
سلام اومدم با پارت جدید❤
از رختکن بیرون اومدم و لباسی که نینو داده بود بهم رو توی دستم گرفتم. از اتاق بیرون اومدم و بالای راهرو ایستادم ، از اونجا داشتم پایینو دید میزدم که ناگهان فردی از پشت دستشو روی شونم گذاشت و گفت : دنبال کسی میگردی ؟. یکهو ترسیدم و جیغ خفیفی کشیدم....نزدیک بود از پله ها پرت شم پایین که ناگهان یک نفر از پشت دستمو گرفت و منو بغل گرفت
وارد بغل گرمی شدم....حس ارامش میکردم....از پله ها دوتایی پرت شدیم پایین . چشمامو وا کردم و به چشمای زمردیش خیره شدم....ناگهان نینو اومد و گفت : چی شد ؟؟؟ حالتون خوبه ؟! . نینو وقتی حالت ما دوتا رو دید زد زیر خنده . از جام بلند شدم و چشم غره ای بهش رفتم . ادرین بهم گفت : موقع راه رفتن حواستو جمع کن ! . گفتم : خب یه جور یکهویی جلوم ظاهر شدی ترسیدم خب!
لباسی که دستم بود رو دادم به ادرین و گفتم : بگیرش!. گفت : ممنون... دوباره گفتم : اون تیشرت شیطانی (همونی که ادرین به خاطرش مرینتو کتک زد ) رو هم صبح گذاشتم روی تخت ! . نینو گفت : تیشرت شیطانی چیه ؟! . گفتم : همونی که اقا به خاطرش روی من دست بلند کرد !....خب هرچیه اون لباس رو عشقش بهش داده ! واسه همین آقا عصبی شده ! . این حرف هارو داشتم با لحن خنده داری میگفتم . آدرین اخم کرده بود
خنده ای کردم و گفتم : راستی ممنون که منو گرفتی تا نیفتم.... با لحن تلخی گفت : قابلی نداشت....))))) پاشدم و رفتم توی اتاق که صدای کوبیدن در اتاق ادرین اومد . با خودم به فکر فرو رفتم....اون لحضه که منو گرفت احساس ارامش میکردم بغلش خیلی گرم بود.....بوی عطرش منو غرق کرده بود....آخه من عاشق چیه اون شدم ؟ ....آخه کدوم دختری میره عاشق یک پسر خلافکار میشه ؟ تازه پسری که دوسم نداره !.... واقعا واسم عذاب داشت....خیلی عصبیم میکرد !.....اون عاشق اون کاگامی***** بود !......واسم قابل درک نبود !.....ولی به هر حال دست خودم نیست ! نمیتونم عاشقش نباشم !..... خلاصه انقدر فکر کردم که خوابم برد...
با صدای نینو از خواب پریدم که اومد و گفت : مارینت ! بیا شام ! . تا کلمه ی شامو شنیدم جفت پا از جام پریدم و به سمت آشپزخونه شتاب برداشتم.....هورا ! شام مرغ سوخاری با نوشابه و سس بود ! من عاشق این غذام !.....خیلی لذیذه ! اما راستش بدون ادرین بهم کیف نمیداد !....ادرین مثل نمک غذا بود ! در واقع مثل نمک زندگیم بود ! . انقدر به این چیز ها فکر کردم که فراموش کردم غذامو بخورم . شروع کردم به خوردن.... ادرین نیومده بود....نینو صداش کرد و گفت : ادرین ! بیا شام ! . ادرین با اخم از اتاق بیرون اومد ، اخمش جذاب ترش کرده بود !
ممنون از کامنت های قشنگتون ♡♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا پارت جدید را بگذار منتظرم.... داستانت خیلی جذابه....
لطفا پارت 9 از فصل و را زود بگذار
عالی عشقم 🤪ولی دیر گذاشتی 🥺لطفا فردا زود بزار
اوکی آجی
عالییی می شه پارت بعد رو لطفا الان بزاری ؟
فکر نکنم بتونم
بببببعععععددددییییی
باشه
تسخیر شد 😜🌈
عالی بود ❤️🍫
این قسمت خیلی کم بود 😑
لطفا پارت 8 رو هم زودتر بزار هم بیشتر 😉🌹
خیلی ازت ممنونم ، چشم هرچی تو بگی