اگه برات اتفاق نیوفتاده ایرانی نیستی ...
وسط تابستون گرم بشینی و چایی بخوری 🤣🤣
برادرم یه سرمای کوچیک خورده : کولر خاموش* _______________ من سرما خوردم : کولر همچنان روشن*
معلما: بچه ها ما باید یاد بگیریم که فرق نزاریم. بعد از ۲ دقیقه: معلما: شما بدترین کلاسی هستین که تاحالا دیدم از کلاس بقلی یاد بگیرید
ما وقتی در خانه می دویم: 🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️ پدر : ندویید ________ همسایه بالا:🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️ بچه ها: چه خبره؟! پدر : ...
تلویزیون: مادر پدرها بچه های خود را دوست دارن 👨👩👦👦👨👩👦 __ بچه داره آواز می خونه پدر: یه دقیقه ساکت باش مادر: مغزم رفت _______ توی گوشی مادر بچه داره آواز می خونه : مادر: چقدر قشنگه ما: what the .....
وقتی بچه ها میوفتن: بچه ی ۱تا ۶ ساله : مادر: نانای نا نانای نا پدر: هیچی نشده بچه ی ۷ تا .... سال : مادر: بلند شو ببینم پدر: دستتو بتکون ____ به چه گناه
حفظی شعر : در خانه = مامانا: هر وقت یاد گرفتی بیا ازت بپرسم ما: چشم (و در نیم ساعت یاد میگیریم ) در مدرسه= معلم ها : ۵ دقیقه وقت دارید یاد بگیرید ما: میشه بیشتر وقت بدهید ؟ معلم: بدویین وقت کم دارید(خب وقتی زیاد کنن😐💔)
این داستان: مقنعه روزی روزگاری بچه های مدرسه ی کوثر کلاس نرگس ۳ در حیاط واسه ی خود یه جای مخصوص برای بازی پیدا کرده بودن که هیچ دوربینی وجود نداشت و در آنجا مقنعه ی خود را پایین می آوردند. ولی روزی وسط بازی دوربین در آنجا پیدا شد .... حالا چه فکر می کنید ؟ آیا نمره ی انضباط انها کم شد؟ جواب: خیییرررررر ... بلکه نمره کامل بود 😐🤲🏻 _______ بعد مارو با نمره ی انضباط کم می ترسوندن ... ما کل سال رو بدون مقنعه در آن دوربین دیدن
این داستان: سوتی های امتحان : سر امتحان : معلم در حال زیرکی نگاه کردن* یکی از بچه ها مداد رو می اندازد پایین و میرود بردارد و موقع ی بالا آمدن برقه هارا میبیند * معلم : اهم اهم ..... بعد از چند دقیقه : معلم بالای سر بچه وایمیسته معلم: درست سوالت را بخوانید ________ بچه ی بدبخت دوباره کلمات را پاک می کند و دوباره فکر می کند ... وای به حالش ( انشاالله برای هیچکی اتفاق نیوفته🤣)
برید اسلاید بعد که چالش دارم😉🙂 :
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ترلان
عرررررررررررررر درست نوشتم
آفرییننننن😂😜💜
نازنین اوا درست بود چقدر شانس دارم من😹🚶♀️
اره دقیقا😹😹😹😹😹😹😹😹😹😹
خخخخخ خیلی خوب بود😂😂