
قسمت اخر اگه بگین ادامه بده ادامه میدم چون خیلی بازدیدکنندگان کم بود
انچه گذشت : هیس مخفی شو اینا کین...........معجز گر نیس !!...................اشناتون میکنم با؟
اشناتون می کنم با همستر جدید مرینت.از زبون مرینت گفتم ایول دمتون گرم مامان بابا بلد بغلشون کرد ادرین هم یه لبخندی زدتام گفت خب دیگه کارتون تموم شد حالا ادرین گفت بله تغریبا
مامان مرینت گفت خب بریم شام بخوریم فردا صبح بیلیت گرفتیم رفتیم هواپیما بعد چند روز رسیدیم از زبون مرینت معجزه گر رو از الیا گرفتم و تشکر کردم رفتم پیش ادرین گفتم چرا ارباب شرارت دنبال معجزه گر ماس ناتالی اومد تو در رو باز کرد دید لیدی باگ اونجاس
بعد سریع درو بست اگرست رو خبر کرد ناتالی گفت امروز لیدی باگ رو تو اتاق پیش ادرین دیدیم ارباب گابریل گفت نورو بال های تاریک بعد ناتالی رو شرور کرد ناتالی ارباب شرارت رو شرور کرد و واسه لیدی باگ تله درست کردن ادرین تو اتاق پیش مرینت بود تبدیل شد و رفت بیرون پاش به تله گیر کرد و مرینت اومد کمکش ارباب شرارت انگشتر کت نوار رو گرفت ناتالی از پشت گوشواره های لیدی رو گرفت کلا یه وضعی بود
دید ادرین پسر خودش کت نوار اع گفت نههه پسرم نه چرا به من نگفتی تووو گفتم بابا تو ارباب شرارت هس.. یهو قش کردم پا شدم بابا م رو دیدم معجزه گر هارو ور داشت و رفت پایین منو رو مبل گذاشته بود
مرینت هم پیش من بود داشت گریه می کرد حالش خوب نبود ادرین گفت راستی من یه معجزه گر دارم اره معجزه گر عقاب بدو تبدیل شو تبدیل شدم
بلد نبودم برم پایین یه دفعه مامانم بابا م اومدن بالا و بابام معجزه گر رو به من داد مرینت افتاد رو زمین و از حال رفت تیکی با بغض گفت فکنم مرده چون اگه دو تا معجزه گر رو باهم قاطی کنیم و تبدیل شیم هر ارزوی رو میشه براورده کرد اما یکی دیگه مهتاج اون ارزو میشه الان مادر ادرین رو از مرگ نجات داد الان یکی دیگه باید زنده شه ادرین رفد تو اتاق با کلی گریه گفت پلک من خیلی بد یختم اون عشقم بود چیکار کنم
ادرین رفت پیش معجزه گر عقاب گفت چیکار کنیم گفت متصفام گابریل بردش پیش دکتریه ربع بد تو بیمارستان دکترگفت شوکر رو بزنین قلبش نمی زنه پرستار اومد پیش گابریل گفت متعصفام
از زبون گابریل مرینت رو گذاشتم جای قبلی همسر ام تا ببینم چی میشه ادرین نمی دوست چیکار کنه رفت مرینت رو بوسش کرد و تبدیل به لیدی باگ شد و و گفت تیکی افزایش قدرت تبدیل شد و نصف قدرت قدرت خودشو به مرینت داد
مرینت پا شد گفت چی شد از زبون ادرین رفتم بغلش کردم گفتم حالت خوبه گفت اره چطور به حالت عادی برگشتم و کل داستان رو براش تعریف کردم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (5)