سلام دوستان تصمبم گرفتم زودتر پارت بزارم این پارت پنجم داستانه... ? اگه پارت های قبلی رو نخوندین برین بخونین چون به هم ربط داره ?
صبح شده بود مامان بابام طبق معمول رفته بودن منم صبحونمو خوردم و اخبار پاریس میدیدم تا از وضعیت پاریس با خبر باشم خداروشکر که هیچ خبری نبود بعد صبحونه ولو شدم رو تخت اخه خیلیییی خستم بود و گرفتم خوابیدم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
ببخشید دوستان ولی من تصمیم گرفتم دیگه داستان ننویسم ?اخه اینجا جای مناسبی برای من نیست و من زیاد چیزی به ذهنم نمیرسه و امسال کلی درس دارم
خیلی بدی دیگه به هیج وجه نمیبخشمت اصلا هم ازت راضی نیستم فکر کردی با تین حرفت مارو خوشحال مبکنی اصلا دوست ندارک
بانیکس کارش تو زمان هستش و اگر مثل توی زمان اختلالی پیش اومد باید بیاد نه راننده تاکسی مرینت باشه که بهتر بود می گفتی با معجزه گر اسب خودش رو تلپورت کرد
خب میتونه ببرتش به چند دقیقه بعد پاریس?
سلام لطفا به داستان من هم سر بزن اسمش دختران زرنگ است
لطفا داستان من رو هم بخونید اسمش داستان عشق دو نفر هستش
من خوندم ولی باید بعدی رو هم بخونم تا نظر بدم??