
سلام کیوت ها 💜😊 ببخشید که یکم دیر شد چون یه کاری پیش اومده بود که نتونستم زودتر بنویسمش ولی از این به بعد زود به زود مینویسم ☺
داستان از زبان جیهوپ : همون دختره که چند ساعت پیش کمکم کرد کنار خیابون ایستاده و میخواد تاکسی بگیره ، جلوش توقف کردم و شیشه رو دادم پایین و گفتم : این وقت شب اینجا چیکار میکنی ؟ تو یه دختر تنها هستی و خطرناکه ، سوار شو خودم میرسونمت ، حسابی سرخ شده بود و با مِن و مِن گفت : آ . . . آخه . . . چیزه . . . ن . . . نه . . . نمیخوام . . . نمیخوام مزاحم شما بشم اوپا ، گفتم : مگه تو آرمی نیستی ؟ پس باید هرچی بهت میگم رو گوش کنی ، بالاخره راضی شد و سوار ماشین شد ، با خودم گفتم : وای خدا اون خیلی کیوته ، دلم یه جورایی شد . . . اممم . . . یعنی . . . چیزه . . . فکر کنم شام زیاد خوردم سنگین شدم ( عجب . . . که شام زیاد خوردی . . . 😂😶 ) ازش پرسیدم : کجا میخوای بری ؟ ، گفت : دوستم حالش خوب نیست و من میخوام برم پیشش که مراقبش باشمر، خونه اش توی خیابون چینگوها و کوچه هیمین هستش ( اسم های من در آوردی 😁 ) یهو یادم افتاد که حتی اسمش رو هم نپرسیدم ، بهش گفتم : راستی هنوز اسمت رو نگفتی ، بیشتر سرخ شد و گفت : من ا/ت هستم ، بهش گفتم : ا/ت سعی کن یکم آروم باشی ، باشه ؟ آخه اینجوری منم نمیتونم راحت باشم ( الان بدترش کردی که 😂 اگه کسی اینطوری نباشه که اصلا آرمی نیست 😄 )
ادامه داستان از زبان ا/ت : توی دلم گفتم : یعنی انقدر معلومه که دارم پس میوفتم ؟ باید سعی کنم خودمو کنترل کنم ، بالاخره رسیدیم به خونه دوستم ، احساس میکردم جیهوپ میخواد یه چیزی بهم بگه اما نگفت ، ازش خداحافظی کردم و زنگ خونه دوستم رو زدم ، اون شب بالای سر بیدار موندم تا تبش بیاد پایین ، با خودم گفتم : خیلی دلم میخواد دوباره جیهوپ رو ببینم اما فکر نمیکنم دوباره ببینمش ، همین دوباری هم که امروز دیدمش یه معجزه بود ، آروم گریه کردم و جلوی دهنم رو گرفته بودم تا یه وقت از صدای گریه کردنم دوستم بیدار نشه ، بالاخره تب دوستم یکم اومده بود پایین ، وقتی بیدار شد بهش صبحانه دادم و کتابم رو از توی کیفم در آوردم تا درس بخونم اما هر کاری میکردم نمیتونستم تمرکز کنم و درست درس بخونم ، همه اش فکرم پیش جیهوپ بود ، توی همین فکر ها بودم که دیدم دوستم از اتاقش اومد بیرون ، بهش گفتم : عههه گایونگ تو باید استراحت کنی ، و بعد به شوخی بهش گفتم : فرصت زیادی برای خوب شدن برتت نمونده وگرنه ولت میکنم و میرم خونه خودم ، گایونگ خندید و گفت : نگران نباش زود خوب میشم ، الان هم حالم خیلی بهتر شده ، راستی به نظرم فکرت یه جای دیگه هست و انگار یکم ناراحتی
داستان هنوز از زبان ا/ت هست : گفتم : نه بابا نگران نباش ، فقط یکم دلم برای خانواده ام تنگ شده همین ( عجب . . . 😂😶 ) گایونگ که منو خیلی خوب میشناخت گفت : ولی من مطمئنم تو یه چیز دیگه داره توی ذهنت میگذره ، مجبورت نمیکنم که بهم بگی ، اما اگه اخجحساس کردی کمک میخوای یا نیاز داری باهام صحبت کنی بهم بگو ، بغلش کردم و گفتم : باشه گایونگ ممنونم ، حالا دیگه برو استراحت کن وگرنه مجبورت میکنم که بری و به شوخی مگس کش رو برداشتم و گفتم با این مجبورت میکنم ، بعد هردو با هم خندیدیم و گایونگ گفت : این اخلاق شوخ بودنت رو خیلی دوست دارم ، کاش منم میتونستم مثل تو شوخ باشم ، بعد در حالی که پتو رو به خودش پیچیده بود از روی مبل بلند شد و گفت : پس من رفتم استراحت کنم ، اگه چیزی خواستی و پیدا نکردی بهم بگو تا جاش رو بهت بگم ، بهش گفتم : نگران نباش حتی اگه جایی که به عقل جن هم نرسه قایمش کرده باشی من پیدا میکنم ، تازه فکر کنم بیای بگی چرا همه جا رو گشتی ، گایونگ دوباره خندید و گفت : از دست تو . . . آدم وقتی با تو باشه مریضی هاش هم یادش میره ، و رفت توی اتاقش ، منم دوباره سعی کردم تا شاید بتونم تمرکز کنم و یکم درس بخونم که یهو دیدم گوشیم زنگ خورد
داستان هنوز از زبان ا/ت هست : جواب دادم و گفتم : بله بفرمایید ، کسی که باهام تماس گرفته بود گفت : خودتی ا/ت ؟ ، از تعجب خشکم زد ، این صدای جیهوپ بود ، گفتم : ج . . . جی . . . جیهوپ اوپا شمایید ؟ ، جیهوپ خندید و گفت : آره خودمم ، گفتم : شم . . . شماره منو . . . از . . . از کجا . . . پیدا کردید ؟ ، جیهوپ گفت : روی یه کاغذ شماره ات نوشته شده بود و وقتی از ماشینم رفتی بیرون دیدم که روی صندلی ماشین افتاده ، گفتم : آهااان . . . من اونو نوشته بودم که به همکلاسی دانگاهم بدم ولی دیروز اون نیومده بود ، حتما از توی جیبم افتاده ، جیهوپ گفت : که اینطور . . . خب پس من شانس آوردم . . . امممم . . . یعنی چیزه . . . منظورم اینه که شانس آوردی که جای دیگه نیوفتاد که بیوفته دست مزاحم تلفنی ها ( عجب . . . 😂😐 ) یهو جیهوپ گفت : ببخشید من دیگه باید برم . . . یک ساعت دیگه مصاحبه داریم و باید برم آماده بشم ، بعدا دوباره باهات تماس میگیرم یا بهت پیام میدم ، فعلا خدلحافظ ، منم ازش خداحافظی کردم و تماس رو قطع کرد ، با خودم گفتم : حتما دارم خواب میبینم ، امکان نداره واقعی باشه ، بعد یه نیشگون محکم از دستم گرفتم و دیدم که انگار واقعا بیدارم ، از خوشحالی پریدم هوا و با داد گفتم : واااااای باورم نمیشههههه . . . وااااای خدای مننننن
داستان هنوز از زبان ا/ت هست : یهو دیدم گایونگ از اتاقش اومد بیرون و فهمیدم که با سر و صدا هایی که کردم گایونگ رو از خواب پروندم (کاملا طبیعیه ، من اگه جات بودم کل خونه رو میترکوندم 😂 ) گفتم : آخخخ . . . ببخشید اونی نمیخواستم از خواب بیدغرت کنم ، حواسم نبود ، گایونگ گفت : نه نگران نباش بیدار بودم ، حالا چرا تاد زدی ؟ ، گفتم : من که میدونم خواب بودی ، مثلا اومدم ازت نگهداری کنم ولی از خواب پروندمت ، گایونگ گفت : خب حالا . . . چیز مهمی نشده که ، حالا بگو چی شده ؟ ، گفتم : تو مثل خواهر بزرگترم میمونی و من تا الان تقریبا همه چیز زندگیم رو بهت گفتم پس این یکی رو هم میگم ، فقط قول بده به کسی نگی ، گایونگ با خنده گفت : عههه لوس نشو دیگه ، آخه من تا حالا چه چیزیت رو به کسی گفتم ؟ ، خندیدم و گفتم : آره میدونم نمیگی ، راستش . . . خب . . . چطوری بگم . . . ، و از سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کردم و میدونستم اون کمکم میکنه و بهم میگه چیکار کنم ( نکته : گایونگ نزدیک ۳ ماهه ازدواج کرده و شوهرش تا یه هفته دیگه از سفر کاری بر میگرده ) ، ادامه داستان از زبان جیهوپ : میخواستم برم که یادم افتاد که گوشیم رو توی اتاق پرو لباس جا گذاشتم ، رفتم تویراتاق پرو و دیدم که پشر ها دارن پچ پچ میکنن و میخندن ، رفتم جلوتر و دیدم که ای واااای یادم رفته بوده گوشیم رو خاموش کنم ، جونگ کوک گفت : هیونگ . . . . . . . .
اونایی که داستان های منو خوندن میدونن که من همیشه جای حساس کات میکنم 😂 لایک و کامنت و دنبال کردن فراموش نشه 😉 فالو = فالو 😊 دوستتون دارم 💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
غشششسس
میبینم پارت بعدو نزاشتی جون و دل😐😐
میشه همین امروز پارت بعدو بزاری تا نکشتمت🔫☺
چشم حتما همین امروز مینویسمش 😂 فقط آروم باش 😂
وای داستانت محشره ادامه بده 😍ولی میشه جای بدی کات نکنی آخه آدم میمیره از فضولی.
ممنون کیوتم 😍💜 یه دفعه مار های درونم فعال میشه آخه 😂