
سلام دوستان آیلا هستم ۱۵ ساله از کرج این یه داستان خیلی زیبا و تخیلیه تاکید می کنم هیچ ربطی به میراکلس نداره امیدوارم از داستان لذت ببرید
خیلی ترسیده بودم اون تو مامان و بابام داشتند با عمو عمم با صدای بلند دعوا می کردند یه گوشیه حیات نشسته بودم اصلا نفهمیدم چی شد ولی چرا اخه من چرا... نمی دونستم باید چیکار کنم اخه خب مگه چی می شه ادم اب رو کنترل کنه دلیل نمی شه که اونو از خونه پرت کنند بیرون خیلی نگران بودم که یهو جیم اومد تو حیات(برادرم) جیم گفت:هی چرا ترسیدی مشکلی نیست همچی رو به راه می شه نگران نباش. اومد پیشم نشست گفتم:اره نمی شنوی چی می گن تو هم دلت خوشه گفت:نگران نباش? به چشماش نگاه کردم یه حس عجیبی بهم دست داد احساس کردم اروم تر شدم سرم رو گذاشتم رو شونه ی جیم و خوابیدم??
صبح که بلند شدم??? خدای من این این ام امکان ن..ن..نداره نه نمی تونن این کارو بکنن اخه چرا??? دو رو اطرافم رو بیشتر نگاه کردم اره همون طور که فکرش رو می کردم توی جنگل بود اخه مامان بابا جیم چرا گذاشتین اخه چرا?? اونقدر گریه کردم که همجا رو تار می دیدم یهو ما جرای دیشب رو مرور کردم سر میز شام بود مامان و بابا بعد اون اتفاقی که چند هفته پیش افتاد خیلی تو خونه مشکوک می زدن به نظر من یه چیز عادی بود البته شاید واسه من چون از وقتی که به دنیا اومدم می تونستم پرواز کنم خب تو خانواده ی ما که یه خون آشامیم چیز عادیه تا چند هفته پیش که که قدرتم دوتایی شد و تونستم غیر از پرواز کردن اتش هم درست کنم از نظر ما خون آشام ها اگه قدرت شخص بیشتر از ۲ تا بشه جزوه شیاطینه و هر چه سریع تر باید کشته بشه فعلا قدرتم دوتا بود که دیشب سر میز شام یهو احساس کردم می تونم اب رو کنترل کنم نمی دونم چی شد ولی هرچی لیوان اب روی میز بود شکست به صورت ناگهانی??
شاید هم نمی شه گفت به صورت ناگهانی احساس می کنم نتونستم قدرتم رو کنترل کنم مامان و بابا یه طور به من نگاه کردند که کاملا می تونستم نگرانی رو تو چشماشون ببینم یه هو در زدند رفتم درو باز کردم عمو بود خیلی با ترس به من نگاه می کرد دستمو محکم گرفت و منو برد توی خونه با اعصبانیت رو به مامان و بابا کرد و گفت هه همین بود مواظبه شیم مگه اون موقعه که گفتم این قدرتش دوتا شده کارو تموم کنید چرا گوش نکردین حالا چی می تونید اگه بتونید هم اون نمی زاره مامان دست من و گرفت و برد توی حیاط بعد رفت توی خونه و در و بست داشتند باهم بلند بلند بحس می کردند.... (برگردیم زمان حال)
واقعا چرا اخه از بس گریه کرده بود که سرم گیج می رفت یه هو صدا ی یه ماشین رو شنیدم خیلی با عجله بلند شدم و به سمت صدا رفتم اونجا یه جاده بود دوییدم سمتش پام به یه سنگ گیر کردم با مخ رفتم تو زمین دیگه هیچ چیزی ندیدم.... چشم هامو باز کردم یه پیر زن بالا سرم بود خیلی ترسیدم خواستم از جام بلند شم گفت:اروم باش دختر جون مشکلی نیست سرت یکم اسیب دیده نباید زیاد به خودت فشار بیاری گفتم:شما کی هستین؟؟ گفت:اسم من الیزابت همسرم تورو دیشب کنار جاده پیدا کرده بود دیده بود حالت بده اوردتت خونه به دختر جوون کنار جاده که درست کنار جنگله چی کار می کرد؟؟!! حرفی نزدم بعد چند دقیقه گفتم من خیلی زحمتتون دادم باید دیگه برم خواستم از جام بلند شم که یه پیر مرد ریش سفید اومد تو گفت بشین دخترم باهات کار دارم رو به پیر زن کرد و گفت الیزابت می شه برام یه قهوه بیاری الیزابت گفت باشه پیر مرد رو به من کرد و گفت
خدای من باورم نمی شه من گفتم چیو منظورتونه؟? گفت توی یه خوناشامی درسته؟ من گفتم چی نه اصلا گفت من خودم هم خوناشامم ولی چون از دنیای ادما بیشتر خوشم میومد اومدم و بین ادما زندگی کردم من قدرتم فهمیدن حقیقته و می دونم چرا دیشب توی جنگل بودی قیافیه من:??? گفت می تونم کمکت کنم که کنترل شون کنی شاید هم بتونی بهتر ازشون استفاده کنی گفتم اخه چطوری؟؟ گفت:با... الیزابت اومد تو دستش لیوان قهوه بود اونو داد به اون پیر مرده پیر مرد اونو گذاشت رو میز و به الیزابت گفت می شه چند لحظه بیای الیزابت پیش پیر مرد رفت و از اتاق خارج شدند بعد چند لحظه برگشتن
پیر مرد رو به من کرد و گفت می تونی پیش ما زندگی کنی من گفتم نه متشکرم پیر مرد گفت نمی گم که فقط بمون و بخور بخواب?? ازت می خوام کار کنی الیزابت توی خونه دست تنهاست ما بچه هامون یه جای خیلی دور زندگی می کنند کسی نیست که بهمون کمک کنه در عوض ما هم به تو غذا و جای خواب میدیم دیدم چاره ی دیگه ای ندارم قبول کردم بعد الیزابت رو به من کرد و گفت امروز رو استراحت کن ضربه سختی به سرت خورده فردا مشغول می شی? گفتم چشم الیزابت گفت یه لحظه دنبالم بیا از روب تخت بلند شدم و دنبالش رفتم منو برد به طرف اتاق زیر شیروانی و گفت:اینجا می تونه اتاق جدیدت باشه قبلا اتاق یکی از بچه هام بود یکم گرد و خاک همه جارو برداشته ولی تمیز شه جای راحتیه تشکر کردم و رفتم تو اتاق اونم گفت که هر وقت صدات کردم بیا پایین نهار بخور گفت باشه درو بست و رفت یه نگاهی به اطراف کردم اتاق خوبی بود بعد چند ساعت الیزابت صدام کرد و رفتم پایین (چند سال بعد)
توی این چند سال اتفاق های زیادی افتاده بود پدربزرگ(همون پیر مرده به اصرار الیزابت و پیر مرده من اونا رو پدربزرگ و مادربزرگ صدا می کردم) بهم یاد داده بود از قدرت هام چطوری استفاده کنم ولی انگاری قدرت هام روز به روز تغیر می کرد الان می تونم اب،باد،خاک،اتش،یخ،رعد و برق و... کنترل کنم اما خوشبختانه پدربزرگ همرو بهم یاد داده بود ولی بعد ۹ سال هنوز هیچ خبری از والدینم نداشتم همچنین بهشون اهمیت هم نمی دادم امسال سال اول دانشگاهه تا حالا بین اون همه ادم نرفته بودم استرس داشتم دوران دبیرستان رو پدر بزرگ خودش توی خونه بهم یاد داد ولی دیگه باید به دانشگاه می رفتم استرسم خیلی زیاد بود نکنه یهو بفهمند من کیم و بعدش همون رفتاری که مامان و بابا کردند رو اینا هم بقیه هم بکنند شاید هم بدتر????
پدر بزرگ وارد اتاق شد قشنگ توی چشمام نگرانی رو دیدش اومد پیشم نشست و گفت هی نگران نباش مشکلی پیش نمیاد گفتم از کجا مطمئنی؟؟ گفت انسان ها قدرت تشخیص اینو که ادمی یا خونآشام رو ندارند نگران نباش حتی اگه رنگ چشم هامو ببینند رنگ چشمام فیروزایه خیلی تابلوعه گفت انسان ها رنگ چشم تو رو ابی ساده می بینند گفت چی؟؟!!! گفت اره الان می دونی بعد سال ۱۹۹۰ خیلی از خوناشام ها از جنگل بیرون اومدن بیرون اومدن و توی شهر زندگی می کنند پس نگران نباش قیافیه من:? گفت:بلند شو بریم برسونمت بلند شدم و اماده شدم بعدش رفتم پایین پدر بزرگ منو رسوند دم در دانشگاه و خودش رفت خیلی نگران بودم سرم پایین بود داشتم راهم رو ادامه می دادم که یهو خوردم به یکی بالا سرم رو نگاه کردم یهو دیدم...
دوستان من اولین پستم بود بخاطر۱ همون هنوز پیچ و خم کار دستم نیومده این بالا رو نگاه کنید من خودمو آیلار معرفی کردم ولی انگاری اشتباه شدش من فکر کردم باید استم شخصیت اصلی اونجا باشه اسم من پانیذه ۱۵ ساله از کرج آیلا اسم شخصیت اصلیه امید وارم از داستان خوشتون اومده باشه نظر بدید?????
منتظر نظراتتون هستم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود زودتر بزار
قشنگ بود بازم از این داستان ها بزار خیلی خوب بود
واقعا نظر لطفا تونه حتما
یکم مدرسه دست و پاگیره ولی قول می دم زود زود بزارم