدم سریع

رفتم تو اتاق استیسی ، دیدم رفته زیر پتو. گفتم: استیس خوبی دختر ( استیس ، اسم کوتاه استیسی الکس ، اسم کوتاه الکسا )

خلاصه پتو رو کشیدم اون طرف ، استیس خواب بود ? خوشحال شدم ، اما خوشحال با ترس چون اگر استیس خوابه کی زنگ زده. گفتم: حتما شوخی بود ?

استیسی: دیشب خیلی ترسیدم پس به خواهرم زنگ زدم ولی بعد گفتم حتما خواهرم از من هم بیشتر میترسه

( الکسا 2 سال از من کوچیکتره ) گوشیم رو خاموش کردم و خوابیدم ? روز بعد

روز بعد خسته بودم وقتی از پله ها پایین می رفتم ، احساس کردم یکی پشتمه ، چسبیده به من ، وقتی چرخیدم ....

اگر تا اینجا اومدید حتما همه ی تست ها رو خوندید ازتون ممنونم