امیدوارم از داستانم خوشتون بیاد🤩
مارینت : ۱ ماه از اومدنم به انگلیس میگذشت، دلم برای فیلیکس تنگ شده بود ، کاش باهام میومد ، اون توی پاریس تک و تنها مونده....اوفففف بیچاره....تازگیا با یک پسر به نام کارلوس اشنا شدم ، خب اون پسر خوبیه....خیلی مهربونه اما جای فیلیکس رو واسم پر نمیکنه.....فیلیکس عشقم نبود...اون فقط مثل دوستم بود یا شاید مثل برادرم....ازم مراقبت میکرد و خیلی باهام مهربون بود....کاش اینجا بود جاش خالی.....یکدفعه یک نفر زنگ خونمو زد ، ایفونو برداشتم و گفتم : بله ؟! . کارل اومده بود دم در . از پشت ایفون گفت : مرینت کارلم ، درو وا کن . درو براش وا کردم و اومد بالا . گفتم : سلام ، خوش اومدی ، وایسا برات چایی بیارم . رفتم و چایی دم کردم . نشست رو مبل و شروع کرد به گریه کردن . گفتم : چی شد یکهو ؟ . گفت : انجلا میخواد لوکارو از من بگیره... گفتم : انجلا که دختر خوبیه ، چرا این کارو کرده ؟! مگه خواهرت نیست ؟ . گفت : اون داره لوکا رو به سمت خودش میکشه ! . بعد شروع کرد به گریه کردن . گفتم : خب من با انجلا حرف میزنم ، لوکا و تو برای هم ساخته شدین و هیشکی نمیتونه شما رو از هم جدا کنه ! . ازم تشکر کرد و بلند شد تا بره که گفتم : کجا میری ؟ هنوز چاییتو نخوردی ! . لبخند زد و گفت : ممنون عزیزم اما با لوکا قرار دارم ، باید برم ، میبینمت ! . گفتم : باشه عزیزم خدانگه دار .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
مثل همیشه عااااالی😍الحق که لقب کاردان مخصوص خودته😘زودتر بعدی رو بزار🙂راستی ممنون دنبالم کردی منم دنبالت کردم😄
ازت ممنونم 🥰🥰🥰🥰ایشالا تو هم همه ی لغب هارو بگیری☺☺
خیلی عالی بود😍😘
ولی خدا وکیلی چطور تاییدش کردن.من تو یه پارت فقط گفتم هولش داد رو تخت عدم تایید خورد😭
عالی بود بغدی را بزار و یا علی داره منحرفی میشه😂
🤣🤣😅😅😅
عالی بود و چقدر زود تمام شد
تموم نشده
نه منظورم این پارتش چقدر کم بود
ولی باز بگم عالی بود