در همسایگی کوکی 🙃🖖 پارت 9

کوک : پاهام سست شده بود واقعا خوشحال بودم کسی که از بچه گی باهاش بزرگ شده بودم رو می دیدم ولی یه آن به این فکر افتادم که نکنه بازم دارم خواب میبینم چون از وقتی لی دونگ نبود حالم خیلی بد شده بود یجورایی افسرده شده بودم یسره خواب لی دونگ رو میدیدم دوباره برگشتم به اون موقعه ها.... راوی : کوک از بچگی با پسر خالش لی دونگ که دونگی صداش میکردن بزرگ شده بود خاله ی کوک فوت شده بود و بابای دونگی اونو ول کرده بود و...

دونگی یه سال از کوک کوچیکتر بود ولی قدش همیشه از کوک بلند تر بود اما کوک کم نمیاورد و اونو دونگی کوچولو صدا می کرد حالا اینا چه ربطی به الانه دونگی و کوکی داره؟ دقیقا ساعت ۱۹:۵۲ بود که وقتی دونگی و کوکی بیرون بودن سره بزرگتر و کوچیکتر بودن و قداشون دعواشود شد روی پل بودن که

کوکی به دونگی گفت : فسقل احمق و دونگی هم به شوخی هولش و کوکی کار دونگی رو تکرار کرد اما عواقب خوبی نداشت دونگی از پل پرت شد و کوک افسرده شد و اصلا نمی خندید و ختی گریه نمی کرد شاید عجیب باشه ولی حرفم نمیزد خونواده ی کوک اونو به سئول فرستادن تا پیش یه دکتر حرفه ای درمان پیدا کنه اما هیو اتفاقی نیفتاد تا اینکه کوک یه موزیک شنید و تصمیم گرف خواننده بشه و بعد از سالها شروع به حرف زدن کرد کوک : نتونستم تعادلم رو حفظ کنم و با مخ رفتم تو زمین یاد حرف آخر آنید پشت تلفن افتادم (خدافظ دونگ) و یدفعه ...

آنید : از دور دیدم علاف طبقه بالایی یه همون کوک خودمون افتاد رو زمین ظاهرا غش کرده بود بدو بدو دویدم سمتش که دیدم یه چیز ی عجیبه این آقای کوه غرور غش کرده خیلی واسم عجیب بود دونگی که داشت منو نیگاه میکرد هانی هم که داشت واسه دونگی ناز و عشوه میومد جفتشون یه نگاه تعجب بر انگیز به هم کردن و بدو بدو اومدن سمت کوکی و....

من ماسکشو در آوردم شاید نفس کم آورده باشه بدبخت یدفعه دونگی انگار برق سه باز بهش وصل کرده باشن شد همینجوری زل زده بود به کوک که یدفعه...

لایک و کامنت و فالو فراموش نشه💜 راستی برو نتیجه چالش داریم 😎💣