
سلام دوستان از نظراتی که تو قسمت اخر فرستادید برام ممنون و اینکه راستشو بخواین طاقت نیاوردم هرچه زودتر فصل دوم رو گذاشتم چند تا نکته هست که باید بهتون بگم هرجا که تو متن داستان از علامت (( و )) استفاده شده بود یعنی اون جمله مال فصل اول داستانه ویکی از خاطراتیه که مال زندگی قبلیشونه اینو برای راحتی شما گذاشتم تا اشتباه نکنین بازم اگه متوجه نشدین برام کامنت کنین تا بهتر توضیح بدم
اریا پسر بچه ی دبیرستانی ای است که در شهر کوچکی حوالی پاریس زندگی میکند . داستان از انجایی شروع میشود که ...
(( ارزو میکنم تو زندگی بعدی دوستای خوبی باهم باشیم )). ازخوب پرید درد عجیبی در سینه اش احساس میکرد .کفشش را پوشید و در رابست . .. -:« اریا ، صبر کن منم بیام ».. :«، اوهههههه تا تو اماده بشی من که رفتم ».... ازروی نرده ها پرید :« اریا وایسا »... اریا :« گفتم که نمی خوامم ».... :« اه از دست تو مگه دستم بهت نرسه می دونم باهات چیکار کنم »....اریا شروع به دویدن کرد :« اخ !!!، لعنتی این دیگه از کجا پیداش شد »... به کسی برخورد کرده بود :«
:« یه دختره ».... (( من سارام .. از اشنایی باتو خوشحال شدم )) :« این دیگه وی بود ، دوباره همون درد ، همون احساس مثل صب »... _:« آع چی ؟؟ اقا جاییتون درد میکنه ؟ معذرت می خوام فکر کنم بهتون برخورد کردم »... اریا به خودش امد :« ها چی ؟ چرا معذرت خواهی میکنی ، من خوردم ، اخه داشتم از خواهرم ... ».. :« اریا ، اریا کجایی ... مگه دستم ... » اریا پشت بوته های داخل حیاط قایم شد .
:« خانوم شما یه پسر با موهای خاکستری و ژاکت فوتبال مدرسه که یکمم خنگ میزنه ندیدی ؟؟»... :« نه ندیدم »... :« اها باشه ممنون »... اریا از پشت بوته ها بیرون امد :« ممنون که دست به سرش کردی ولی مقل اینکه مال این طرفا نیستی »... :« اره ما تازه به این شهر اومدیم ، راستی اسم من ساراست خوشبختم».... :« منم اریام ، خب چطور می تونم لطف این بانو رو جبران کنم ؟ »... سارا لبخندی زد :« بهم میگی مدرسه کدوم طرفه اخه فکر کنم گم شدم ».. اریا سرش را خاراند :« خب بانوی من گم نشدی داری راهو درست میری ، منم دارم میرم مدرسه چطوره باهم بریم »... سارا :« اونی که دنبالت میگشت خواهرت بود ؟ ».. اریا :« اوهوم »....سارا :« مهربون به نظر میومد چیکار کردی که این طوری دنبالت می گشت ؟».... اریا لبخندی مرموزانه زدو گفت :« هیچی هیچی »...سارا :« اهان فهمیدم، کاملا باور کردم»..
:« خب بفرمایید اینم مدرسه ی لوتوس. »..... :« لوتوس ؟؟؟» .. اریا :« اره لوتوس مدیرمون عاشق لوتوسه واسه همیناسم مدرسه رو گذاشته لوتوس ، قابل تحمله ».... اریا :« خب فکر کنم دیگه باید ازهم جدا شیم ، کمک دیگه ای نمی خوای ؟؟» ... سارا گفت :« نه ممنون فقط اگه دفتر مدیرو بهم نشون بدی عالیه ».... اریا :« تق تق تق ، بیام تو مدیر ؟، بیام ، ولش کن اومدم »... مدیر ( زن قدبلندو خوش اندام با پوستی تیره و وهای قهوه ای فر »... :« اه سمپسون هزار بار گفتمهمین جوری نیا داخل »... اریا لبخندی شیطنت امیز زد :« شرمنده ، بفرما اینم دانش اموز جدید خدمت شما ».. و به سرعت از انجا رفت ( جیم زد ) . سارا اب دهنی قورت داد و جلو رفت :«سلام من سارا هستم »... و دستش را به طرف مدیر دراز کرد مدیر از پشت میزش بیرون امد و صورتش را به سارا نزدیک کرد :« فکر کردی اجازه داری به مدیر مدرسه دست بدی ؟»...قلب سارا تند میزد من من کنان گفت :« م م م م معذرت می خوام »....مدیر بلند خندید و محکم دست سارا را گرفت و گفت :« خب معلومه که میتونی دست بدی»....
اریا مدادش را روی میز می کوبید و به فکر فرو رفته بود :« خیلی شبیه اون دختریه که همش تو خوابای این چند وقتمه با این فرق که رنگ موهاش سفید نیست حتی اسمشم همونه ». ... معلم ریاضی :« اقای سمپسون میشه از هپروت بیاین بیرونو جواب این سوال که پای تختست رو بدین ؟»... اریا بلند شد متعجب به سوال تخته نگاه کرد :« ای بابا ».. ( اینو تو دلش گفت ) ... همان لحظه مدیر در زد و وارد کلاس شد سارا هم پشت سر او بود . اریا نفس عمیقی کشید و روی صندلی اش ولو شد . مدیر چیزهای به م.ر ( معلمریاضی ) گفت و رفت .. :« خب دوستان مثل اینکه امروز دوتا دانش اموز جدید قراره به کلاسمون وارد بشن »..
اریا گفت :« اجازه استاد ( هر وقت میگه استاد یعنی می خواد مسخره کنه ) فکر کنم شماره چشتون رفته بالا بهتره برینیه عینک دیگه بگیرین خطرناکه ».. م.ر :« اقای سمپسون من چشمام کاملا سالمه و لین عینک هم تازه دیروز گرفتم لطفا منظورتونو واضح بیان کنین »... اریا سرش را خاراند :« استاد مطمئنین ؟».. م.ر :« بله جانم »... اریا :« استاد مطمئن مطمئن ؟»... م.ر :« بله مطمئنمممم » ... اریا :« خب پس استاد من حالم بده میشه برم ؟» .. م.ر :« چرا جانم ؟ »... اریا :« اخه استاد شما دارین میگین دوتا دانش اموز من اینجا فقط یه نفرو میبینم »...
کلاس از صدای خنده بچه ها پر شده بود . م.ر فریادی کشید و گفت دومین دانش اموز به دلیل بیماری نتونستهبیاد و فردا باهاشون اشنا میشیم خب خانم مدنلی لطفا خودتونو معرفی کنین . ساراجلوامد :« سلام من سارا مدنلی هستم خوشبختم »...
این داستان ادامه دارد ... لطفا نظر فراموش نشه
دوستان یادم رفت عکس داستانو توضیح بدم اون پسری که موهای خاکستری داره اریا ست .. اون دختر مومشکیه ساراست فکر کنم تا اینجاشو توی داستان از قبل فهمیده باشید خیب اون یکی دختره ارورا و اون یکی پسره نا شناختس و تو قسمت بعدی باهاش اشنا میشید خب بازم میگم نظر بدید حتما راجع به فصل دوم و بگید فکر میکنین شهصیت مجهول این قسمت چه کسی می تونه باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هوم
همچنان منتظرم ?
دوروزه گذاشتمش ثبت نمیشه خودم دارم حرص می خورم شما دیگه حرصم ندید داغ می کنم میترکما خود دانید
منتظرم لعنتی پ کی پارت بعدو میزاری
?
اهان حالا شد منتظرت بودم ببینم که نظر میدی اگه دوتا خواننده ی محبوبم نظر ندن که نمیشه حالا که هردوتاتون نظراتونو گفتین میرم قسمت بعد امروز میزارم تو تستچی هر وقت منتشر شد خبر میدم