حرفی برا گفتن ندارم
از زبان سنس:رفتم تو اتاقم نشستم رو تختم خواستم کتاب رو باز کنم که یکهو یکی در اتاقم رو زد کتابو گذاشتم کنار رفتم درو باز کنم داشتم به زمین نگاه میکردم گفتم:پاپایرس مگه نگفتم خستم! . اما وقتی به کسی که پشت در بود نگاه کردم دیدم. .....
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
درود، خسته نباشی، داستان جالبی هستش، فقط یکسری مشکلات داره از نظر من، ناراحت نمیشی اگه بگم؟
چالش:نقاشی زندگی
اون یارو مرد دریاچه بود که تو دریاچه ارومیه اواز می خونه
نه بابا
عالی بود پارت بعدی رو زودتر بنویسسس
ج چ: زندیگ هنر یا نقاشی یا طراحی چرا این اسمو گذاشتی؟ 🤔🤔
به سنس و گستر ربط داره
عالی بود +_+
ج.چ : یه چیز تو مایه های
هنر زندگی میشه 😂