
خب بریم که ببینیم چی میشه
از کمپانی اجازه گرفتم و به آدرسی که جیمین داده بود. رفتم همه اونجا بودن بجز جانگ کوک. بعد از چند دقیقه جانگ کوک اومد لبخند اومد رو لبم اما اون چغندر نانی هم اومد. اومدن پشت میز نشستن. انقدر آب خورده بودم که همه فهمیدن چقدر ناراحتم. ات : من میرم دست شویی شوگا : بایدم بری. دستشویی دوسه متر از آشپزخونه دورتر بود از اونجا که رد شدم دیدم یکی از اشپزا داره تو یکی از ظرف نودلا داره یه پودر میریزه مشکوک میزد دزدکی عکس گرفتم از دستشویی که اومدم رفتم پشت میز همون آشپز غذا هارو آورد بجز مال نانی گفت گشنش نیس. واقعا مشکوک بود اعضا میخواستن غذا بخورن ات: وایستید جانگ کوک غذا تو بامال من عوض کن. جانگ کوک :ب... باشد. بعد از اینکه غذا خوردیم رفتیم بیرون. از هم خداحافظی کردیم و من رفتم خونه دوستم. بهم گفته بود که قراره بره یه هفته فرانسه. رفتم لباسام رو عوض کردم حالت تهوع شدیدی گرفته بودم رفتم دستشویی همش خون بود. حتما چیزی توی اون غذا بوده و میخواستن جانگ کوک رو مسموم کنن. اصلا حالم خوب نبود. نمیتونستم غذا بخورم و تب داشتم. یه کم که حالم خوب شد رفتم تو اینترنت گشتم
یه جا نوشته بود یه پودر ژاپنی هستش که اگه بریزی توی غذای کره ای باعث میشه خون بالا بیاری. دوسه روز از کمپانی مرخصی گرفتم چون واقعا نمیتونستم از جام تکون بخورم. جواب گوشی رو هم نمیدادم. بعد از دو سه روز دوستم اومد. دوستم : ا... ات چرا اینطوری شدی. تمام ماجرا رو براش تعریف کردم
اونم عصبانی شد البته همچین عکس العملی باید نشون میداد. بعد از سه روز بالاخره تونستم برم سرکار اما با رنگ پریده. وقتی رفتم اتاق کارم روی صندلی نشستم و چشمام رو بستم بعد از چند دقیقه تهیونگ و دوستم اومدن دنبالم. تهیونگ : سلام ا.... ات. چ.. چرا اینطوری شدی؟دوستم :بخاطر ات : چند شب خوب نخوابیدم حالا چرا اومدی دنبالم تهیونگ :ما کنسرت داریم باید قبلش جلسه بزاریم. ات:که اینطور باشد بریم. باکمک دوستم رفتم داخل اتاق جلسه. همه اونجا بودن. بعد از حدود پنج ساعت حرف زدن دیگه تحمل نداشتم حالت تهوع داشتم. با عجله از اتاق اومدم بیرون و رفتم دستشویی. از زبون نویسنده همه از رفتار ات تعجب کردن دوست ات: ب...ببخشید اون این چند روز حالش خوب نبوده من میرم پیشش.
از زبون ات همش خون بود واقعا حالم خوب نبود. دوستم اومده بود دنبالم. ات :نگران نباش حالم خوبه تو برو به کارات برس دوستم :کارم کجا بود دینگ دینگ دوستم :اااا..... بله...... الان؟......چشم.....اومدم.....بیا کار برام تراشید دوستم که رفت داشتم از کنار اتاق دنس تی اکس تی رد میشدم که یکدفعه صدای سیلی خوردن یکی دیگه رو شنیدم. نانی معلم دنسشون بود و کسی که سیلی خورده بود سوبین بود. رفتم داخل ات: چیزی شده نانی :بهتره کاری نداشته باشی. توی کارای من دخالت نکن. توی یه حرکت همه اعضای بهجز سوبین اومدن پوشتم هیونینگ کای: داره زور میگه
سوبین چی شده نانی : مگه حرف حالیت نمیشه میگم توی کار من دخالت نکن ات : ببخشید اما من از تو سوال نپرسیدم. بین حرفام بی تی اس هم اومد جانگ کوک : ببینم چیزی شده؟ یکدفعه نانی زد زیر گریه و دستش رو گذاشت روی صورتش مثلا کتک خورده. نانی : «با گریه» اوپا ات داشت به سوبین زور میگفت میخواستم جلوش رو بگیرم اما زد در گوشم. تی اکس تی کلا تعجب کرده بود.
جانگ کوک اومد جلو ویکدفعه گرمای و سوزش چیزی رو روی پوستم حس کردم اون به من سیلی زده بود. بی تی اس از کار جانگ کوک تعجب کرده بود. بغض کرده بودم توی چشمای جانگ کوک نگاه کردم ات : ای کاش قبل از اینکه میزدی واقعیت رو میشنیدی.
سرگیجه و حالت تهوع گرفته بودم سرم درد میکرد از اتاق که دور شدم جلوی چشمام سیاهی رفت افتادم بغل یونجون و تنها صدای افراد رو میشنیدم
آخ دستام دیگه هیچی به مغزم نمیرسه
برای پارت بعد منتظر باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)