عشق ناگهان(جیمین)

سو جی اینم عکس برنامه👆🏻↑(برنامه غیر از این میشناسید معرفی کنید💫)

اشتباه نگیرید دختره بیست سالشه نه شانزده 20 سالشه نه 16 سال برید بخونید🌟✨

(نوشته عکس){من سارام سارای بدبخت کخ قراره با بزرگترین و بدترین مافیای شهر ازدواج کنم،البته من دوستش ندارم به زور دارم ازدواج میکنم بابام منو مجبور کرده........سارا:بابا میدونی که من اونو دوست ندارم میدونی که نمیخوام ازدواج کنم هنوز خیلی بچه ام هنوز 20 سالمه_____________بابای سارا:خب به اندازه کافی بزرگی تو ازدواج میکنی نه چرا و چون نیست_________سارا:بابا لطفا میدونی که من از اون بدم میاد_________بابای سارا:خدمتکارا خدمتکارا بیاید ببریدش(مگه گروگانه که ببرنش؟)بیرون میدونی اصلا تو ازدواج نکن چه ضرری بهم میرسه ببین اون بزرگترین و بزرگترین باند مافیا(نمیدونم چرا این داستانا مد شده همه مافیان منم گفتم ی امتحانی کنم😂🙂)رو داره پس اگه منو اون با هم باشیم بزرگتر میشه میدونی همه مافیا زیر دستشن هان پس کاری نکن که به ضرر ما تموم بشه–_–_–_–فهمیدیددلتونبه حالم میسوزه حالا اما میخوام فرار کنم امروز عروسیه منم تو اتاق باید آماده بشم اما میخوام فرار کنم رو مچ دستم یکم خون انداختم بعد خودمو مثل اینکه خودکشی کردم در آوردم ____خدمتکار:خانم خانم.....آقا آقا دخترتون خودکشی کردن}

(بعدی دوستم میزاره🙂)+نوشته عکس+{پدر سارا:😡😡^^^^خدمتکار:آقا آروم باشید.و من زدم به چاک به ی جنگل رسیدم جایی که با مامانم میرفتم ای کاش هنوز هم زنده می بود اما اون آدم مامانمو كشت حتما میگید کیه خب اون کسیه که قراره من زنش بشم پارک جیمین اصلا من ازش خوشم نمیاد چون اون آقا نه فقط مامانمو بلکه بچگی منو هم ازم گرفت همه بچه ها با ماماناشون بزرگ میشن اما من تنها بدون هیچ کس حتی خدمتکارا از من خوششون نمیومد و فقط به من تیکه می انداختن«بابای سارا»بابای سارا:آقای پارک لطفا بیاید^^^^جیمین:بله^^^^بابای سارا:آقای پارک واقعا ببخشید اما اما دخترم ف... فرار ک..ک..کرده^^^^جیمین:چی میگی آقا تو عروسی رو کنترل کن من میارمش«جیمین»،}

(من مثل اون نیستم از عکس بخونید ممنون🙏🏻_______تستچی قبولش کن)

از عکسا بخونید و ایشون ف*****ش بلد نیستم اون چیزا رو نوشتن😂😂شما دیگه هر چی خواستید تصور کنید>(بعدی👈🏻←)