
بله بله بادیگارد عجیبم تو راهه خب چون خیلی برای این اشتیاق داشتم دیگه دیگه 😍🥰😍🥰😍

خب این ا/ت شما یعنی 16 سالتونه دبیرسانی هستین خانواده میلیاردر دارین و داخل بهترین مدرسه کره زندگی می کنید ❤💜♥ کتاب خوندن دوست دارین 😍 مهربون و مراقبت کننده این 🥰😍 اشپزی کردنم بلدین 💙💚 قدتون هم 161
از خواب بیدار شدم از روی تخت اومدم پایین زنگ ساعتمو متوقف کردم کش قوسی به خودم دادم 😁 رفتم دست و صورتمو شستم موهامو شونه کردم یه تل روی سرم گذاشتم و لباسمو پوشیدم و کیفمو کول کردم و راه افتادم سمت دانشگاه 😐💔 داشتم راه می رفتم که صدای سوأ رو شنیدم سوأ: ا/تتتتت سلام 😁 ا/ت: سوأ چطوری خوبی 😁 سوأ: عالیم ممنون اولین روز حالم خیلی خوبه حال تو چطوره خرخون کلاس 😆😆😆 ا/ت: بیمزه نکشیمون 😒 سوأ: عه مینهواااااااا 👋🏻 مینهو: سلام چاگیاااا سلام ا/ت 😁 ا/ت: سلام 😁👋🏻 سوأ پرید بغل مینهو خب بذارین معرفی کنم منیهو دوست پسر سوأست از سال اول دانشگاه باهمن 🤦🏻♀️ سوأ: چاگیاااا این پسره پشتت کیه 😁 مینهو: آآآ هوپی رو میگی ااشون جانگ هوسوک هستن دانشجو جدید 😁 ا/ت: مامانم بهم لیست همکلاسی هامو داده بود اقای جانگ 😁 هوسوک: هوسوک صدام کن 😁 مینهو: اوم هوپ خوب با دختر مدیر مدیر دانشگاه خوب شدی ها 🤨😆
هوسوک: جانننن 😳 مد....د..یر 😳 ا/ت:اولا مینهو چرا میترسونش دوما اره دختر مدیر مدرسه 😁 سوما اصلا مهم نیست هوسوک با من راحت باش 😁 سوأ دستشو دورم حلقه کرد و گفت بریم دختر و بدو بدو از مینهو و جی هوپ خداحافظی کردیم و رفتیم از زبون هوپ 💜 با مونهو به سمت مدرسه قدم می زدیم یهو گفت 😳 مینهو: هی هوپ زیاد باش خوب نشو چون اون تو دانشگاه کلی کشته مرده داره 🤨 هوپ: خبببب مینهو: یعنی اینکه تو دانشگاه همهی پسرا براش می میرن اما اون حتی نمیذاره بهش نزدیک شن مامانش که مدیره همه جا هواشو داره 😕 فهمیدی هوپ: اره
از زبون ا/ت 💜 رفتیم سر کلاس معلم جی هوپ رو معرفی کرد امسال اون تنها جدید کلاسمون بود 😕 و معلم گفت پیش من بشینه 😐💔 فلش بک به دیروز مامان ا/ت: فردا زا دانش اموز جدید دارین باباش همکار پدرته هواشو داشته باش اون مادرشو وقتی بچه بوده از دست داده 😕 کنار تو می شینه باشه؟؟؟؟؟ ا/ت: چشن مامان 😁 زمان حال: همچی خوب بود که وقت ناهار شد رفتیم غذا خوری دانشگاه 😁 غذا رو گرفتم و نشستم مثل همیشه پسرا می خواستن بیان کنارم بشینن اما خب با بی محلی و چپ بستنام می رفتن هوسوک و مینهو کنارم اومدن پیش من و سوأ نشستن 😁😐💔 همه داشتن حرف می زدن و بغل گوشم پچ پچ می کردن که اون و جی هوپ با همن و اینا 😐💔😕 بلند داز زدم ا/ت: دیگه کافیه 🤬 غذا مو برداشتم و رفتم سمت حیاط تا تو محوطه غذا مو بخورم تو سکوت 😣
پیام بازرگانی: 🎉💙🎉💙🎉💙🎉💙💙🎉💙🎉🎉💙💙🎉 به نام خدا سیامک انصاری هستم و💙🎉🎉💙🎉💙🎉💙🎉🎉💙🎉💙🎉💙🎉💙
بعد از دانشگاه رفتم خونه لباسمو عوض کردم و دراز کشیدم رو تخت 💙🎉♥❤💚💋💜 یهو در زدن ا/ت: بله لوسی:( گیر دادم 😂) خانم لباستون برای شام 😊 ا/ت: شام 😣🤨 لوسی: بله برای شام اقای جانگ همراه با پسرشون میان 😁😊 ا/ت: اوهوم باش برو 😣😣😣 یعنی هیچی از این بدتر نمی شه ( دلت هم بخواد 😒) ساعت رو برای 8 کوک کردم و اول برای امتحان فردا خوندن و بعد کتاب خوندم خوابیدم 😊😁😴🥱

ساعت 8 بلند شدم یه دوش گرفتم موهامو سشوار کردم لباسمو پوشیدم موهامو شونه کردم و روی سرم یه تاج گذاشتم کفشمو پوشیدم یه رژ البالویی و سایه صورتی کمرنگ حالا عالی شدم 😁👗🍧🎀👑💄💅💍🧸🎉🎊 ساعت 8:37 بود چقدر طول کشید ایش 😒 مامانم اومد دم در و با پدرم و مادرم دم در وایسادیم و منتظر شدیم 😁 اومدن و نشستیم روی صندلی ها قرار بود ساعت 9:15 شام بخوریم بله دقیقیم 😒🥱😁 مامان بابام با بابای هوسوک گرم گرفته بودن هوسوک من میون اون همه حرف نشسته بودیم و جیکمون در نمی اومد اشتباه نشه که نذارن ها من خودم که بیش از حد از اجتماع و مهمونی بدم میاد کلا ادم اجتماعی نیستم 😒🥱😁 ( عکس لباس ا/ت 😐💔😁 )
تمام 😁لایک 🎊🎉🍧 بدو بدو 😁 کامنتم بماند دیگر 😐💔 چرت بودم ببخشید 💅💄 😁 هیچی دیگه پارت بعد این هفته دیگه بادیگارد عجیبم هم فردا 😁😁😁😁😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وااااااااااییییییییییییییییی واقعاااااااا عاااالللییییی بودششششش خیلییی عالیهههههههههههههههههههههه 💗💗💗💗💗💗😍😍😍😍😍😍🌹🌹🌹🌹🌹🌹
میشه پارت بعد رو زود بزارییی ممنوننن