
سلام دوستان واقعا واقعا معذرت میخوام به علت این مدت طولانی ولی خب سعی میکنم که زود تر بنویسم ?
اون شب بعد از اینکه آدرین من رو رسوند خونه خیلی ناراخت بودم راستش نمیخواستم که اون کارو با آدرین بکنم ولی خب دسته خودم نبود توی این مدت به همه چیز فکر کردم حتی بخشیدن آدرین ولی نمیدونم چه طور..از زبان آدرین پلگ به نظرت مرینت من رو میبخشه..نمیدونم ? درضمن دیگه سکوت کن میخوام پنیر بخورم و ازش لذت ببرم.. اهه? وای پگ از دست تو کاش یکم جدی میگرفتی.. صبح از زبان مرینت خیلی کسل بودم و با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم دست و صورتم رو شستم کیفم رو برداشتم و رفتم به سمت دانشگاه .. امروز دانشگاه خیلی خسته کننده بود و خیلی دیر تمام شد ولی بالاخره تمام شد بعد از دانشگاه اَنجِل(صمیمی ترین دوست دانشگاهی مرینت) اومد پیشم و گفت مرینت ما میخواهیم بریم کتابخونه بعد هم بریم موزه تو هم با ما بیا.. انجل امروز نمیتونم یه روز دیگه .اه مرینت بیا دیگه تازه با هم طراحی هم میکنیم..
? طراحی چی.. همونی که خانم نیکلاس گفت.. کدوم. اه مرینت اصلا حواست به کلاس بود باید یه طراحی بکشیم حالا بیا من برات توضیح میدم ..اول نمیخواستم قبول بکنم ولی انجل اینقدر اصرار کرد که قبول کردم بعد از کتابخونه من و انجل رفتیم خونشون وای طراحی های انجل خیلی خوشکل بود بعد از چند ساعت طراحی کردن بالاخره از انجل خداحافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم دیگه شب شده بود به خاطر همین من خیلی سریع خوابم برد صبح بیدار شدم و رفتم دانشگاه طرح هامون رو تحویل دادیم و ... این هفته،هفته خیلی خوبی بود چون چند تا تعطیلی داشتیم فقط دو روز اول هفته رو رفتیم دانشگاه بعد از اون تعطیل بودیم..
امروز اولین روز تعطیلی بود حوصلم واقعا سر رفته بود امروز که باید میخوابیدم صبح زود بیدار شدم توی همین فکر ها بودم که با صدای تیکی به خودم اومدم که میگفت مرینت نمیخواهی تلفت رو جواب بدی منم تلفتم رو برداشتم وای ?? آلیا بود سریع جواب دادم گفتم سلام آلیا هم گفت سلام هی دختر خیلی وقته که همدیگرو ندیدم بیا توی این تعطیلی ها با هم باشیم منم گفتم باشه پس ما عصر توی خونه آلیا قرار گذاشتیم وقتی رفتم دیدم یه جشن بزرگه بعد آلیا اومد و بهم خوش آمد گفت بعد هم گفت ببین مرینت اگه بخواهی مثل دفعه قبل از مهمونی بری دیگه باهات حرف نمیزنم منم گفتم باشه ..
اواخر مهمونی ادوارد بلند گفت بچه ها بیاین توی این مدت بریم سفر.. ما یه جزیره داریم که هر سال میریم اونجا بیاین امسال هم بریم کل بچه ها خیلی خوشحال شدن بعد ادوارد گفت که هرکسی رو هم که دوست دارید با خودتون بیارید قرار ما فردا فرودگاه .. بعد از مهمونی من به انجل زنگ زدم و از اونم خواستم که بیاد اونم قبول کرد بعد هم رفتم خونه و وسایلم رو جمع کردم و به پدر و مادرم توضیح دادم اونا هم خوشحال شدن چون توی این مدت من رو خیلی ناراحت دیدم بودن بعد از اینکه وسایلم رو جمع کردم تیکی بهم گفت مرینت فقط همین گفتم آره مگه چقدر میخواهیم اونجا بمونیم تیکی گفت حالا هر چی یه چند تا دیگه بردا منم قبول نکردم بعد تیکی وای مرینت به حرفم گوش بده در ضمن تو باید به حرفم گوش بکنی ? گفتم چرا تیکی گفت عزیزم من چند هزار سال از تو بزرگترم پس باید گوش کنی منم با این حرفی که زد دیگه سکوت کردم بعدش با همدیگه خندیدیم بعد هم یه چند تا دیگه لباس برداشتم و خوابیدم ..
صبح ادوارد بهم زنگ زد و گفت که پایین منتظره منم ساکم رو برداشتم و از پدر و مادرم خداحافظی کردم و با ادوارد رفتیم فرودگاه بهد از چند ساعت همه بچه ها اومدن بعد هم سوار هواپیمای شخصی ادوارد شدیم و رفتیم بعد از حدود یک ساعت رسیدیم به جزیره خیلی خوشکل بود کلی عکس گرفایم بعد هم ادوارد اتاق هامون رو نشون دادو هرکسی رفت توی اتاقش بعد از اینکه یه کم استراحت کردیم ادوارد بهمون گفت دوستان بلند شید میخوام جزیره رو بهتون نشون بدم ما هم بلند شدیم واقعا جزیره خیلی زیبایی بود همه چیز داشت بعد از گشتن داخل جزیره بازی کردیم و بعد هم رفتیم که بخوابیم صبح وقتی بیدار شدم دیدم که هیچکسی داخل خونه نیست یه نامه روی میز داخل اتاقم بود که نوشته بود نمیخواستیم بیدارت کنیم ما داخل جزیره یه گشتی زدیم بعد منم باز خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم عصر شده ولی کسی نیومده منم یه قهوه درست کردم و خوردم بعد از اینکه قهوه خوردم یهو تمام بچه ها اومدن بعد سلام کردیم و من پرسیدم کجا بودید آلیا گفت وای مرینت مردیم حالا بگذریم مرینت بیا کارت داریم منم گفتم داریم ? آلیا گفت آره منو و انجل منم گفتم تو انجل رو میشناسی اونم گفت آره تازه با هم آشنا شدیم خب منم باهاشون رفتم رفتیم داخل اتاق انجل بعد انجل اومد بغلم کرد و بعد انجل و آلیا با هم گفتن مرینت تولدت مبارک من خیلی تعجب کرده بودم ? اصلا یادم نبودکه تولدمه بعد هم گفتم واقعا ممنونم آلیا پرسید مرینت نگو که یادت رفته منم گفتم آره بعد با هم خندیدم بعد انجل گفت مرینت ما برات جشن گرفتیم ولی من کادوم رو زودتر بهت میدم بعد یه جعبه بزرگ بهم داد بازش کردم یه لباس خیلی خوشکل داخلش بود بعد دیگه ما آماده شدیم و رفتیم به سالن برگزاری جشن ..
همه آماده اومده بودند وای خیلی خوشکل بود بعد از چند ساعت همگی دور میز جمع شدیم بعد انجل گفت خب دوستان بیاید با هم یه کار جالب بکنیم همگی باید یه جمله به مرینت بگیم خب من شروع میکنم مرینت عزیزم تو واقعا بهترین دوستی بودی که تا الان داشتم به خاطر اینکه هستی ازت ممنونم منم گفتم درواقع من از تو ممنونم بعد آلیا گفت مرینت تو مثل یکی از خواهر های منی و من واقعا خوشحالم که تورو دارم بعد منم ازش تشکر کردم بعد ادوارد گفت مرینت تو بهترین و پاک ترین دختری هستی که من دیدم منم از تشکر کردم بعد تمام بچه ها یه جمله گفتم و من هم از همشون تشکر کردم تا اینکه رسید به آدرین، آدین گفت مرینت تو زیباترین، مهربانترین و خاص ترین دختری هستی که من دیدم همه بچه ها گفتن وای ???? منم ازش تشکر کردم بعد بچه ها هدیه هارو دادن منم یکی یکی ازشون تشکر کردم تا اینکه رسید به آدرین انجل خندید و گفت اه آدریت تو نمیخوای کادو بدی منم گفتم اه انجل زشته بعد انجل بدون صدا گفت چیه بعد آدرین گفت من کادوم رو یه جای دیگه میدم بعد دستش رو دراز کرد به سمت من بعد گفت با من میای خانم زیبا منم قبول کردم و رفتم
بعد آدرین دستم رو گرفت و بهم گفت مرینت قبل از اینکه کادوم رو بهت بدم خواهش میکنم این شب رو خراب نکن منم گفتم باشه بعد همینطور که با آدرین قدم میزدیم یهو رسیدیم یه جای خیلی خوشکل روی ماسه ها شمع بود بعد یک اتاق کوچیک هم اونجا بود که که اطرافش پرده داشت و زیرش پر از بالش بود بعد من به آدرین گفتم دای اینو ببین اونم گفت این برای تو مرینت بعد من و آدرین رفتیم توی اون اتاق آدرین پشت سر من ایستاد و گفت سردته منم گفتم یکم بعد از پشت بغلم کرد و پرسید حالا چی منم گفتم نه بعد گفت مرینت توی این مدتی که پیشم نبودی نابود شدم مرینت من واقعا بدون تو نمیتونم ممم بهش گفتم منم بدون تو نمی تونم بعد آدرین گفت حتی اگه با قضیه کاگامی مشکل داری میریم پیشش و حلش میکنیم منم گفتم باشه ..
دوستان ببخشید که دیر گذاشتن ..
نظرات فراموش نشه لطفا ??
امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوستان من نویسنده هستم خواستم بگم که پروفایل جدید ساختم و اگه میخواهید ادامه داستان رو بخونید بزنید معجزه آسا عصر جدید ۱۳ البته فکر کنم که خودش زوی صفحه بیاد چون که الان منتشر شده لطفا بخونیدش پ
واقعا خیلی عالی نوشتی آفرین خیلی لذت بردم ولی پارت ۱۳ کی میزاری میشه بگین ممنون🌷🌹
پارت ۱۳ بنویس لطفا
۱ سال شد پارت بعدو نزاشتی
فکر کنم....
الفاتحه برای شادی مرحوم اجماعتن صلوات
برای شادی روح نویسنده
الووووووووووووووو
کجاییییییییییی
میام میزنمت
برو پارت بعد
خیلی مسخره ای این همه وقت منتظر داستانم
عاشقانش نکن حالا وقت اینه که دعواشون را بیشتر کنی لطفاً لطفاً
سلام آقا آقا آقای آقا آقا آقا ترو خداااااااااااااااااااااا تروخداااااااااااااا اشتیشون نده حداقل تا 3 تا 4 پارت دیگه لطفاً التماس میکنم این کارو نکن گند نزن تو همه چی داستان عاشقانه به اندازه کافی عست
اخریشه بابا ۱ماه شد
پارت ۱۳ بزار
سلام خیلی وقته گزاشتم الان میخوام ۱۴ رو بزارم