(من و کوک) پارت دوم

اگه کیوتمونو رو دوس داری اون قلب پایینو قرمزش بُکو🙂🤤♥️

کردی؟؟ (بدو 😟) . . . خب بریم سروقت داستانمون🤤♥️

آنچه گذشت:(پام گیر کرد به نرده پله هاااا و داشتم می‌افتادم و از ترس چشامو بسته بودم که یدفه یکی منو گرفت با خودم گفتم حتما لی لی هس چشامو که باز کردم دیدم که...) 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 دیدم همون پسرس😲 همونجا چشمامون به هم قفل شده بود ک به خودم اومدم... خودمو جم و جور کردم و از رو دستش زودی اومدم پایین.... یخورده خجالت کشیدم 😥🤕 اومدم ازش تشکر کنم که یه چیزی گفتم که خودمم نفهمیدم چی بود 😂 خندید و گفت که خواهش میکنم 😅🤗 . . . منم گفتم عاااااااه بله بازم ممنون 😇 اونم سرشو به نشانه تشکر تکون داد.. یدفه چن تا پسر که شش نفر بودن اومدن به طرف اون.... نزدیکش اومدن و گفتن هی پسر...!! چرا اینجایی اتفاقی افتاده؟ اونم گفت... عاااا.. 😅 نع... مشکلی نیس... یدفه یکیشون به من نگا کرد و گفت که ایشون کی هستن؟؟؟ اونم گفت عااااا نمیدونم 😅 . . ازم پرسید ببخشید شما خانوم؟؟ 🤔 گفتم ا/ت هستم گفت خوشبختم منم جیمین هستم... 😇 یکی دیگش گفت منم نامجون هستم.. بعدی تهیونگ بعدی جین بعدی شوگا و جیهوپ و اون پسره هم گفت منم کوک هستم.. 😇

با خودم گفتم پس اسمش کوک ِ ..... همینجا بود که یدفه لی لی اومد گفت ا/ت دیرمون شد بدو 😟😖 از اون هفت نفر خدافظی کردیم و راه افتادیم . . . . اول من رفتم سر کار چون مال من نزدیک تر بود و بعد تاکسی لی لی رو برد.... رفتم داخل واتاق منو نشونم دادن تو اتاقی که من بودم دو نفر دیگه هم بودم دوتا دختر که یکی قد بلند و اون یکی قدش یخورده از من کوتاه تر بود... . . . وقتی وارد شدم قد بلنده بهم گفت هی دختر تو چرا دیر اومدی هاااان؟؟🤨🤨🤨 گفتم ببخشید دیگه تکرار نمیشه 😔😔اونم گفت اگه یه بار دیگه دیر بیای اخراج میشی 🧐🤨فهمیدی یا نه؟؟ 🤨 گفتم :بله متوجه شدم 😔🙁 . . . مشغول به کار شدیم دوروبر ساعت 5 عصر بود که تعطیل شدیم.... حسابی خسته بودم... اون خانوم قد بلنده هم حسابی تو این مدت ینی 10 ساعت خیلی باهام بد اخلاقی کرد....

از شرکت که اومدم بیرون رفتم و یه آب هویج بستنی گرفتم و خوردم..... نمیدونم چرا یدفه دلم لک زد واسه دیدن مامان و بابام 🥺🥺🥺🥺 لپتاپم رو اوردم بیرون و زنگشون زدم وقتی مامانم منو دید چشاش پر اشک شد 🥺🥺🥺🥺🥺 منم نزدیک بود شروع کنم به گریه کردن.... اما نمیدونم چرا هر لحظه که می‌خواستم گریه کنم نمیشد..... بابام خونه نبود که باهاش حرف بزنم. . . . . بعد تموم شدن حرفم با مامانم.... با گوشیم زنگ لی لی زدم . . . . گفت که تا نیم ساعت دیگه کارش تموم میشه..... با هم قرار گذاشتیم بریم یه جای مشخص تا از اونجا با هم بریم هتلمون... یه جایی به نام میون سان بود . . . اونجا همو دیدیم تا یه ساعت همونجا نشستیم و از اولین روز کارمون گفتیم.... بعدش یه تاکسی گرفتیم و راه افتادیم به سمت هتل کرایشو دادیم و پیاده شدیم ..... .. .. . زودی شام سفارش دادیم و اورد و خوردیم..... بعدش به نوبت رفتیم حموم و دوش گرفتیم موهامون خشک کردیم و رفتیم خوابیدیم.... . . . فردا صبح زود از خواب بیدار شدم و و یه صبحانه درست و حسابی آماده کردم رفتم و لی لی رو هم بیدار کردم.... اومدیم و هردومون خوردیم از صبحونه... شروع کردیم به پوشیدن لباس ایندفه من یه هودی مشکی، کلاه مشکی، و کفشم، و حتی ماسکمم مشکی بود 😂 خیلی خفن شده بودم رفتم و بر

کوک وقتی مارو دید دستشو به نشونه سلام بالا برد (چون فاصلشون با ما زیاد بود) 🌀 🌀 🌀 🌀 ما هم با تکون دادن دستمان جواب اونو دادیم 🙊♥️ نمیدونم چرا یه حس رضایتی داشتم ☺️🥺 برگشتم تا به لی لی بگم راه بیافتیم... راه افتادیم و رفتیم... . . . سرکار خیلی حالم خوب بود برام عجیب بود که چرا خانوم قد بلنده اسمش (سولی) دیگه بد اخلاقی نمیکرد... ولی خوب بود چون نمیخواستم این خوشحالی که داشتم خراب شه 💫 ✨ ساعت 5 کارمون تموم شد چون کار لی لی یه ساعت بعد من تموم میشد رفتم جایی که محل قرارمون بود که اسمشم میون سان بود.. ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ تو این مدت که منتظر لی لی بودم زنگ پدر و مادرم زدم و کلی باهاشون صحبت کردم.. ➖➖➖➖➖➖➖ یخورده تشنم شد رفتم و یه آب معدنی گرفتم و خوردم بعد 48 دقیقه انتظار بالاخره لی لی اومد سلام کردم و گفتم چرا اینقد دیر اومدی دختر 😟 گفت توروخدا منو ببخش ا/ت عزیزم امروز کارمون خیلی زیاد بود... گفتم مشکلی نیست فقط نگرانت شدم که مبادا راهو گم کردی یا یه بلایی سرت اومده.... خندید و گفت نه خداروشکر چیزی نبود گفت بریم که خیلی گشنمه 😋🥵منم چون گشنم بود سرمو به نشونه تایید تکون دادم رفتیم هتل 🏩 کلی غذا ی رنگ و وارنگ سفارش دادیم 🍕🍔🥙🥠🥮🍱🍣🍛🍲🍜🦪🍤🍡🍚🍙 اینقد خوردیم که دیگه جا نداشتیم 😂 بعد خوردن غذا گرفتیم خوابیدیم حدود 1 ساعت و نیم خوابیدیم 😴😴🤧 بیدار شدیم و رفتیم یه دوش گرفتیم... گفتیم تا برامون عصرونه بیارن 🍰☕ عصرونه رو نوش جان کردیم 🤭🤭 و چون فردا روز تعطیل بود تصمیم گرفتیم بریم بیرون از هتل 🙃🙂💜 گفتیم بعد این مدت ینی یه هفته جای زیادی نرفتیم و جاهای دیدنیه کره رو ندیدیم 🌏🌎🌍 فردا قرار گذاشتیم برا ناهار بریم به یه رستوران 😁🥰بچها عکس لباسی که پوشیده بودم بالاس (لباس ابیه) 😂👆🏻 و زرده هم (لی لی) 💚 💚 💚 💚 💚 💚 فک کنین اون مدلی خودمو آرایش کرده بودم 🤧👆🏻 خب بگذریم.. رفتیم و ناهارمونو خوردیم و از رستوران زدیم بیرون و... تصمیم گرفتیم بریم به خرید... قبلش رفتیم و یه موجودی از حسابمون گرفتیم ببینیم آیا پول کافی برای خرید داریم یا نه...!! مثل اینکه پدرم پول زیادی رو دوباره برام فرستاده بود 😃😃🥳🥳🤩 خیلی خوشحال شدم لی لی هم براش مادرش پول خوبی ریخته بود البته دوسه روز قبل . . . رفتیم و خرید کردیم... بعد خرید رفتیم کافه و هر کدوم چیزی سفارش دادیم.... من:🍧 لی لی :🍨 دیگه هوا داشت تاریک میشد که برگشتیم هتل.... من زودی رفتمو لباسمو عوض کردم و لباس خوابمو پوشیدم و خودمو پرت کردم رو تخت.... لی لی نشسته بود پای تلویزیون و داشت سریال مورد علاقش رو نگاه می‌کرد چون خیلی خسته بودم زودی خوابم برد و متوجه نشدم لی لی کی رفت خوابید صبح شد و با صدای ساعت که داشت زنگ می‌خورد از خواب پریدم 😴😴😴🤧😣😤 وقتی ساعتو دیدم 🙀🙀🙀🙀🙀وای نه نیم ساعت دیر تر بیدار شدم.. و🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️زودی پتو رو از روم کشیدم پایین و رفتم لی لی رو بیدار کردم چون اونم دیرش شده لباسمو پوشیدم....لی لی بهم گفت اون امروزو مرخصی میگیره... بدون اون رفتم و زودی از پله اومدم پایین با سرعت به طرف در خروجی دویدم.... رفتم کنار خیابون و لی خیابون خیلی خلوت بود حتی ی تاکسی هم نبود.... مونده بودم چیکار کنم که یدفه صدای بوق ماشینی توجهمو به خودش جلب کرد... برگشتم و به پشت سرم نگا کردم . . .. خب تموم شد لطفا لایک کنید چون واقعا براش زحمت کشیدم و باید بگم دستام درد گرفتن 😢