قصه های من و خواهرم

یک روز بارانی بود.من و خواهرم الکسا باهم تو باران خیس اب شدیم. و اسم من استیسی تاپکو هست. خواهرم هم الکسا تاپکو هست.

خونه ی ما 590 متر از مدرسم دور هست. خلاصه من و خواهرم برگشتیم خانه موش آب کشیده شده بودیم ?،

پاهامون خیلی درد می کرد. بعد از اینکه ما مقداری راه رفتیم چون خسته بودیم تصمیم گرفتیم تاکسی بگیریم.

و خواهرم موهایش قهوای و چشم های سبز داره + پوست روشن من مو های بلوند چشم ابی + پوست روشن دارم

من تصمیم گرفتم وقتی 590 متر رفتیم ادامه ی راه را پیاده بریم. بعد از ی مدت رسیدیم .

برای اینکه هر روز کلی راه میریم لاغر هستیم . مادر ما هم 10 سال پیش مرد ?، روزی که مرد خیلی ناراحت بودم کلی گریه کردم ? از اون موقع 8 سال میگذرد ?.

وقتی که خواهرم در خونه رو زد کاترین ( یکی از خدمتکار های خانه) در رو باز کرد و گفت:

خانم استیسی خانم الکسا خوش امدید بعد ما به کاترین گفتیم: سلام کاترین . بعد کاترین گفت:

بانو چه الماس ? هایی مد نظر شما هست ؟ (الماس ها ، ارثیه ی مادرم بود)

الماس ها از رسوم خانواده ی مادری ام بود که هر دختر یا پسر که 18 ساله بشود ، باید .....