پارت دوم داستان
آنچه گذشت:سدریک پرسیدم:(کجا بودین)-مالفوی با سارا حرف زده و وقتی فهمیده خواهر منه قیافه گرفته. از زبان سدریک:قیافه هری بد جوری رفت تو هم و گفت:(میکشمت ملفوی) من چیزی نگفتم اما سارا گفت:(نیازی نیست.)-فکرشم نمیکردم خواهر سدریک ضمانت ملفوی رو بکنه. -نه هری فعلا چیزی نیست نمیخوام ازم حساسیت ببینه میخوام قوی جلوه کنم اگر زیاد اذیت کنه خودم خدمتش میرسم. هری کمی جا خورد سارا ادامه داد:(انتظار نداشتی.من از پس خودم بر می آم.) رفتیم تا سال اولی ها گروه بندی بشن پروفسور مک گونگال گفت جینی ویزلی. جینی زیر کلاه نشست کلاه بلافاصله گفت:(گریفیندور). از زبان سارا:امیدوار بودم تو هافلپاف بیوفتم بعد از چند نفر مک گونگال گفت:(سارا دیگوری) با استرس رفتم زیر کلاه نشست کلاه گفت:(قوی شجاع باهوش خلاق اسلیتر... نه اون خواهر دیگوری هست هافل....گریفیندور)
یکم حالم گرفته شد از زیر کلاه بلند شدم و رفتم سمت سدریک گفت:(تت گریفیندور جات امنه یک عالمه دوست پیدا میکنی.) با این حرفش لبخند زدم و رفتم سر میز گریفیندور بین هرمیون و هری نشستم کنار هرمیون رون و کنار رون جینی بود.مک گونگال گفت:(تئودور ریدل) رون هرمیون و هری با وحشت بهم نگاه کردن. از زبان هری:گفت تئودور ریدل یعنی ممکنه با اسمشو نیار نسبتی داشته باشه.رفت زیر کلاه نشست کلاه بلافاصله گفت:(اسلیترین) توی حال خودم نبودم که سارا پرسید:(تئودور ریدل کیه؟)
هرمیون گفت:(نمیدونم اما فامیل اسمشو نیار هم ریدله.) رنگ سارا پرید اما خودشو جمع و جور کرد. از زبان سارا:خوابگاهم با هرمیون بود.لونا چو و جینی دخترای خوبی بودن اما هرمیون خیلی بهتر بود مثل خودم اهل کتاب بود.فردا کلاس معجون سازی داشتیم با اسلیترین بازم اون پسره اسمش چی بود آها دراکو(توهین نباشه من خودم ازش خوشم میاد این فعلا طرز فکر سارا است.) از طرفی میترسیدم ریدل نسبتی با ولدرموت داشته باشه.با همین افکار خوابم برد.فردا صبح سرکلاس جلوی هری و رون و کنار هرمیون نشستم سوالی نبود که جواب ندم با هرمیون مسابقه داشتیم بقیه هم که هیچی😂
سنگینی نگاه رو حس میکردم اما نمیدونستم کجاست حسم جهت رو بهم نشون یکدفعه برگشتم سمتش دراکو بود سریع نگاهشو برد به سمت تخته فکر کرده من ا.ح.م.ق.م از زبان دراکو:چرا این دختره اینجوریه زده رو دست گند زاده تو سوال جواب دادن ناخداگاه داشتم نگاش میکردم که یهو برگشت سریع رومو اونور کردم ولی فهمیده بود.اون یک گریفیندوری بود اما به دل پرفسور اسنیپ هم نشسته بود
جوری که چند بار سر کلاس گفت ای کاش تو اسلیترین بودی واقعا ای کاش نه من چی دارم میگم بالاخره کلاس تموم شد. از زبان سارا:ل.ع.ن.ت.ی تموم شد تازه داشتم گرم میشدم با لونا چو هرمیون و جینی رفتیم حیاط سدریک اومد پیشم و حالمو پرسید بعد از رفتنش یکدفعه هری اومد و چهار تا برتی بات خریده بود گفتم:(ممنون به چه مناسبت.) -همینطوری خودت گفتی دوست داری-آها خیلی ممنون.
بعد از رفتن اون رفتیم سر کلاس تغییر شکل اونم زود تموم شد اینبار من و هرمیون و هری و رون و جینی با هم رفتیم که یهو کراب گویل اومدن و کراب رو به من گفتن:(هی تو پرنسس کوچولو دنبال ما بیا. دراکو کارت دارت.) از زبان هری:وقتی گفتن ملفوی اینجوری از سارا میخواد بره جاش اعصبانی شدم اما صبر کردم ببینم خودش چی میگه. سارا گفت:(برین به اون رئیس مغرورتون بگین این اصلا روش مناسبی نیست اگر کاری داره باید خودش بیاد حالا برین.) هرمیون دویید تا به سدریک خبر بده کراب و گویل بهم نگاه کردن و گفتن:(ما فقط با تو برمیگردیم پیش دراکو)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کاراکتر سازیت خداسسس
عالی بودد یا اشتیاق بعدی رو میخونم
خیلی ممنون
عالی بود😻😻
ممنوووون
خیلی قشنگه داستانت
مرسییی
عااالی بود
🙏🙏