
سلام 😊 برید پایین👇
همه هجوم بردن سمت در . "ا/ت" از پله ها رفتم بالا که دیدم بچه ها از خونه اومدن بیرون. هی جئونگ اومد جلو و گفت: کجا رفتی تو یهویی؟ ا/ت: ببخشید . این سوک: چرا موبایلتو خاموش کردی به خدا مردیم و زنده شدیم. ا/ت: موبایل؟ عه این که شارژش تموم شده. واقعا شرمنده ام ولی دیگه نمی تونستم تحمل کنم . کاملیا: حالا بیاید بالا . چرا اونجایید . همگی رفتیم توی خونه .
مین هی: ا/ت کجا رفتی؟ الان حالت بهتره؟ ا/ت: یکم بهترم ولی از همشون متنفرم . هم از رئیس هم از جانگ کوک هم از مدیر کمپانی هایب. 😒😠 مین هی: چرا ؟ ا/ت: رفتم پیش جانگ کوک و دلیل این کارش رو پرسیدم. برگشته به من میگه نمی خواستم کم کار بشی . کاملیا: بعد تو نزدی تو دهنش .😠 کم کاری بهتر بود یا این تظاهر مسخره . این سوک: حالا من هی میگم این بشر پُرو عه شما بگید نه . ا/ت: حالا منم این جوری باهاش حرف نزدم خیلی بد باهاش حرف زدم و بعد کلی خجالت زده شدم .😓 کاملیا: هرچی بهش گفتی حقش بود.😒 مین هی: بسه دیگه هی حقش بود حقش نبود راه انداختید .😐 ا/ت حرف زدن با جانگ کوک انقدر طولانی بود؟ ا/ت: نه بعدش هم رفتم کمپانی رئیس هم همون حرف های جانگ کوک رو زد . 🤦♀️هی جئونگ: بچه بیاین شام حاضره ا/ت هم حتما گرسنشه . همه رفتیم شام خوردیم ولی من نمی تونستم چیزی بخورم . به زور چند تا قاشق غذا خوردم و رفتم مسواک بزنم.
مین هی: بچه ها الان که ا/ت نیست دارم بهتون میگم باید هر جور شده از این حال و هوا درش بیاریم . هی جئونگ: آره واقعا اون مثل خواهرمونه . ناراحتی اون ناراحتی ماست . این سوک: حالا چجوری ؟ هی جئونگ: مثلا ببریمش به گذشته. مین هی: آره فکر خوبیه . ولی ما که قبل اومدن به کره چیزی ازش نداریم . اما از زمان اودیشن کاملیا باهاش دوست بوده . کاملیا عکسی از اون دوران نداری ؟ یا مثلا چیزی که بتونه حال ا/ت رو خوب کنه . کاملیا: آره فکر کنم داشته باشم فردا پیداش میکنم . این سوک: مین هی تو امشب هر جور شده نباید بزاری ا/ت بیدار باشه . مین هی: باشه هر طور شده می خوابونمش . ا/ت: بجه ها من میرم تو اتاقم شبتون بخیر . مین هی: وایسا الان منم میام ...
مین هی: ا/ت اون گوشی رو بزار کنار بیا بخوابیم . ا/ت: باشه اومدم. رفتم رو تخت دراز کشیدم بر خلاف تصورم خیلی زود خوابم برد . 😴 اما صبح زودتر از بقیه بیدار شدم . خواستم برم تو گوشی ببینم چه خبره اما با خودم گفتم الان یه چیز دیگه میبینم حالم بدتر میشه . گوشیم رو خاموش کردم و از اتاق رفتم بیرون . دست و صورتم شستم و رفتم تو آشپزخونه یه چیزی برای صبحونه آماده کردم و منتظر شدم که بقیه هم بیدار بشن. هی جئونگ، کاملیا، مین هی با هم بیدار شدن ما هم بعد بیدار شدن این سوک صبحونه خوردیم . میز رو که جمع کردیم کاملیا رفت تو اتاق خودش . ما هم مشغول دیدن تلویزیون شدیم . کاملیا از اتاق اومد بیرون و یه جعبه دستش بود . کاملیا: وای ا/ت بیا ببین چی پیدا کردم . عکس ها و خاطرات دوران اودیشن و کارآموزی مون.
"ا/ت" برای خوشحالی کاملیا یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم: بیا اینجا با هم ببینیم . یکی یکی عکس ها رو می دیدم . همه خاطراتم زنده شد . از تلاش هایی که تو ایران کردم تا سختی هایی که اینجا کشیده بودم . همشون مثل فیلم از جلوی چشمم رد شدن . یادم افتاد که منم دوتا عکس دارم . ا/ت: بچه ها صبر کنید من الان میام . رفتم اون دوتا عکس رو پیدا کردم . ا/ت: بچه ها منم دوتا عکس دارم . مین هی: اینجا روز اودیشنه ؟ آخی چقدر کوچولو بودی ا/ت . 😆 کاملیا: همچین کوچیکم نیستا ناسلامتی اینجا ۱۶_۱۵ سالشه . هی جئونگ: همه چی خوبه ها ولی این دختره عکس رو خراب کرد . کاملیا: کی؟ هی جئونگ: اینا این گوشه . چقدر هم خشن به نظر می رسه . کاملیا: آهان این دختره رو یادم اومد . خیلی عصبانی بود میگفت که حقش رو خوردن . مین هی: لابد استعدادش خوب نبوده دیگه . کاملیا: اون روز این دختره بعد ا/ت رفت داخل ولی وقتی دید که اسم ا/ت هست ولی خودش قبول نشده شروع کرد به اعتراض کردن. میگفت چرا اون دختره که خارجیه قبول شده ولی من قبول نشدم . بعد اومد نشست کنار من و با خودش میگفت که انتقامم رو ازتون میگیرم . این سوک: نکنه .😲 کاملیا: وای آره فکر کنم 😨 بیاین بیاین عکس هارو بزاریم کنار هم
خب این پارت هم تموم شد . 😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
مرسی عزیزم💜💛