11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 1,743 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هِلو علیکم😹👋 بریم سراغ پارت جدید 😎💜آهنگ از عشق بگو که ایرانیه موقع خوندن توصیه میشه😉
از سر جام پا شدم انقدر یدفعه باهم کلی فکر و بدبختی آوار شد رو سرم که سرگیجه گرفتم و تِلو تِلو خوردم😷 مامانم بازومو گرفت که نخورم زمین انقدر عصبی و ناراحت بودم اون لحظه که با شدت زیادی دستمو از توی دستش بیرون کشیدم و انگشترش به دستم ساییده شد و چون یکم لبه داشت دستم برید😖دستمو محکم گرفتم باز مامانم خواست بیاد نزدیکم کمکم کنه که بلند گفتم:دست از سرم بردارین ولم کنین😢. و بعد رفتم بالا سمت اتاق خودمو کوک و در رو بستم و نشستم پشتش و شروع کردم به گریه کردن😢کی گفته مرد نباید گریه کنه پس دل من چی دلی که تازه به عشقش عادت کرده بود الان میخواد بره معلوم نیست کی برگرده😭مگه من چه گناهی کردم عاخه😢😭گوشیمو در آوردم فقط یه عکس از *ا/ت* داشتم...
که اونم یواشکی وقتی حواسش نبود توی اردو ازش گرفتم... به صورتش خیره شدم بعد دستام رو دور زانوهام حلقه کردم و سرمو گذاشتم رو دستم... همیشه بهم میگفتن میریم یکی دو ماه دیگه بر میگردیم اما یکی دو ماه نبود همیشه بیشتر بود😭چجوری از *ا/ت* جدا شم وقتی حتی ندونم قرار دوباره کی ببینمش😭توی حال خودم بودم که یهو دیدم یکی داره در میزنه از سایه ای که افتاده بود رو زمین فهمیدم مامانه... من(جیمین):مامان برو حوصله هیچکی رو ندارم هیچکی😢. مامان:مگه تقصیر منه جیمین من خودم خیلی ناراحتم که هی باید از این شاخه به اون شاخه بپریم خودمم خسته م...ولی این جواب کارای من نیست توی این شرایط بجای اینکه کمک کارم باشید اینجوری میکنید؟. با عصبانیت در اتاق رو باز کردم و گفتم:جواب کدوم کار ها؟ کدوم کار کی تو و بابا اومدین بشینین پای درد و دل من بدبخت؟ کی؟ .......
یه نفس گرفتم و ادامه دادم:میدونین در عوضش چیکار کردین یادم دادین از دوستام از زندگی که تازه دارم بهش عادت میکنم جدا شم دل کندن رو یادم دادین💔مال همین بود همیشه تنها بودم وقتی همه دوستای زیادی داشتن من بخاطر انتقالی و مأموریت های دم به دیقه بابا تنها بودم😞💔... دیگه بسه مامان خستگی امروز تو تنم موند به جهنم حداقل بزار کپه مرگمو راحت بزارم... . و دوباره در اتاق رو بستم و رفتم دراز کشیدم رو تخت... هیچوقت تا حالا بخاطر انتقالی ها گِلگی نکرده بودم ناراحت بودم اما مثل کوک نبودم که بروزش بدم اما الان فرق میکنه منی که نمی تونستم دو دیقه از *ا/ت* دور باشم بخاطر همون غذا سفارش میدادم تا بتونم ببینمش نمی تونم ازش دل بکنم من بهش قول دادم هیچوقت تنهاش نزارم💔
ایندفعه یهو کوک وارد اتاق شد رومو برگردوندم حوصله هیچکی رو نداشتم ولی نمی تونستمم بهش بگم بره بیرون چون اتاق اونم بود💔... کوک:داشتی حرف میزدی بابا سر رسید حرفاتو شنید... من(جیمین):بهتر بزار بشنوه... هرچند فایده ای هم نداره. کوک:هیونگ تو که میدونی فایده ای نداره چرا خودتو اذیت میکنی😔؟. من(جیمین):چون دلیلی دارم که جنگیدن براش ارزش داره حتی اگه پایانش شکست باشه... که هست. کوک:هیونگ نمیدونم اون دلیل چیه نمیخوامم اصرار کنم که بگی ولی بیخیال شو با اینکارا فقط داری حال همه رو خراب میکنی حالا بقیه رو بیخیال بیشتر از همه داری خودتو اذیت میکنی💔😔. حرفی نزدم چون اصلا حوصله حرف زدن و حرف شنیدن نداشتم... که یهو کوک لب از هم باز کرد و یه حرفی زد که گوشام حسابی تیز شد. کوک: امیلی😊. من(جیمین):جانم؟کی؟.
کوک:راست میگفتی مامان و بابامون دل کندن یادمون دادن😊... اون حرفت خیلی به دلم نشست😊... . کنجکاو شدم رومو به کوک کردم گفتم:منظورتو نمیفهمم امیلی کیه؟😐. کوک اشکی تو چشماش حلقه زد ولی لبخندشو حفظ کرد😊 و گفت:سال اول دانشگاه... جایی که با امیلی آشنا شدم کسی که تمام وجودم بود بدون یاد چشماش شبا نمیخوابیدم و توی دانشگاه تا لحظه خداحافظی و روانه شدنمون به سمت خونه دستاشو ول نمیکردم... آره کسی که دوستش داشتم💜... ولی بخاطر انتقالی بابا محبور شدم از اون دانشگاه برم اونم نمی تونست باهام بیاد و الان یکی دو ساله که ندیدمش... انقدر دلتنگشم که... که اصلا نمیتونم توصیفش کنم فقط از دار دنیا یه لحظه دیدنش رو میخوام... ولی خب نمیشه💔... . یهو کوک. زد زیر گریه رفتم پیشش نشستم و. بغلش کردم تو بغلم گریه هاش شدید تر شد😢.
من(جیمین):چرا تا الان هیچی نگفتی. کوک:چون خودم بهتر خودمو درک میکردم... تو عم عاشق یکی شدی نه؟ منم با قول یکی دو ماه بردنم... نمیخوام روحیه کاذب و الکی بهت بدم و الکی دلتو خوش کنم... فردا شب میریم کاری کن که به اون دختر حسابی خوش بگذره شاید مثل امیلی آخرین خاطره ش باشه(چرا خودم اشکم در اومده😐💔) ولی اینم بگم هیچوقت نا امید نا امید هم نشو شاید برگردی منم هنوز امید دارم ولی... بیخیال دیگه نمی تونم حرف بزنم😭. محکم بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد و باهم زدیم زیر گریه جونگ کوکی که همیشه میخندید پشت یه نقاب بود و من هیچوقت نتونستم درکش کنم😢💔 بعد چند ثانیه تو بغلم خوابش برد درازش کردم رو تختش و پتوشو روش کشیدم خودمم با یه حال بد رفتم زیر پتو و گریه رو دوباره مهمون چشمام کردم😢.
صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدم کوک قبل من بیدار شده بود و با لبخند رو سرم وایساده بود و بلندم کرد و خودش رفت پایین دیگه لبخندشو میدیدم آروم نمیشدم حالم بدتر میشد چون میدونستم لبخندش درد میکنه و به زور داره اون لبخند رو میزنه دلمم واسه خودم میسوخت چون شاید امروز روز آخرم با *ا/ت* می بود😭💔با حالی که از دیشب بد بود واش دم لباسامو پوشیدم و کوله مو برداشتم و راه افتادم سمت دانشگاه توی راه داشتم قدم میزدم که یهو یکی از پشت صدام زد و اومد سمت و دستمم محکم گرفت آره *ا/ت* بود کسی که قرار بود امروز براش خاطره خوب بسازم😞💔با یه ذوقی تو چشمام زل زد و بهم سلام کرد هنوز راه زیادی مونده بود تا دانشگاه وسط راه یهو یه چیزی از توی کیفش در آورد و گفت:موچییییی... . بغضمو قورت دادم و گفتم:جانم؟. *ا/ت*:هیچوقت اینجوری جواب نمیدادی😄. من(جیمین):میخوام روز خوبی باشه امروز اخه😊.
با یه بیخیالی یه لبخندی زد و گفت:روز که زیاد هست ولی امروز هم خوب باشه که بد نیست😄... . بعد جعبه ای که دستش بود رو باز کرد و گفت:جیمین میگم از این گردنبند مگنتی ها خریدم از این آهنربایی ها که وقتی به هم نزدیک میشن به هم میچسبن😁... اینجوری دیگه خودمون بخوایم از هم جدا شیم این گردنبند ها نمیزارن😌😹. با کلمه از هم جدا شیمی که گفت دلم لرزید اما قرار نیست فعلا خبر دار شه موقع رفتن بهش میگم پس سعی کردم چیزی بروز ندم و عادی باشم... یدفعه *ا/ت*اومد جلوم و گردنبند رو انداخت گردنم مال خودش هم انداخت گردنش گفت:الان بهتر شد😊. با لبخندش طبق عادت همیشه لب هام گونه هامو بالا دادن و منم لبخند زدم... . کل روز حتی سر کلاسم حواسم بهش بود و نگاهش میکردم اما کاری نمیکردم که زیاد تمرکزش بهم بریزه کاش اونم خبر دار بود و میتونست الان درکم کنه😢...
ساعت مثل اسب بی افسار به جلو حرکت میکرد و صدای اخرین زنگ کل تنم رو به لرزه انداخت... *ا/ت*:جیمیییییین... . من(جیمین):چیه چی شده؟. *ا/ت*:بابا سیصد بار صدات کردم😄😄پاشو دیگه الان بزارم خودم برم خونه فکر میکنی باز قهر کردم پاشو بریم دیگه... . پلکی زدم و گفتم:باشه بریم. و آروم آروم وسایلمو جمع کردم و راه افتادیم🚶توی کوچه ای که نزدیک خونه ش بود پیچیدیم دیگه باید بهش میگفتم... آخرای کوچه بودیم که وایسادم... . من(جیمین):*ا/ت* وایسا. *ا/ت*:چی شده جیمین؟😟. رفتم جلو و محکم بغلش کردم و زدم زیر گریه😭... ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):یهو.جیمین گفت وایسم بعد اومد و محکم بغلم کرد و ت بغلم زد زیر گریه... . ترسیدم گفتم نکنه اتفاقی افتاده باشه اخه امروز هم انگار داشت تمام زورشو میزد که خوب باشه اما یه جای کار میلنگید😟
یکم از خودم فاصله ش دادم و گفتم:جیمین چی شده؟. با صدایی که واقعا میتونستم درد رو توش احساس کنم گفت:عاخ *ا/ت*... هنوز دو روز از قولی که به تو و به خودم دادم نمیگذره که زدم زیرش😭😭. من:نمیفهمم😶چی شده خب درست بگو💔. جیمین:باید از هم دور شیم برای یه مدت😭. من:چه چرت و پرتای قشنگی😆اما شوخی جالبی نبود😒.که یهو جیمین گریه هاش شدید تر شد و گفت:خدااااا...کاش شوخی بود😭. اشک تو چشمام جمع شد گفتم:جیمین خیلی نامردی قول دا... . جیمین:هیشش هیچی نگو از اینی که هستم نابود ترم نکن😭. من:دیگه دوستت ندارم خیلی بدی من بدون تو یک ساعت هم نمی تونم نامررررد😢. جیمین:اینجوری نگو... . من:میگم، میگم دیگه دوستت ند... . خواستم جمله مو کامل کنم که یــــــهو.......
پایان پارت چهاردههههههههه💜💛💜💛💜💛💜💛💜
ناراحت کننده بید😭خودم اشکم در اومده بود...دیگه ناراحتتون کردم نباید جای حساس هم کات میکردم میدونم حسابی حرف میخورم😹💔پس بخاطر جبرانش قول میدم پارت بعد رو خیلی سریع واستون بزارم 😊💜
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
104 لایک
عالی بود💜💜
گریم گرفت🥺🥺
ای وای انگار قلبم تند تند خون رو تلمبه میکنه این پارت منو کشت خدایا 😢😢😢😢
پارت بعد رو بزار ترو خدا زود بزارش لطفا
منتشر شده😊💜
خیلی بدی میتوسها آجی تو تا مارو دق ندی ول کن نیستی 😭😭😭😭😭
چه آهنگی هم انتخاب کردی دیگه بد تر اشکم در اومد اونم من که انقدر احساساتیم زود پارت بعدوبزار دیگه اصلا صبر ندارم 😥😥😥😪😪😪😭😭😭😢
ببخشی💔
پارت بعدی منتشر شده😊👐
هققققققق :)
کاش اینجا ات تصادف میکرد :)
هققق:) عالی بوددددد:)
دردهایی که تو این داستان هست خودم بیشترش رو کشیدم :) نمیتونی کاری کنی ات تصادف کنه :)
اینقدر هم کرم نریز
دوست دارم:)!
اجی بهار
دیگه خیلی غمگین میشه پدر مغزمون در میاد😂😂😂
پارت بعد رو بزار تر خدا👌🤧🤧
پارت بعد منتشر شده😊👐
هعی خدا منو بکش انقدر حرصم نده😐منکه میدونم عاجی گلم تا با این کارات این غمگینیش و جای حساسششششش منو نکشی ول نمیکنی حداقل رحم میکردی اینجا کات نمیکردی😑ولی من نمیگم عالی بود😔چون بیشتر از عالی بود فوقالعاده محشررررررررررررر بود😍عاجی جونم حرف نداشت بی نظیر بود بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم😍
💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍
عه خدا نکنههههههه😐💔😂
مرسی عشقم💜
داستانت عالیییییییییییی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
گذاشتمش☺💜
عرررررررررر زده ۱۳ ثانیه پیش منتشر شدههههه ☺
عاره تا میام یه دور ویرایشش کنم میبینم منتشر شده😂😂💔