
سلام سلام 💜😊 توصیه میکنم جیهوپ لاور ها موقع خوندن این پارت آبقند کنار دستشون باشه 😂 بریم سراغ داستان 😁
داستان از زبان جیهوپ : جونگ کوک گفت : هیونگ ا/ت کیه ؟ ، جیمین گفت : هیونگ عاشق شدی ؟ ، جین گفت : از کی تا حالا ما قریبه شدیم که بهمون نمیگی ؟ ، تهیونگ گفت : هیونگ این خانم ا/ت میزان خوشگلیش چقدره ؟ ، شوگا گفت : میدونستم به حرفم گوش نمیدی و عاشق میشی ، نامجون گفت : بیارش ببینیمش این دختری که دلت رو برده چه جور دختریه ، و خلاصه همینجوری حرف میزن و میخندیدن ( قصد بدی ندارن فقط دارن با جیهوپ شوخی میکنن 😂 ) ، گفتم : کی گفتع من عاشق شدم ؟ اون فقط یه آرمیه که دیروز نجاتم داد . . . همین . . . ، جونگ کوک گفت : پس بیارش پیش من ، شاید ازش خوشم بیاد ، با اینکه میدونستم داره شوخی میکنه اما یهو عصبانی شدم و گفتم : نههه ا/ت مال خودمههه . . . اممم . . . چیزه منظورم اینه که خواهر کوچیک تر خودمه . . . ( جیهوپ لاور ها حالتون خوبه ؟ 😂 ) جین با خنده گفت : برات بریم خواستگاری ؟ ، گفتم : اَه . . . ولم کنید دیگههه . . . دست از سرم بر داریدددد ، گوشیم رو گذاشتم توی جیبم و با سرعت از اتاق پرو اومدم بیرون ، صدای پسر ها رو از پشت سرم میشنیدم که ازم معذرت خواهی میکردن و ازم میخواستن که صبر کنم
داستان هنپز از زبان جیهوپ هست : با قدم های تند از کمپانی خارج شدم ، با اینکه میدونستم دارن باهام شوخی میکنن و ما همیشه از این شوخی ها با هم میکردیم اما نمیدونم چرا تحملش رو نداشتم ، خیلی حساس شده بودم ، چون حال و حوصله پسر ها رو نداشتم نرفتم خوابگاه و رفتم خونه خودم ، تا رسیدم خونه پالتوم رو پرت کردم روی مبل و رفتم توی دستشویی ، یه آبی به سر و صورتم زدم بعد توی آینه به خودم نگاه کردم و گفتم : یعنی واقعا عاشق شدی ؟ یعنی ا/ت تو رو عاشق خودش کرده ؟ نه امکان نداره ، پس چرا به پسر ها گفتی ا/ت مال منه ؟ خب حواسم نبود ، نه خیر عاشق شدی ، میگم عاشق نشدم ، چرا عاشق شدی ، خب حالا شاید یکم عاشق شده باشم ، یکم نه . . . خیلی عاشق شدی ، اَه . . . خیلی خب . . . تو بردی آره عاشق شدم ، خب حالا میخوای چیکار کنی ؟ ، نمیدونممم . . . من یه آیدولم نمیتونم هر کاری بکنم ، یعنی واقعا میخوای بی خیال عشقت بشی ؟ ، معلومه که نه ولی میگی چیکار کنم ؟ ، باید بهش اعتراف کنی ، چییی ؟ ( آرامش خودتو حفظ کن . . . خب عاشق شدی دیگه 😂 ) داشتم با خودم حرف میزدم که صدای زنگ گوشیم اومد
داستان هنوز از زبان جیهوپ هست : گوشیم رو از توی جیبیم در آوردم و دیدم که جونگ کوکه ، اولش خواستم جواب ندم ولی دلم نیومد جوابش رو ندم ، اونم که حساس بود گریه اش میگرفت ، پس جوابش رو دادم ، جونگ کوک گفت : هیونگ ببخشید ما نمیخواستیم ناراحتت کنیم فقط داشتیم باهات شوخی میکردیم ، گفتم : نه تقصیر شماها نبود ، من یکم حساس شدم ، الان هم از دستتون ناراحت نیستم فقط به یکم تنهایی نیاز دارم برای همین اومدم خونه خودم ، جونگ کوک گفت : باشه هیونگ . . . پس مراقب خودت باش ، گفتم : باشه کوک تو هم مراقب خودت باش فعلا ، و گوشی رو قطع کردم ، ادامه داستان از زبان ا/ت : داشتم با گوشیم ور میرفتم که دیدم جیهوپ بهم زنگ زد و ازم خواست که فردا بیام به پارک تینگهون ( اسم من در آوردی 😁 ) چون میخواد منو ببینه ، منم که از خدا خواسته پس قبول کردم ، وقتی گوشی رو قطع کردم بدو بدو از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش گایونگ که خدا رو شکر تبش هم قطع شده بود ، گفتم : گایونگگکگ . . . گایونگگگگگ . . . گایونگ اونییییی . . . ، گایونگ گفت : چه خبرته ا/ت ؟ الان همسایه ها میان میگن چرا انقدر سر و صدا میکنید ، بگو ببینم چی شده ؟ ، یه نفس عمیق کشیدم و گفتم : ببخشید اونی ( اونی به زبان کره ای یعنی خواهر بزرگتر یا کسی که مثل خواهر بزرگتره 😊 ) الان جیهوپ باهام تماس گرفت و ازم خواست که باهاش برم سر قرار
داستان هنوز از زبان ا/ت هست : و ادامه دادم : حالا چیکار کنم اونی ؟ ، گایونگ گفت : خب این که دیگه پرسیدن نداره ، برو حمام یه لباس خوب بپوش یه آرایش ملایم بکن و یه عطر خوشبو هم بزن و سعی کن زیاد هول نشی ، اون شب هرکاری کردم نتونستم بخوابم ، صبح روز بعد از خواب بیدار شدم و رفتم دانشگاه ، توی دانشگاه اصلا حواسم به درس نبود و همه اش داشتم به حیهوپ فکر میکردم ، بالاخره کلاس هام تموم شد و بدو و بدو رفتم خونه تا حاضر بشم ، وقتی رسیدم خونه ساعت ۱۵:۰۰ بود ( اینطوری مینویسم که متوجه بشید منظورم چه وقتیه 😉 ) و ساعت ۱۶:۳۰ با جیهوپ قرار داشتم ، سریع رفتم حمام ، بعدش اومدم و موهام رو اتو مو کشیدم ، یه لباس خوشگل هم پوشیدم و یکمم هم آرایش کردم ، یه عطر با بوی ملایم هم زدم ، بعد پالتوی آجری رنگ مخملیم رو پوشیدم و پوتین هام که قهوه ای رنگ و براق بود رو هم پام کردم و کیف ست پالتوم رو هم انداختم و راه افتادم ، وقتی رسیدم چون پارک خلوت بود راحت جبهوپ رو پیدا کردم ، همین که رسیدم نزدیکش یه گولوله برفی پرت کرد به سمتم و من جا خالی دادم ، منم سریع یه گلوله برفی درست کردم و پرت کردم به سمتش و خورن بهش ، خلاصه یکم برف بازی کردیم و خندیدم تا اینکه جیهوپ گفت : خب دیگه بسه ، سرما میخوریم
داستان هنوز از زبان ا/ت هست : جیهوپ سر صحبت رو باهام باز کرد و شروع کرد به شوال پرسیدن ازم ، اون در مورد علایقم و زندگیم ازم سوال میکرد و منم جواب میدادم ، بعضی وقت ها هم من ازش سوال میپرسیدم و اون جواب میداد ، تا اینکه جیهوپ پرسید : راستی ا/ت تو کسی رو دوست داری ؟ یا دوست پسر داری ؟ ، سرخ شدم و گفتم : راستش من دوست پسر ندارم و کسی رو هم غیر شما و اعضای بی تی اس دوست ندارم ، جیهوپ گفت : فکر کنم باید جریان دوست دختر قبلی من رو بدونی و از اون زمان تا الان دیگه عاشق کسی نشدم جز یه نفر ، با شنیدن این حرف یکم ناراحت شدم اما سعی کردم ناراحتیم رو نشون ندم و گفتم : خوش به حال اون دختری که شما عاشقش هستید اوپا ، جیهوپ گفت : خب . . . میدونی اون دختر الان کجاست ؟ ، گفتم : نه از کجا باید بدونم ؟ ، جیهوپ خندید و گفت : اون دختر الان جلوم ایستاده ، یهو شوکه شدم چون تنها کسی که جلوی جیهوپ ایستاده بود من بودم ، جیهوپ یهو بغلم کرد و محکم توی بغلش فشارم داد ، هنوز توی شوک بودم ولی کم کم آروم شدم که یهو دیدم سانها یکم دور تر ایستاده پشت یه درخت و داره بهمون نگاه میکنه . . . . . . . . .
باز هم مار های درونم فعال شد و جای حساس کات کردم 😂 لایک و کامنت و دنبال کردن فراموش نشه 😉 فالو = فالو 😊 دوستتون دارم 💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🥺عالییی عررررر
او مایییییی گااااااددد پشماااااااام دارم میمیرم چرا پارت بعدی رو نمیزاری داستانات واقعا عالیهههههههههههههههههههههههههه
عالی میشه زودتر پارت بعد رو بذاری؟
ای بابا میدونی چند ماهه منتظرم
داستانت خیلی عالیه 😍😍
ولی چرا جای حساس کات میکنی 😠😠😢😢