سلام من نهالم این سومین تستمه دو تا تست قبلیم درباره ی تست طرفداریه اونهاهم حتما انجام بدین این تستم داستان ترسناکه امیدوارم خوشتون بیاد
اسم من گونش است من شیش تا دوست همسن خودم دارم خیلی باهم خوبیم اسم دوستام دمت سنا نیلوفر دنیا و اکشین من هر هفته دورهمی داشتیم خوب دقت کنید داشتیم دیگه نداریم یعنی بعد از اتفاقی که افتاد..اون هفته نوبت من بود که دوستامو دعوت کنم بخاطر همین تصمیم گرفتم اونا رو خونه باغی دعوت کنم که سالها بود خالی بود خیلی وقت بود که من و خانواده ام به اونجا نرفته بودیم .. خلاصه تصمیم گرفتم با خواهرم افسون بروم و خونه باغی رو تمیز کنم
با ماشین وارد حیاط خونه شدیم راستش افسون خیلی ترسو بود و از بچگی از خونه باغی میترسید اصلل یادم نمیاد که یبار به اون خونه باغی با خیال راحت رفته باشیم چون افسون همش بهونه میگرفت خلاصه وارد خونه شدیم تمام خونه را تار عنکبوت گرفته بود خواستم که چراغا رو روشن کنیم که شروع به مرتب کردن خونه کنیم اما چراغا روشن نمیشد طبق معمول افسون شروع به لرزیدن کرد ناگهان سمت مبل ها که سالها بود ملحفه ی رویشان تکان نخورده بود صدایی امده
من سمت مبل رفتم ناگهان پنج نفر از اون مبل پریدن بیرون اولش خیلی ترسیدم بعد به خودم اومدم و دیدم که اون پنج نفر کسی نیست جز دوستام اولش من و افسون با اخم نگاهشون کردیم اما بعد شروع به خندیدن کردیم خلاصه حدود دو ساعته خونه رو مثل دست گل کردیم شب نشینی ما شروع شد اصل شب نشینی ما منو دوستام بودیم بعد چون خواهرم دوسال از من کوچکتر بود هیچوقت نمیزاشتیم با اکیپ باشه اما اون شب خیلی تاریک دلم رضایت نداد تنهایی بفرستمش بره بخاطر همین به اونم گفتم بمونه اون شب من میخواستم احضار روح کنم?????
با دوستام تشریفات رو اماده کردیم و دورهم نشستیم شمع وسط رو روشن کردیم و دست همه و گرفتیم طبق معمول افسون خیلی ترسیده بود ..دنیا شروع کرد کلماتی را زیر لب گفت یکدفعه باد شدیدی وارد خونه شد در صورتی که هوا صاف بود هیچ پنکه و کولری هم روشن نبود دروغ چرا هممون ترسیده بودیم تصمیم گرفتیم از بقیه برنامه صرف نظر کنیم همین که شمع رو خاموش کردیم اون باد شدید هم قطع شد بلند شدم رفتم زنگ زدم رستوران مورد علاقم و ۷ تا پیتزا سفارش دادم .. تصمیم گرفتیم فیلم ترسناک ببینیم اینکارم کردیم مبل و به سمت تلویزیون کشیدیم منتظر پیتزا ها بودیم ..که ناگهان
زنگ خانه به صدا در میاید خیلی زود بود اصلا انتظار نداشتیم پیتزا ها به این زودی به دستمون برسد سنا رفت که در را باز کند اما کسی جلوی در نبود سنا و افسون خیلی ترسیده بودند بعد از اینکه دیدند کسی جلوی در نیست در را بستند اما قبل از اینکه به وسط خونه برسند دوباره زنگ خانه را میزنند ایندفعه من میروم که ببینم که چه کسی پشت در است در را باز کردم و مردی را دیدم که پیتزا ها را اورده بود
با او به تندی برخورد کردم که چرا چند ثانیه قبل زنگ در را زده بود و فرار کرده بود ان مرد بسیار تعجب کرده و بود گفت کی من ؟؟؟من همین الان رسیدم و این اولین باری است که در میزنم پیتزا ها را گرفتم و پولش را دادم و در را بستم به سمت دوستانم رفتم و به هر نفر یک جعبه پیتزا دادم فیلم شروع شد...
فیلمش خیای ترسناک اسم فیلمش حلقه بود ناگهان تمام برق های خانه میرود هممون از جا میپریم و جیغ بلندی میزنیم خیلی ترسیده بودیم ناگهان گوشیم با صدای بلندی زنگ میخورد دوباره از جا میپریم گوشیم رو نگاه میکنم شماره ناشناس بود جواب میدم اما به جز صدای خش خش رادیو چیز دیگری نمیشنوم?????
همین که میخواستم گوشیم رو قطع کنم صدایی را از پشت تلفن میشنوم که میگوید فقط ۱۰ دقیقه موضوع فیلم ماهم همین منو دوستام میخواستیم از خونه خارج شیم اما در خونه قفل بود ناگهان صفحه ی تلویزیون روشن میشود.....
با اینکه برقا رفته بود??????هممون ترسیده بودیم به طبقه بالا رفتیم هنوز به بالا نرسیده بودیم که سنا و دنیا به طرز عجیبی ناپدید شدند ترسیده بودیم نمیدونستیم چیکار کنیم رفتیم بالا ولی سه تا از دوستان دیگر هم ناپدید شدن منو افسون ترسیده بودیم ناگهان
برقا ها روشن میشود و دوستانم از گوشه به بیرون میایند و میگویند که فقط یه شوخی بوده من خیلی عصبی بودم حال افسونم اصلا خوب نبود دست افسون رو گرفتم و از انجا رفتم تنها یه چیزی فکرم رو مشغول کرده وقتی تمام برقا قطع بود چجوری تلویزیون روشن شده بود
فردای ان روز به دیدن دوستانم رفتم که به انها بگویم دیگر نمیبخشمشان اما تنها چیزی که پیدا کرده بودم جنازه دوستانم بود که به طرز فجیهی کشته شده بودند بعد چند وقت فیلم دوربین مداربسته را پلیس پیدا کرد اما فیلم صفحه اش سیاه رود فقط صدای جیغ دوستانم میامد و فقط یک کلمه را میگفتند سامارا قاتل دوستانم پیدا نشد دیگه حال منو و افسونم خوب نشد
امیدوارم خوشتون امده باشه لطفا نظر دهید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چه مسخره😐😂
عالی بود خودت نوشتی؟
عالی بود
عالیییییییییی بود 💐
ترسناک
می توانی داستانت را ادامه دهی این داستان واقعا یه داستان ترسناک هست ولش نکن ادامه اش بده و لطفا پارت بعد این داستانت را بگذار
یعنی چی من نفهمیدم این داستان واقعیه
واقعی که نیست من پارسال با دوستام تو مدرسه یه جشنواره داشتیم جشنواره داستان نویسی من یه داستان ترسناک نوشتم برنده شدم از دون موقع داستان مینویسم اینم یه پارت دیگه داره یه چیز دیگه اگه داستان اکشن بنویسم میخونیین لطفا بخونید
من باتو قهرم ???? بقیشو چرا نمینویسی میخواهی مارو دغ بدی ?
کجا رفتی بقیشو بنویس شب خوابم نمیبره ? بگووووووووووووو
جون منننننن
عالی لطفا ادمه بده