
بچه ها امیدوارم خوشتون بیاد
از زبان ات تا خواستم دست و صورتم رو بشورم بیهوش شدم از زبان کایلی داشتیم ستایی حرف میزدیم یهو یه صدا از دست شویی اومد هر سه نفرمون رفتیم دیدیم ات بیهوش شده نتونستم خودم رو کنترل کنم نشستم زمین و زدم زیر گریه اونقدر گریه کردم یهو جونگ کوک پیام داد جیسو جوابش رو داد اونقدر حالم بد بود
جیسو و آیو ات رو بردن من نمیتونستم از جام بلند شم همونجا آنقدر گریه کردم تا جیسو آمد بغلم کرد بهم گفت آروم باشم حالش خوبه آیو هم بالا سر ات گریه میکرد یک ساعت صبر کردن ولی بهوش نیومد ناچر بردنش بیمارستان من که اونقدر حالم بد بود با آیو بیچاره جیسو داشت هردومون رو آرم میکرد یهو گوشی ات زنگ خورد جیمین بود جیسو براداشت
(علامت جیسو+ علامت جیمین_) +الو _الو شما +جیسو هستم دوست خواهر ات الان ات نمیتونه صحبت کنه _و چرا اينهمه صدای گریه میاد؟ +ات حالش بد بود بیهوش شد الان صدای گریه مال دوستش و خواهرش _چی لطفا آدرس بیمارستان رو بفرستین +بله خدانگهدار _خدانگهدار از زبان جیسو وقتی قط کردم آدرس رو فرستادم اونم نوشت ممنون
آیو کایلی حالتون خوبه چیزی میخواین بخورین کایلی:من همبرگر میخوام آیو:منم ساندویچ جیسو: باشه پس من سفارش میدم الان آوردن بگیرنشون یهو چهار نفر اومدن تو اتاق و ماسک شون رو در آوردن
تهیونگ و جونگ کوک و جین و جیمین بودن سریع از جام بلند شدم و یه تعظیم کردم یهو ات بهوش اومد بلند شد ولی روی دست چپش افتاد کایلی سریع بلند شد بلندش کرد وقتی دکتر اومد گفت دست چپش شکسته

کایلی لباس های ات رو عوض کرد اینم لباس ات از زبان ات وقتی بهوش اومدم بی تی اس رو دیدم بلند شدم اما روی دست چپم افتادم بعدشم کایلی لباسم رو عوض کرد قرار بود کمی دیگه مرخص بشم نشسته بودم باهمون دست شکسته ام آیو رو بغل کردم بعدش کایلی و بعدش جیسو
بعد اینکه همه رو بغل کردم یه نگاهی به چهار نفر انداختم واقعا داشتن گریه میکردن فکر این رو نمیکردم از جام بلند شدم رفتم پیششون اشون معذرت خواستم و بغلشون کردم نسبت به سنم قدم خیلی بلند بود 189 سانتی متر بودم بچه ها تو این داستان جیمین قدش از ات بلند تره
تا خواستم بهش بگم باهاش قرار میزارم کایلی گفت بریم دستت رو گچ بگیریم رفتیم دستم رو تا گچ بگیرن داشتم فکر میکردم که قرار با ک*ر*ا*ش*م*ق*ر*ا*ر* بزارم که یه لحظه خیلی ترسیدم چون یه درد رو دستم احساس کردم واییییی
آنقدر ترسیده بودم که نگو یهو آیو گفت داره خون میاد انگار اونجایی که افتادم شیشه خورده هم بوده به هر حال چیکار میشه کرد این اتفاق افتاده نمیشه که جلوش رو گرفت به خاطر همین دیگه نترسیدم اما اونقدر درد میکرد و میسوخت نمیدونستم چیکار کنم تا شیشه رو از دستم در آوردن بعد گچ گرفتن میخواستم به جیمین یه چیزی بگم اما پام به یه جایی گیر کرد و
خب دیگه تمام شد تا فردا خبری از داستان یک عشق بسیار زیبا نیست
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی بود