
سلام دوستان داستانم رفته رفته بهتر میشه تو چند قسمت بعدی یه اتفاقاتی میوفته مثل خیانت و شکست عشقی
اعصابم خورد شد نمی دونستم چرا مرینت یه دوست معمولی بود ولی وقتی لوکا اونجوری به مرینت نگا می کرد احساس می کردم که یه چیزی داره ازم کم میشه بعد از کلاس یه راست رفتم خونه همش به مرینت فکر می کردم تصمیم گرفتم فرداش یه نامه به مرینت بدم وقتی رسیدم خونه سریع رفتم اتاقم یه کاغذ برداشت تصمیم گرفت که به مرینت بگم............... نامه تموم شد اونو تویه پاک نامه خیلی خوشگل گذاشتم. خسته بودم رفتم خوابیدم.
صبح بيدار شدم. بعداز صبحونه با راننده شخصی رفتم به مدرسه مرینت مثل همیشه دیر کرده بود نامه رو گذاشتم رو میز مرینت و سره جای خودم نشستم چند دیقه نشود که مرینتو الیا باهم رسیدن. مرینت مامانم از خاب بیدارم کرد دیرم شده بود سریع وسایلمو جم کردم و رفتم بیرو الیا در خونمون بود گفتم اینجا چیکار می کنی الیا:اومدم باهم بریم مرینت :باشه فقط زود بریم دیر شد سریع خودمونو رسوندیم مدرسه وقتی اومدیم سره کلاس دیدیم یه نامه رو میز منه رفتم نشستم خاستم نامور باز کنم که خانوم باستر درو باز کرد من اونو گذاشتم تو کیفم.
کلاس که تموم شد رفتم خونه تو اتاقم بودم نامه تویه کیفمو برداشتم همین که چشمم به اسم آدرین افتاد چشمام داشت از حدقه میزد بیرون ? باورم نمی شد وای یعنی چی نوشته با هیجان نامور باز کردم
توش نوشته بود سلام مرینت. مرینت میخاستم بگم که تو دختره خیلی شجاع و قوی هستی ولی خیلی به سمت خاطرات میری واسه همین این نامور نوشتم. تو باید بیشتر از خودت مراقبت کنونی. راستی از لوکا هم فاصله بگیر اون پسر خیلی پسته من احساس خوبی بهش ندارم. من به خاطره خودت میگم چون من تر رو......... (تو قسمت بعدی اینجارو میگم ?)
وقتی قسمت اخر خوندم نامه از دستم افتا یهو بغصم ترکید فقد تا یه ساعت داشتم گریه می کرد یهو سرم گیچ رفت و افتادم وقتی چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم الیا مامان و بابام اونجا بودم وقتی چشمامو باز کردم الیا اومد و بغلم کرد.
گفتم: اینجا چه خبره چرا من اینجام الیا گفتم: من اومد تا ببینمت وقتی رسیدم جلوی در اتاقت در زدم جواب ندادی درو باز کردم دیدم افتادی رو زمین و بیهوشی سریع آمبولانس اومد و تورو آورد بیمارستان دکتر اومد وگفت بعد از تموم شدن سرومش میتونین ببرینش مامان و بابام رفتن تا کرای ترخیصمو انجام بد الیا:مرینت چی شده مرینت: چیزی نشده الیا : مرینت به من دروغ نگو زیره چشات پوف کرده من دگه مجبور شدم بگم همه چی رو به الیا گفتم آلیا وقتی فهمید رنگش پرید گفت: مطمعن هستی آدرین اینو نوشته مرینت: آره
مرینت: آره امضا خودش بود الیا : نباید به ذاریم این اتفاق بیوفته مرینت:آخه چجوری الیا : فهمیدم تو نامش گقته بود ساعت 2 بعد از ظهر درسته مرینت: درسته آره ولی چطوری بفهمیم کجا باید بریم الیا : آدرینو تعقیب میکنیم همون موقعه مامان و بابام اومدن. سرومم تموم شده بود رفتیم خونه حالم بد بود نه به خاطر مریضی به خاطره نامه آدرین بود باورم نمی شد میخاد این کارو انجام بده الیا کمکم کرد و منو برد اتاقم خودمو انداخت رو تخت و خوابیدم
وقتی بیدار شدم دیدم آلیا داره وسایل مدرسه منو جم میکونه پاشدم گفتم: اینجا چی کار می کنی الیا : من از دیروز اینجا بودم بابات رفت وسایله منو آورد من کیفتو جم کردم امروز دیر نرسیم سره کلاس
رسیدیم به کلاس وقتی خواستم درو باز کنم دستم میلرزید و نتونستم الیا : دوختر آروم باش نمیزاریم اتفاقی برای لوکا یا آدرین بیوفته و درو باز کرد همینکه وارد کلاس شدیم چشم به آدرین افتاد فقط به اون نگاه میکردم
چون پشت سرش نشسته بود صورتشو نمیدیدم ولی عصبانیتش معلوم بود یه دقیقه هم نشده بود که ما رسیده بود لوکا اومد تو و یه راست اومدم طرف من لوکا : سلام عشقم
مرینت : س... سس... سل.... سلام. نشست سره جاش وقتی به آدرین نگاه کردم دیدم چرخیده و داره به لوکا نگاه میکونه یهو پاشد و رفت سمت لوکا.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بول
تو رو خدا جان مادرت زود تر پارت بعدی رو بزار من دارم دق میکنم ???????????????????
ولی عالی بود ❤️❤️??
جون هرکی دوست داری ادامه????
وای عالییی و محشر بود حرف نداشت خیلی خوب