
👑💛👑💛👑💛👑سلام کیوتانم چطورید ببخشید دیر به دیر مینوسم
تپش قلبش داشت سینشو سوراخ میکرد لبخند محوی روی صورتش نشسته بود بیشتر از همیشه دلتنگش بود با تموم سلولاش نبودشو احساس میکرد جینا اولین نفری بود که باعث شد قلب تهیونگ بلرزه معشوقه ی معصومش که وقتی ازش جدا شد انگار یک تیکه از تهیونگو با خودش برد قلبش به خاطر اون میتپید عشق تهیونگ به جینا سال و ماه نمیشناخت اونا سالها ی زیادی عاشق هم بودن و روز های زیادی در کنار هم اما دست تقدیر باعث جدایی اونا شد گاهی آدم مجبوره که بخاطره چیزایی که دوستشون داره اونارو رها کنه تا آسیب نبینن تیونگ یه همچین دردی روی قلبش سنگینی میکرد
همیشه وقتی به عکس جینا و خودش که توی کشو ی میزش نگهش میداشت نگاه میکرد باخودش میگفت نباید اون شب میرفتم بیرون قضیه به دوسال پیش برمیگشت وقتی که تهیونگ داشت میرفت دنبال جینا تا باهم دیگه برن و قدم بزنن ....(دوسال قبل) تهیونگ:....الو سلام جوجه رنگیه من حالت چطوره....جینا:چن دفه بگم اینجوری صدام نکن تیونگا ...تهیونگ:باشه حالا قهر نکن ... جینا:نیستم...تهیونگ :نیستی؟صدات که یه چیز دیگه میگه...جینا:اه زنگ زدی اذیت کنی...تهیونگ: اگه قدم زدن با مرد رویاهات اذیت کردن محسوب میشه اره...جینا:پس دوس دوسداری بریم قدم بزنیم ...تهیونگ:آره بعدشم بدزدمت شب بیای وره دل خودم...جینا:اومم پیشنهاد خوبیه کی بیرون باشم...تهیونگ: الان ساعت هفته، هشت بیرون باش ...جینا:یکم تاریک نیس هوا اون موقه...تهیونگ:تاریکی که قشنگه شب و اسمون و ستاره و جینا و تهیونگو بغلو ...جینا :باشه باشه ساعت هشت دم درم ببر کوشولو...تهیونگ:میبینمت جوجه رنگی... لباساشو تنش کرد و از خونه زد بیرون توی تمام مسیر فقط داشت به جینا فکر میکرد دوسش داشت ببشتر از اون چیزی که بخوام واسش حد بذارم دیوانه وار بهش عشق میورزید جیناهم دسته کمی توی عاشقی از تهیونگ نداشت اونم تشنه ی تهیونگ بود حدود سه تا خیابون مونده بود که تهیونگ به خونه ی جینا برسه که یه دفه یه دختر تنها رو دید داره به لاستیک ماشینش لگد میزنه و ماشینشو فش بارون میکنه تهیونگ نزدیکش شد تا ببینه چش شده...تهیونگ:امم چیزی شد میتونم کمکت کنم...دختره(کاتارا):فک کنم پنجر کرده لاستیک زاپاس دارم اما بلد نیستم عوضش کنم...تهیونگ:خب اینکه کاری نداره الان درستش میکنم واست...کاتارا:لطف میکنید...تهیونگ لاستیک پنچر شده رو باز کرد و متوجه نگاه ها ی سنگین دختره شد ...تهیونگ:اممم چیزی شده؟
کاتارا:ببخشید میتونم اسمتونو بپرسم ...تهیونگ:من اسمم تهیونگه ...کاتارا:اها بله تهیونگ نمیخواین اسم منو بدونین؟...تهیونگ:خب اسم تو چیه... کاتارا:خب منم اسم کاتاراس راستی مرسی از اینکه کمکم دارین میکنید واقعا نمیدونم اگه شما نبودید چیکار باید میکردم...تهیونگ:این حرفا چیه حب تمومه حالا میتونی رانندگی کنی...کاتارا:وای خیلی ازتون ممنونم آقا ی تهیونگ نمیدونم چحوری لطفتونو جبران کنم میشه شمارتونو داشته باشم...تهیونگ: اره ولی شماره ی من به چه دردتون میخوره...کاتارا:خب شاید از این طریق بتونم لطفتونو جبران کنم خواهش میکنم رد نکنید درخواستمو...تهیونگ:خب باشه این شماره ی من ...کاتارا:خیلی ممنونم ازتون فعلا خدافظ...تهیونگ با شه دستمال دستاشو تمیز کرد و رفت دنبال
نیم ساعت از وقت قرار کذشته بود و جینا شاکی به تهیونگ زنگ زد و ازش گله کرد: جینا:ته ته مگه مگفتی هشت اینجایی الان هشت و نیمه ...تهیونگ:ببخش نفسم کار واسم پیش اومد ولی الان پشت سرتو نگاه کن...جینا:عه تو اینجایی ببر بد قول من...و روی نوک پاهاش وایسا و لباشو روی لباش تهیونگ گذاش
تهیونگ اونو بغلش کرد و گفت:جوجه کیوت کوچولو قد بلندی هم میکنی بهم نمیرسی خودم بلندت میکنم جینا:تقصیر من نیس که تو زیادی بلندی تهیونک توی گلو خندید و دوباره یه بوس محکم روی لیا ی جینا کاشت تهیونگ: بریم کیوتچه...جینا : بریم کلوچه...دست همو گرفتن تا قدم زنان برن سمت خونه ی تهیونگ ساعت هول و هوش سه بود جینا کنار تهیونگ خوابیده بود تهیونگم داشت موهای جینا رو نوازش میکرد که یهو یه پیام اومد به گوشیش +سلام آقا ی تهیونگ بیدارید؟ _سلام بجا نمیارم و بر حسب اتفاق بیدارم +من همونیم که کمکش کردین تا ماشینشو پرست کنه _عاو شناختم خب چیزی شد +خب راستش اره _چیشده +میخواستم بدونم شما وضع تأهلتون چیه ینی رلید سینگلید یا اصن ازدواج کردید _فکر نمیکنید این سوالا یکم شخصیه اها خب ببخشید من فقط میخواستم اژتون بپرسم که میتونم کنارتون زندگی کنم نمدونم چجوری ولی خب من ازتون خوشم اومده _دیوونه شدی الان تو ساعت سه صب ب من پیام دادی که درگیر مسائل اسکلانت بکنیم +اما من منظوری نداشتم واقعا ببخشید بلاکش کرد و جینارو محکم بغل کرد
داشتش توی گرما ی بغل جینا غرق میشد ک یهو با صدای جین به خودش اومد توی راه جین همش ازش سوال میکرد که بهش کمک میکنه یا نه و اینکه اولین قدمش چجوری باشه. اما تهیونگ جوری رفته بود تو فکر جینا که حواسش به هیچکدوم از حرفایی که جین میزد نبود. جین دستشو گذاشت روی شونه تهیونگ: هی پسر کجایی؟ تهیونگ که تازه به خودش اومده بود گفت: ها.... خب من... من با کاتارا قرار دارم. بعدا میبینمت و درمورد جی.... دختره حرف میزنیم. تهیونگ سوار اتوبوس میشه و حرکت میکنه. توی اتوبوس وسطای راه یه دختر کوچولو با موهای رو میبینه که بستنی خورده به نوک دماغش و داره گریه میکنه. تهیونگ لبخند محوی میزنه و تو افکارش فرو میره. فلش بک: تهیونگ: جینااااااااا. جینا: ها... چیه... چی شده. تهیونگ: انقد توی نقش آشپز فرو رفتی که نه منو میبینی نه تخم مرغ ها رو. جینا روشو برمیگردونه و میگه: آه چه خوب شد یادم انداختی. تهیونگ از چهره کیوت جینا که پر از آرد خندش میگیره و میره جینا رو از پشت بغل میکنه جینا: آااه چیه. تهیونگ: خیلی کیوت شدی. نظرت چیه برای دسر بجای کیک تو رو بخوریم🙂💔😂 جینا:نه من زیادی خوشمزم خیلی میخوری رودل میکنی😂💔 تهیونگ با صدای مسافرا که پیاده میشن متوجه ایستگاه آخر میشه و به سرعت از اتوبوس خارج میشه بدون هدف تا اینجا اومده بود فقط براییکه دوباره چشماش معتاد چشای جینا نشه هرچند هنوزم از نگاه جینا مست بود اما بهتر بود که عقب نشینی میکرد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشرههههه
من این داستان رو خیلی دوس دارم خیلی خیلی خوب مینویسی❤❤
مرسی عزیزم ممنون ک خستی و بهم انرژی میدی 😍😍😍♥️♥️