10 اسلاید امتیازی توسط: 🎉Sharmin انتشار: 3 سال پیش 925 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
دوستان پارت ۲۱ من وسطش اشکم دراومده بود و ادامه رو برید ببینید خیلی زیبا و قشنگه??دوستتون دارم کامنت ها فراموش نشه
از چشم آدرین:چشمام باز شد وای من کجام نه من تویه یه قفس شیشه ای زندانی بودم نه معجزه گرام کجان من خودم بودم وای نه معجزه گره گربه دستم بود نه اسب نگاهی به اطراف کردم مرینت رو دیدم وای نه میخوان بکشنش با اشعه ی مرگ داد و جیغ میدزدم نهه و به شیشه میزدم اما فایده نداشت داشت اشعه بهش میخورد نهه???جیغ و داد هام بیشتر شد نه انگار فایده ای نداشت مرینت رو می دیدم با موهای نازش یاد اون چشمای آبیش که دل آدمو میبرد افتادم باورم نمیشد که دیگه نمیتونم ببینمش اشعه فعال شد نهه چشمام رو بستم تا مردن مرینت رو نبینم???
از چشم فیلیکس:داشتم می دویدم به برج رسیده بودم رفتم سراغ تابلو و با قدرت اون رو کوبوندم می دونستم مرینت و آدرین موفق نمیشن چون اونجا بیش از 5 کوامیه دستیار داره با تندی رفتم تو (من کوامیه پشت لاک رو گرفته بودم چون اون سنگ شده بود)و روباه قرمزم باهام بود من و روباه قرمز رفتیم نههه مرینت داشت اشعه میخورد رفتم و سریع مهارت پشت لاک رو زدم و اشعه رو از بین بردم ناتالی داد زد نههه چیکار کردی خرابکار و لایلا بهم حمله کرد من دنبال شکست لایلا نبودم و لایلا رو انداختم اونور رفتم سراغه ناتالی اون گفت فیلیکس این تویی گفتم آرره تازه دارم متوجه میشم بد بودن خوب نیست اون گفت کاری نمیتونی بکنی و گردنم رو گرفت و قصد خفه کردنم رو داشت
اما روباه قرمز از پشت گردن ناتالی رو انقدر فشار داد که اون منو ول کرد بعد کوامی های نگبان فهمیدن و حمله کردن و من و روباه قرمز رو گرفتن اما من سریع در رفتم و آدرین رو از قفس شیشه ای نجات دادم(این خوبی ها فقط بخاطر مرینت و تاثیر اون به منه)بعد مرینت آزاد کردم آدرین مرینت رو بغل کرد اما مرینت بیهوش بود گفتم آدرین کوامیه تو تو صندوقچه ی اسرار هست که پایان اتاقه بروو و رفت نگهبانا حمله کردن و من رو گرفتن?خداقلش مرینت نجات پیدا کرد?
از چشم آدرین:مرینت تو بغلم بود می دویدم به پایان اتاقه ناتالی مرینت بدنش داشت سرد میشد نههه رسیدم به اتاق نههه پدرم بود پس ناتالی میخواست پدرم رو زنده کنه اون مجسمه نیمه تکمیلی از پدرم بود که میخواست با معجزه گر ها اون رو واقعی کنه?بعد اونور خاله رو دیدم نهه?اونم همینجوریه پس فیلیکس بخاطر مادرش دنبال معجزه گر ها بود دستم داشت سرد میشد ترسیدم گفتم چرا که یهو مرینت رو دیدم وای خیلی سرد شده بود اشک ریزان رفتم به پایان اتاق و جعبه اسرار رو پیدا کردم وای باز نمیشد رمزش دستی بود باید دستت رو می شناخت اما اون فقط دسته ناتالی رو می شناسه یهو یه صدایی از اونور اومد گفت کسی اونجاس ترسیدم جعبه رو برداشتم و غایم شدم صداش خیلی آشنا بود اون اومد ن ن نهه دیگه اصلا باورم نمیشه کاگامی
اون منو دید گفت آدرین توو گفتم هییس توروخدا ساکت کاگامی(وای اون یه کوامی داشت نمیدونم چی بود)گفت تو اینجا گفتم آررهه تو چرا باز با اینایی اون گفت بخاطر عشقم جری من باید بقیه رو خبر کنم گفتم نه نه توروخدا نکن?گفت اما من عشقم رو دوباره میخوام به دست بیارم و اگر بفهمن من دیدمت و نگفتم جری از بین میره گفتم خب الان جری کجاست گفت سنگ شده من باید به ناتالی کمک کنم تا زندش کنه. دیدم مرینت نبضش خیلی کم شده و به زور داره میزنه گفتم کاگامی توروخدا جون همون جری بیا بهم کمک کن تو میتونی اینو باز کنی چون خدمتکارشی گفت نه آدرین اصلا اون مرینته تازه اگر ناتالی با دوربین ها ببینه من دیگه نمیتونم جری رو ببینم. گفتم کاگامی جری عشقته نگاه کن الان چقدر دوست داری ببینیش باور کن منم دلم میخواد الان دوباره چشمای آبی مرینت رو ببینم التماست میکنم جون آدرین بیا بازش کن اون جوابی نداد اما اومد نشست و گفت فقط بخاطر جری و باز کرد اونجا کوامیه نوار و اسب و گربه سیاه بود اما کوامیه کفشدوزک نبود کاگامی گفت کوامیه کفشدوزک دست خودشه چون تنها راه زنده شدن همسرش یعنی همون پدرت کوامیه کفشدوزکه من گفتم مهم نیست و کوامیه نوار رو کردم گردنش نوار اومد
گفت بانو مرینت واای چرا اینطوری اید.گفتم نوار مرینت داره میمیره توروخدا یه کاری کن زنده بشه گفت نه تنها کسی که میتونه تیکی هست من اصلا نمیتونم گفتم پلگ چی پلگ میتونه گفت نمیدونم من انگشتر رو کردم دست مرینت پلگ اومد گفت آدرین خوبی وای مرینت گفتم پلگ تو میتونی مرینت رو خوب کنی نبضش خیلی ضعیفه داره کم کم میمیره گفت نه من تنها کاری که میتونم بکنم اینه که نمیره همین حالتی بمونه اون کارم بهم فشار زیادی میاره تنها کسی که میتونه حبه ی قنده بعد نوار گفت حبه قند کیه گفتم نوار پلگ به تیکی میگه حبه قند حالا پلگ لطفا همینطوری نگهش دار مرینت رو تا تیکی رو بگیرم بعد پلگ گفت باش من به کمک نوار میکنم اما تو چطوری میگیریش.گفتم اینجوری معجزه گر اسب رو کردم به دستم بعد کاراگاس اومد و گفت کاری میتونم انجاب بدم عالیجناب و گفتم «کاراگاس اسب دونده آماده » و می خواستم برم که دیدم کاگامی دستش رو گذاشت رو شونم و گفت منم باهات میام آدرین تو بخاطر عشقت داری از جونت میگذری این کار اشتباهیه که من واسش کار کنم و گفت میاد(اون کوامیه کلاغ رو داشت)گفتم پس بزن بریم
می دویدم رسیدیم بهشون اونجا غایم شدیم نهه فیلیکس و روباه قرمز رو زندانی کردن و معجزه گر هاشون رو گرفتن گفتم معجزه گره کفشدوزک کجاست گفت اون تو جیب قفل دار جیبش که رو بدنش تقریبا بالاتر از دلش که میشه دیافراگش هست گفتم وایی چه جای بدی?رفتیم آروم آروم بدون اینکه بفهمه که یهو لایلا داد زد آدرین اونجاس(عوضی?)بعد ناتالی گفت نهه کاگامی بگیرش اما کاگامی گفت نههه مگه من برده ی تو ام ناتالی هم گفت خیلی خب هه بهت پناه دادم کف گرگی هم میخونی گفتم من پناه تویی که عشقم رو سنگ کردی رو نمیخوام. گفت اه دمم دراوردی زیاد تر از دهنت حرف میزنی. من گفتم خفه شو ناتالی کاگامی اینجا کاری نداره فقط جری رو میخواد گفت پس بیا باهام انقدر تام و جری بازی کن تا ببینم بدستش میاری یا نه بعد یه وردی خوند و اونجا سفید شد و لایلا و همکاراش قدرت گرفتن لایلا اومد به سمتمون و بلوط کشندش رو آماده کرد
من و کاگامی محل ندادیم و در می رفتیم و رفتیم به سمت ناتالی نزدیک شدم اما ناتالی یهو اومد جلو و گونم رو گرفت و گفت فک نمی کردم انقدر پر جرعت باشی منم محکم تف کردم به صورتش چندشش شد و خواست پاکش کنه صورتش رو که همون موقع کاگامی مهارت پر سیاهش رو فعال کرد و محکم زد به سینه و دیافراگ ناتالی و معجزه گر افتاد زمین سریع معجزه گر رو برداشتم اما ناتالی یه ورد خوند که من اسیرش شدم
اما سریع مهارت خفه ی اسبی رو فعال کردم و محکم زدم بهش و افتاد بعد داشتم می رفتم به سمت اتاق که لایلا بلوط کشندش رو آورد به سمت دلم و داشت میزد من چشمام رو بستم و گفتم خدایا اما چیزی نشد چشمام رو باز کردم نه باورم نمیشد کاگامی رفته بود جلوی بلوط کشنده و گفت آدرین به مرینت سلام برسون و اگه نتونستم جری رو ببینم بگو خیلی دوسش دارم ?من گریم گرفت و اشکام همه در اومد? و محکم جوری زدم به سورت لایلا که افتاد و سرش خونی شد گفتم کاگامی قول میدم زندگیت رو با جری ادامه بدی و دویدم به سمت مرینت رسیدم پلگ گفت آدرین اوردیش من و نوار دیگه نمیتونیم گفتم آره و گوشواره ها رو کردم به گوشه مرینت تیکی اومد و گفت مرینت واای گفتم تیکی مرینت رو خوب کن داره میمیره بهش اشعه ی مرگ خورده گفت باشه سعیم رو میکنم و داشت یه چیزایی میخوند که نمیفهمیدم و رفت دستش رو به مرینت زد و مرینت چشماش رو باز کرد
دوستان مرسی که دیدید داستان رو خیلی زود پارت بعد رو میذارم اگر دوست داشتید کامنت بدید???
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
پاسخ نامه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
لیدی نوار همون دختر گربه ای هست
و برای تبدیل به اژدها و کفشدوزک با هم«لانگ و تیکی ترکیب شید» و برای تک اژدها«لانگ طوفان رو بساز» و اسمش هم لیدی دراگون
خیلی قشنگ بود. ?
لطفا بعدی رو هر چه زودتر بزار ??
عالی بود واقعا محشر بود دمت گرم .
خیلی زیبا می نویسی و می شه به نویسندگی ات یه نمره عالی مثل داستانت بدم???